روانشناسى جانورى (Animal Psychology)

این نظريه تکامل بود که روانشناسى جانورى جديد را ايجاد کرد. زمانى که جانوران را بدون روح فرض مى‌کردند، و فقط انسان را صاحب آن مى‌دانستند، دليلى براى علاقه‌مند شدن دانشمندان به ماهيت روان آنها وجود نداشت. ولى هنگامى که روشن شد که تداومى بين روان انسان (که تا آن موقع از روح تميز داده شده بود) و آنچه حيوان‌ها به‌عنوان روان دارند، موجود است. پس مى‌توان گفت که داروين آغازگر دوره جديد در روانشناسى جانورى بود، به‌خصوص با انتشار کتاب ”بروز عواطف در انسان و جانوران“ در سال ۱۸۷۲ که در آن با تکيه برغناى داده‌ها و دانشى که در مشاهده به‌دست آمده بود، اشاره به اتکاء رفتار عاطفى در انسان به رفتار موروثى که در زندگى حيوانات مفيد است ولى در مورد انسان از شکل بهره‌بردارى افتاده و ديگر کاربردى ندارد.


براى اثبات درستى اين فرضيه داروين، يکى از بى‌شمار نمونه‌هائى که او مى‌آورد قابل ذکر است و آن پيچيده شدن لب‌هاى انسان در حال عصبانيت است. اين حالت بازماندهٔ عادى حيوانى است که دندان‌هاى خود را در هنگام خشم نمايان مى‌ساخته است.


در قاموس جديد روانشناسى مى‌توانيم بگوئيم که اين کتاب بحثى است دربارهٔ پاسخ‌هاى شرطى عاطفى در انسان و حيوانات، با ارائه مثال بسيار در شرطى کردن فردي، ليکن نمونه‌هاى زياد ديگرى را مى‌توان مشاهده کرد که براساس نظريه لامارک شرطى شدن نژادى يا نوعى (Phylogenetic) را مى‌سازند.


قدم بعدى را در اين پيشرفت علمى جرج جان رومينز (George John Romanes) (۱۸۹۴-۱۸۴۸) با انتشار کتاب هوش جانورى (Animal Intelligence) در سال ۱۸۲۲برداشت. رومينز دوست داروين بود و در نوشته‌هاى وى که بيشتر در حيطه حيوان‌شناسى بود، از داروين حمايت کرد.


کتاب رومينز در مورد هوش حيوانات اولين کتابى است که در روانشناسى تطبيقى (Comparative psychology) تا آن زمان نوشته شده بود، و نويسنده آن اين واژه را با اين باور به‌کار برد که روزى روانشناسى تطبيقى همطراز کالبدشناسى تطبيقى خواهد شد. در اين کتاب رومينز مستقيماً با مسئله تداوم هوش در حيوان‌ها و انسان برخورد نکرد، ليکن با جمع‌آورى داده‌هاى بسيار علمى در اين زمينه اساس بحث‌هاى بعدى در اين ارتباط را بنيانگذارى نمود. او اين داده‌ها را از تلفيق روش‌هاى علمى و گفته‌هاى مردم معمولى به‌دست آورد، و از اين رو شکل رويکرد او را ”روش داستاني“ (Anecdotal Method) مى‌نامند. رومينز خود به نقاط ضعف اين روش واقف بود و کوشيد که با ارائه معيارهاى دقيق اين ضعف را برطرف کند. ليکن، در مشاهده بيشتر اوقات خط بين داده‌هاى واقعى و تفسير آنها روشن نيست، و مشاهده‌گر آموزش نديده، اغلب تعبير و تفسير خود از ”روان“ حيوان را بيان مى‌کند، به‌ عوض اينکه دقيقاً آنچه را که از رفتار حيوان مشاهده کرده است توصيف نمايد. به‌طور کلى او سعى بر انسانى نشان دادن حيوان‌ها کرد (Anthropomorphism). رومينز اين موضوع را به‌منظور اثبات تداوم هوش بين حيوان و انسان پيگيرى شديد نمود و کوشيد که هوش حيوان‌ها را در سطح بسيار پيشرفته‌اى جلوه دهد. بدين دليل روش داستانى نه تنها کنار گذارده شده، بلکه به‌صورت واژه‌اى طنزآميز نيز درآمده است. به‌هرحال بايد توجه کرد که رومينز با استفاده از همين روش‌ها روانشناسى تطبيقى را پايه‌گذارى نمود.


رومينز خود اين کتاب را با وجود موفقيت چشمگير آن، بهترين کتاب خود به‌شمار نمى‌آورد. با اين نگارش، تنها منظور او جمع‌آورى داده‌هاى کافى براى دفاع از نظريه تکامل روانى بود. کتاب دوم او تحت عنوان تکامل روانى در حيوانات (Mental Evolution In Animals) (۱۸۸۳) نيز اين بحث را کامل نکرد، بلکه بيشتر صرف نشان دادن تداوم بين حيوان‌ها شد. کتاب سوم تحت عنوان تکامل روانى در انسان (Mental Evolution In Man) (۱۸۸۷) مکمل آن دو کتاب بود و مهمترين آنها از نظر بحث درباره مسئله تکامل محسوب مى‌گردد. از نظر ما دو کتاب اخير اهميت کتاب اول را ندارد، به‌دليل اينکه رومينز طبقه‌بندى قانع‌کننده‌اى از توانائى‌هاى روان انسان را در دست نداشت. او مجبور شد که به لاک و ارتباطيون متوسل گردد. نتيجه‌گيرى کلى او اين بود که ”‌ايده‌هاى ساده“ مانند برداشت‌هاى حسي، ادراکات و ياد‌آورى ادراکات، را تمام حيوان‌ها و انسان دارا هستند؛ و ”ايده‌هاى مرکب“، يا ترکيباى عناصر که مورد توجه ارتباطيون بود، به بعضى از حيوان‌ها و انسان تعلق داشت؛ و بالاخره ”ايده‌هاى فکري“ (Notional Ideas) که مفاهيم انتزاعى محسوب مى‌شوند تنها ”از آن انسان“ مى‌باشند.


مجدداً بايد ما نسبت به تحليل‌هاى ذهنى و مشکلات آن با رومينز همدردى کنيم؛ زيرا روانشناسى تطبيقى هنوز هم با مفاهيم مبهم از قبيل ”تصاوير ذهني“، ”واکنش تأخيري“، ”فرآيندهاى رمزي“، ”بينش“ و امثال آن دست به گريبان است. مفاهيمى که براساس آنها تفاوت‌هاى بين روان انسان و روان حيوان‌هاى پائين‌تر از آن را مى‌توان مشخص کرد.


خطرهاى روش داستانى توسط لويد مورگان (C.Lioyd Morgan) (۱۹۳۶-۱۸۵۲) مورد انتقاد قرار گرفت، او کوشيد که با ديدگاه انسان‌نمائى‌ صفات حيوانى (Anthropomorphism) به‌وسيله توسل به قانون امساک (Law Of Parsimony) مبارزه کند. اين قانون هنگامى که در مورد حيوانات به‌کار برده شود به قانون لويد مورگان (Lioyd Morgan Canon) مشهور است که معناى آن چنين است: ”در هيچ موردى ما نبايد عملى را مربوط به توانش‌هاى سطح بالا بدانيم، اگر اين توانش‌ها از موجوداتى که در نردبان تکامل روان‌شناختى در سطح پائين‌ترى هستند، ابراز شود“. موجه بودن اين قانون در نياز به اين است که بتوانيم يک خطاى ثابت (Constant - Error) را با معرفى خطاى ثابت ديگر منتها با تأثير مخالف اولى خنثى نمائيم.


در اواخر قرن نوزدهم، يعنى زمانى که اثبات نظريه تکامل مهمترين موضوع در اذهان مردم بود، چنين برداشتى صحيح مى‌نمود؛ بدين معنى که اگر تداوم تکامل را با در نظر گرفتن و استفاده از قانون مورگان بتوان به اثبات رساند، پس تکامل حقيقت دارد. اگر با وجود استفاده از اين قانون اثبات صحبت نظريه تکامل امکان‌پذير نباشد، ضرورى وارد نيامده است؛ در اين صورت معناى قضيه اين است که ما فقط دليل کافى براى اثبات آن نداشته‌ايم و نه اينکه واقعيت نادرست بوده است. ولى امروزه، هنگامى که علائق ما بر محور توصيف روان حيوان مى‌چرخد، اين قانون کاملاً صادق نمى‌افتد؛ طبيعت به شکل عجيبى اسراف‌گر، است؛ پس چرا ما بايد پديده‌هاى آن را يکسان تفسير و تعبير کنيم؟


لويد مورگان واکنش عليه رومينز را در ابتدا در کتاب خود تحت عنوان زندگى و هوش حيوانات (Animal Life And Intelligence) (۱۸۹۱-۱۸۹۰) مطرح کرد که بعداً در آن تجديدنظر شد و با عنوان رفتار حيوانى (Animal Behavior) (۱۹۰۰) منتشر شد. مشهورترين کتاب او در آن زمان مقدمه‌اى بر روانشناسى تطبيقى (Introduction To Comparative Psychology) (۱۸۹۴) بود، يک روانشناس عمومى که در آن به شکل تفصيلى با مسئله ارتباط روان حيوان با روان انسان برخورد مى‌کند. تمام اين کتاب‌ها شامل شرح آزمايش‌هاى انجام گرفته توسط خود نويسنده است، آزمايش‌هائى که در ميانه راه بين مشاهده‌هاى آزاد يک طبيعى‌دان در طبيعت به‌عنوان ميدان مشاهده و آزمايش‌هاى کنترل شده توسط او در شرايط آزمايشگاهى است. اين در واقع آغاز روانشناسى حيوانى آزمايشگاهى بود گو اينکه تمام آزمايش‌ها در آزمايشگاه صورت نمى‌گرفت، و استفاده انحصارى از آزمايشگاه توسط تورندايک (Thorndike) به سال ۱۸۹۸ تحقق يافت.


نظرهاى محافظه‌کارانه لويد مورگان از جانب جک لب (Jacques Loeb) (۱۹۲۴-۱۸۵۹) مورد حمايت قرار گرفت، که نظريه خود راجع به تروپيسم (Tropism) را در سال ۱۸۹۰ عرضه کرد. از يک جهت نظريه لب برگشتى بود به ديدگاه مکانيستيک دکارت که حيوان‌ها را ماشين (Automata) مى‌دانست، ولى لب آن‌قدر افراطى نبود. او معتقد بود که داشتن ”حافظه تداعى‌گر“ (Associative Memory) معيار هوشيارى است و بنابراين فقط حيوان‌هاى رده پائين ناخودآگاه هستند. البته تعيين معيار براى روان امرى غيرعملى است. حتى رفتار پست‌ترين نوع حيوان (و شايد بعضى از انواع ماشين) تاحد کمى از طريق تجربه قابل تغيير است و بنابراين ممکن است بستگى به ”حافظه تداعى‌گرا“ داشته باشد. مع‌هذا نظريه و تحقيقات لب اعتراضى عليه روش داستانى بود.


در انگلستان تحقيق‌هاى مهم ديگرى وجود داشت که از کارهاى رومينز و لويد مورگان حمايت مى‌کرد. سرجان لوباک (Sir John Lubbock) (۱۹۱۳-۱۸۳۴) کتاب ”مورچه‌ها، زنبورها و زنبوران عسل“ (۱۸۸۲) را در همان سال که کتاب اول رومينز چاپ شد منتشر کرد. اين کتاب پر از اطلاعات راجع به حشره‌هاى اجتماعى است که تمدن پيشرفته آنها دال بر وجود روان در حيوانات است. لئونارد هاب‌هاوس (Leonard Hobhouse) (۱۹۲۹-۱۸۶۴) نيز در اين تصوير مى‌گنجد زيرا او در کتاب خود روان در تکامل (Mind In Evolution) (۱۹۰۱) بحث کاملى در تکاملى روان نمود و تعدادى از آزمايش‌هاى خود را براى اثبات اين نظريه عرضه کرد.


خارج از انگلستان نيز تحقيق‌هاى مهمى به‌خصوص برروى حشره‌ها در جريان بود. جي.هنرى فابر (j.Henri Fabre) (۱۹۱۵-۱۸۲۳) تحقيق‌هاى مفصلى در رفتار حشره‌ها به‌عمل آورد. پژوهش‌هاى آگوست فورل (Auguste Forel) (۱۹۳۱-۱۸۴۸) درباره مورچه‌ها و کتاب مهم او در مورد احساسات در حشره‌ها در سال ۱۸۸۷، انتشار يافت. البرخت بت (Albrecht Bethe) (۱۸۷۲-۱۹۳۱) تحقيق‌هاى معروف خود راجع به مورچه‌ها را در سال ۱۸۹۸ منتشر کرد و با ديدگاهى مکانيستيک به تفسير رفتارهاى پيچيده اين حشرهٔ اجتماعى پرداخت. بينه در سال ۱۸۸۸ مقالات خود در مورد زندگى موجودات ريز (Micro - Organisms) را به چاپ رسانيد، و اين تحقيق را در آمريکا جنينگز (H.S.Jennings) در آخرين لحظه‌هاى قرن نوزدهم پيگيرى نمود. تمام اين پژوهش‌ها ريشه در علاقه‌اى که نظريه داروين راجع به روان حيوان برانگيخته بود، داشت.


در آغاز قرن بيستم علاقه‌مندى به روانشناسى حيوانى به آمريکا انتقال يافت، جائى که تورندايک حيوان‌ها را در آزمايشگاه مورد مطالعه قرار داد، و دوره‌اى بيسار فعال در پژوهش به‌وسيله مازها، جعبه‌هاى معما، ابزار و وسايل جهت آزمايش تشخيص حسى و برپائى و تشکيل آزمايشگاه‌هاى ويژه براى روانشناسى تطبيقى شده.