آري، بيمارى از يک سو براى افراد ناخوشايند است ولى از سوىديگر براى آنان خوبست چون سبب کسب موفقيت مىشود و بيمار در سايه آن مورد توجه قرار مىگيرد و محبوب مىشود. دوباره دست نوازش به سوى آنها دراز مىشود، و بار ديگر به محبت و مراقبت از او مشغول مىشوند.
آنان بحقيقت بهانهاى براى بيمارى مىخواهند و از اينکه بيمارى به سراغشان مىآيد متشکرند. در درون مىجوشند که نکند پزشک يا مادر و پدر بيمارى آنها را بدون ريشه و اساس بخوانند که در آنصورت به جبر بايد راهى مدرسه شوند.
وضع و شرايط آنان بگونهاى است که آرزو مىکنند شرايطى پديدآيد که در آن جداً بيمار گردند و از اين طريق نارضائى خود را نسبت به مدرسه و آمد و شد در آن نشان دهند. در درون شورى دارند ولى بظاهر آه و نالهشان بلند است. اگر استفراغ و تهوّعى بدنبال آن به آنها دست دهد نه تنها ناراحت نشده بلکه خوشحال مىشوند و مىخواهند چنين شود تا صدق گفتارشان معلوم گردد. او ترجيح مىدهد از دردکمر، سردرد و گوشدرد رنج بکشد و به مدرسه نرود بشرط آنکه والدين بفهمند که او راست مىگويد و البته افراد نوروتيک در اين زمينه شديدترند.