بعد از جنگ جهانى دوم انتظارات مردم از آموزش و پرورش به علت افزايش جمعيت و تحولات سياسي، اجتماعي، اقتصادى و فني، جهش فوق‌العاده‌اى کرد؛ ولى منابع و مقدورات آموزش و پرورش به‌ هيچ‌وجه تکافوى تأمين تمام انتظارات مزبور را نمى‌کرد. مديران و رهبران آموزش و پرورش، ناچار، مجبور شدند که بين نيازها و خواست‌هاى مختلف اولويت قائل شوند، و براى آنکه بتوانند از منابع محدود براى برآوردن خواست‌ها و نيازهاى مورد نظر حداکثر استفاده را ببرند، به برنامه‌ريزى رو آوردند. اين مرحلهٔ مقدماتى را مى‌توان مرحلهٔ آگاهى به ضرورت و اهميت برنامه‌ريزى آموزش و پرورش دانست.


از جمله اصولى که برنامه‌ريزان آموزش و پرورش با آن در اين مرحله مواجه شدند و پذيرفتند اين بود که برنامه‌ريزى آموزشى را نمى‌توان با فرمول و شکل ثابت و يکسانى در کشورهاى مختلف به‌کار برد؛ چون شرايط اجتماعى و اقتصادى و ادارى کشورهاى مختلف با يکديگر يکسان نيستند. در برنامه‌ريزى آموزش و پرورش بايد علاوه بر مراعات اصول کلى و فني، به شرايط و امکانات و نيازهاى محلى مخصوصاً توجه شود، و گرنه در اجراء شکست مى‌خورد، و نتايج مطلوبى به‌دست نمى‌آيد. در حقيقت يکى از علت‌هاى اصلى تشکيل کنفرانس‌هاى منطقه‌اى برنامه‌ريزى آموزش و پرورش در آفريقا، آسيا، و آمريکاى لاتين قبول اين واقعيت بود که هر يک از اين مناطق شرايط خاص خود را دارد.