ابعاد ارزیابی

در بخش ج شکل نظریه‌های اصلی هیجان، سومین نظریه‌ٔ اساسی دربارهٔ هیجان آمده است که آن را نظریه‌ٔ ارزیابی نام نهاده‌ایم. در واقع، این خود شامل گروهی نظریه است که در آنها گفته می‌شود این ارزیابی موقعیت‌ها، و نه ارزیابی برانگیختگی کلی فیزیولوژیائی است که به‌تجربهٔ ذهنی هیجان و برانگیختگی فیزیولوژیائی همایند با هیجان می‌انجامد. این نظریه‌های ارزیابی را می‌توان به دو گروه تقسیم کرد:


۱. نظریه‌هائی که در پی یافتن هیجان‌های اولیه یا بنیادینی هستند که همهٔ مردم تجربه می‌کنند و همچنین انواع موقعیت‌ها و ارزیابی‌هائی که این هیجان‌های اولیه را فرا می‌خوانند.


۲. نظریه‌هائی که ابعاد اساسی ارزیابی‌ها و هیجان‌های خاص ناشی از این ارزیابی‌ها را مدنظر دارند.


در نخستین گروه از نظریه‌های ارزیابی گفته می‌شود که مجموعه‌ی کوچکی از هیجان‌های ”اولیه“ وجود دارد و هر هیجان را ارزیابی‌های خاص هر رویداد فرا می‌خوانند. در جدول هیجان‌های نخستین و عوامل فراخوان آنها فهرستی از چندین هیجان (مثلاً ترس) و ارزیابی‌های فراخوان آن (مثلاً تهدید) آمده است. این هیجان‌های نخستین در تمام فرهنگ‌های انسانی و در سراسر قلمرو جانوری وجود دارد. بعضی رویدادها را ممکن است همهٔ آدم‌ها یکسان ارزیابی کنند. برای مثال، مار زنگی را بیشتر جانواران و آدمیان به‌عنوان منبع تهدید ارزیابی می‌کنند. انواع تهدیدهائی که فراخوان ارزیابی‌ها مندرج در جدول هیجان‌های نخستین و عوامل فراخوان آنها، هستند، ممکن است در گونه‌های مختلف جانوران و فرهنگ‌های مختلف آدمی متفاوت باشد (شیرر، Sherer ،۱۹۸۸). برای مثال، بسیاری از آمریکائی‌ها اگر در حین قدم زدن در ساحل به افراد کاملاً برهنه برخورد کنند ممکن است حیرت‌زده شوند، اما دیدن چنین صحنه‌هائی برای بسیاری از برزیلی‌ها امری عادی است زیرا برهنه حمام آفتاب‌گرفتن در برزیل رایج‌تر از آمریکاست.

جدول هیجان‌های نخستین و عوامل فراخوان آنها

هیجان ارزیابی
اندوه مرگ عزیزان
ترس تهدید
خشم مانع
شادی همدم
اعتماد عضو خانواده
انزجار شئی وحشت‌انگیز
انتظار سرزمین ناآشنا
شگفتی شئی نو ظهور


- هشت هیجان نخستین همراه با ارزیابی‌های هر یک


دومین گروه از نظریه‌های ارزیابی به ابعاد نخستین ارزیابی‌ها (به‌جای هیجان‌های نخستین) و پیامدهای هیجانی این ابعاد، توجه دارد. نمونه‌ای از آن در جدول ابعاد ارزیابی اولیه و پیامدهای آن آمده است. یکی از ابعاد درجه‌ی جذابیت رویداد مورد انتظار است، و بعد دیگر، وقوع یا عدم وقوع رویداد است. از ترکیب این دو بعد، چهار ارزیابی حاصل می‌شود. (ستون سمت راست جدول ابعاد ارزیابی اولیه و پیامدهای آن) که ظاهراً هر یک هیجان متمایزی را فرا می‌خواند. (به‌خاطر سهولت بحث، در این مثال فقط چهار هیجان را مورد توجه قرار داده‌‌ایم). وقتی رویداد مطلوبی رخ می‌دهد (مثلاً عاشق شدن)، احساس شادی می‌کنیم؛ وقتی رویدادی که آرزویش را داریم رخ نمی‌دهد (فردی که عاشقش هستیم علاقه‌ای به‌ما ندارد) غمگین می‌شویم؛ وقتی رویداد نامطلوبی پیش می‌آید (عملکرد ضعیف در امتحان) پریشان می‌شویم؛ و وقتی رویداد نامطلوبی رخ نمی‌دهد (بدنشدن نتیجه‌ٔ امتحان) احساس آسایش‌خاطر به ‌ما دست می‌دهد.

جدول ابعاد ارزیابی اولیه و پیامدهای آن

ابعاد ارزیابی هیجان
مطلوب، روی داده شادی
مطلوب، روی نداده غمگین
نامطلوب، روی داده پریشانی
نامطلوب، روی نداده آسایش خاطر


در مثال فوق فقط دو بعد را در نظر داشتیم. اما در بیشتر نظریه‌های ارزیابی شناختی که ابعاد متعددی را در کار می‌دانند. مثلاً اسمیت و الس‌ورت (۱۹۸۷، ۱۹۸۵) دریافتند که برای توصیف ۱۵ هیجان متفاوت (از جمله: خشم، احساس گناه و اندوه)، دست کم به شش بعد نیاز داریم که از آن جمله است:


۱. مطلوب بودن موقعیت (دلپذیر یا غیردلپذیر).

۲. میزان تلاش مورد انتظار در این موقعیت از دید خود شخص.

۳. قطعی بودن موقعیت.

۴. میزان آمادگی شخص برای بذل توجه به موقعیت.

۵. میزان احساس کنترل داشتن بر موقعیت.

۶. میزان کنترل موقعیت توسط نیروهائی به‌جز آدمیان، از دید خود شخص.


اینک نمونه‌هائی از دو بعد اخیر: خشم در موقعیت نامطلوبی بروز می‌کند که شخص دیگری مسبب آن بوده است؛ احساس گناه در موقعیت نامطلوبی بروز می‌کند که خود شخص مسبب آن باشد؛ و احساس اندوه در موقعیت نامطلوبی بروز می‌کند که شرایط محیط آن را ایجاد کرده باشد. برای مثال، فرض کنید شما و دوستتان نتوانید در کنسرت مورد علاقه‌‌ٔ خود حضور یابید. اگر از دست دادن کنسرت را به‌خاطر سهل‌انگاری دوستتان بدانید، عصبانی می‌شوید؛ اگر خودتان را مقصر بدانید احساس گناه می‌کنید؛ و اگر کنسرت به‌خاطر بیماری یکی از نوازندگان انجام نشود، غمگین می‌شوید. مزیت چنین رویکردی آن است که فرایند ارزیابی را به‌دقت مشخص می‌سازد و گسترهٔ وسیعی از تجارب هیجانی را تبیین می‌کند.

برخی تلویحات بالینی

اینکه ارزیابی‌های شناختی می‌توانند هیجان‌ها را از هم متمایز کنند، ما را در فهم مشاهده‌ٔ بالینی معماگونه‌ای نیز یاری می‌دهد. متخصصان بالینی گزارش می‌دهند که گاهی به‌نظر می‌رسد بیمار هیجانی را تجربه می‌کند که از آن آگاه نیست. این بدین معنی است که بیمار تجربه‌ٔ ذهنی از این هیجان ندارد، اما واکنش او با آن هیجان همخوان است: مثلاً ممکن است بیمار احساس خشم نکند، اما رفتاری خصمانه داشته باشد. امکان دارد بعدها بیمار این هیجان را تجربه کند و بپذیرد که در گذشته نیز چنین هیجانی را تجربه کرده است. فروید (۱۹۱۵ / ۱۹۷۶) معتقد بود که این پدیده ناشی از سرکوب افکار دردناک است، همان فرضیه‌ای که نتایج پژوهش‌های نوین در زمینه ارزیابی و هیجان نیز مؤید آن است. از آنجا که کیفیت هیجان در برابر موقعیت معینی تابع باور خاص شخص درباره‌ٔ آن موقعیت است، جلوگیری از ورود آن باور به‌ حیطه‌ٔ هشیاری (یعنی سرکوب آن) سبب می‌شود شخص آن کیفیت هیجانی را تجربه نکند.


پیوندی دیگر بین تحلیل بالینی و پژوهش‌های تجربی را در حوزهٔ رشد هیجانی می‌بینیم. تجربه‌ٔ بالینی حاکی از آن است که طی رشد آدمی از کودکی تا بزرگسالی، احساس لذت یا پریشانی در او چندان تغییری نمی‌کند؛ آنچه تغییر می‌کند، افکار شخص درباره‌ٔ آن احساس‌هاست (برنر، Brenner ، ۱۹۸۰). مثلاً احساس شادی ممکن است در ۳ یا ۳۰ سالگی یکسان باشد، اما آنچه برای شخص شادی‌آفرین است با گذشت زمان تغییر کند. این الگوی رشدی با یافته‌های پژوهشی در زمینه‌ی هیجان، همخوانی دارد. احساس‌های لذت و پریشانی احتمالاً حاصل پسخوراند دریافتی از برانگیختگی دستگاه خودمختار است و شاید ماهیت این برانگیختگی با گذشت زمان تغییر کند. برعکس، افکار همایند با احساس‌ها چیزی جز باورهای هیجانی نیستند و سیر تحول آنها نیز شبیه دیگر جنبه‌های شناختی است.


نکته‌ٔ آخر اینکه، پژوهش در زمینه‌ٔ ارزیابی با پدیده‌ای نیز پیوند دارد که نه تنها برای متخصصان بالینی، بلکه برای همگان آشنا است: اینکه موقعیت خاصی بتواند هیجانی را فراخواند، بستگی به تجارب پیشین ما دارد: در برخورد با کارفرمائی که بسیار ایرادگیر است، بعضی‌ها کمی می‌رنجند و گروهی بسیار ناراحت می‌شوند. علت این تفاوت را باید در تجارب گذشتهٔ این دو گروه جستجو کرد. کسانی که زود ناراحت می‌شوند شاید کارفرمای بسیار ایرادگیری داشته‌اند، و کسانی که کمتر می‌رنجند شاید چنین تجربه‌ای نداشته‌اند. احتمالاً فرایند ارزیابی، تجارب پیشین را به حالات هیجانی کنونی پیوند می‌دهد، به این معنی که تجربه‌ٔ گذشته بر باورهای ما دربارهٔ موقعیت کنونی تأثیر می‌گذارند، و این باورها نیز به‌نوبه‌ٔ خود بر هیجان‌هائی که تجربه می‌کنیم اثر می‌نهند.