بازشناسی شیء، انتساب آن به یک مقوله است: این پیراهن است، این گربه است، این گل مینا است، و جز اینها. البته میتوانیم اشخاص را نیز بازشناسی کنیم و بشناسیم. برای این منظور باید درونداد بینائی را بهفردی خاص، مثلاً پرویز یا ناصر، نسبت دهیم. بهکمک بازشناسی میتوان بسیاری از ویژگیهای پنهان شخص یا شیء را استنباط کرد: اگر این پیراهن است پس، از پارچه درست شده و میتوان آن را پوشید؛ اگر این گربه است پس اگر دمش را بکشم ممکن است بهمن چنگ بیاندازد؛ اگر او پرویز باشد میخواهد از فتوحات ورزشیاش برایم بگوید، و جز اینها. بازشناسی به ما امکان میدهد به چیزی فراتر از اطلاعات داده شده دست یابیم.
از کدام ویژگیهای شیء برای بازشناسی آن استفاده میکنیم؟ از شکل، اندازه، رنگ، بافت، وضع قرار گرفتن، یا چیزی دیگر؟ هرچند همهٔ این ویژگیها میتوانند در بازشناسی شیء نقشی داشته باشند، با این حال، ظاهراً شکل نقش اصلی را ایفاء میکند. مثلاً فنجان را باز میشناسیم، صرفنظر از اینکه بزرگ باشد یا کوچک (تنوع در اندازه)، قهوهای باشد یا سفید (تنوع در رنگ)، صاف باشد یا ناهموار (تنوع در بافت)، ایستاده باشد یا اندکی کج (تنوع در وضع قرار گرفتن). در مقابل، توانائی بازشناسی فنجان بهشدت تحت تأثیر تغییرات شکل آن است. اگر بخشی از شکل فنجان پوشیده باشد، ممکن است اصلاً آن را نشناسیم. یکی از شواهد مربوط به اهمیت شکل در بازشناسی این است که آدمی میتواند هم از روی طرحهای سادهٔ خطی که تنها شکل اشیاء در آنها محفوظ مانده اشیاء زیادی را بازشناسد، و هم از روی عکسهای رنگی که بسیاری از ویژگیهای شیء را در خود دارند (بیدرمن - Biederman و جو - Ju در ۱۹۸۸).
در اینجا میرسیم به این سؤال مهم که چگونه از شکل شیء برای انتساب آن به مقولهٔ مناسبش استفاده میکنیم؟ برای پاسخ دادن به این سؤال، نخست اشیاء سادهای مثل حروف الفبا را در نظر میگیریم و بعد به اشیاء معمولی مانند حیوانها یا اثاث خانه میپردازیم.