هرچند پیاژه بر تعامل کودک با محیط تأکید داشت، اما مقصود او از محیط، همان محیط فیزیکی دور و بر کودک بود. در نظر پیاژه، کودک چونان دانشمند جستجوگر علوم طبیعی است که تکلیفش کشف ماهیت حقیقی جهان و قوانین جهانی تفکر منطقی و علمی است. چارچوب وسیعتر اجتماعی و فرهنگی که کودک در آن قرار گرفته، هیچ نقشی در نظریهٔ پیاژه ندارد. حتی بحث او از قواعد اجتماعی و اخلاقی دلالت بر آن دارد که در نظر پیاژه، یک شیوهٔ جهانی و منطقی درست اندیشیدن دربارهٔ قواعد وجود دارد که کودک میکوشد آن را کشف کند.
البته همهٔ دانش آدمی فقط از این سنخ نیست. بخش عمدهٔ چیزهائی که کودک در حال رشد باید بیآموزد، شیوههای ویژه و قراردادی نگرش محیط فرهنگی او به واقعیت است: نقشهائی که انتظار میرود افراد مختلف یا زنان و مردان ایفاء کنند، و قوانین و هنجارهای حاکم بر روابط اجتماعی در فرهنگ خاص کودک. در این حوزهها، حقایق معتبر همگانی یا دیدگاههای درست از واقعیت وجود ندارد. بنابراین، از نظر مردمشناسان فرهنگی و دیگر دانشمندان اجتماعی که رویکردی اجتماعی - فرهنگی بهمبحث رشد دارند، کودک را نه بهمثابهٔ دانشمند علوم طبیعی که بهدنبال دانش حقیقی است، بلکه باید بهعنوان تازهواردی به فرهنگ خاصی درنظر آورد که با یادگیری نحوهٔ نگاه کردن به واقعیت اجتماعی از دید آن فرهنگ، سعی میکند بومی شود (بم - Bem در ۱۹۹۳، شویدر - Shwedr در ۱۹۸۴).