آفتاب

فریدون مشیری، شاعر نام آشنای ایرانی



اشعار فریدون مشیری مظهر زندگی و حوادثی بود که در پیرامون او در جهان گذشته بود و او در اشعارش همواره ستایشگر خوبی، پاکی و زیبایی و بیانگر همه احساسات و عواطف خوب انسانی بود.

فریدون مشیری شاعر معاصر ایرانی در سال ۱۳۰۵ در تهران متولد شد. فریدون مشیری بدون تعصبات سنت‌گرایانه به شاعری پرداخت و نماد بنیانگذاران شعر نوین ایران است. او با شکستن قالب‌های عروضی و کوتاه و بلند شدن مصرع‌ها و استفاده منطقی و به جا از قافیه‌ها از نظر محتوایی به سرودن اشعاری تازه و نو به وصف طبیعت و اشیا، اشخاص و آمیختن آنها با احساس و نازک اندیشی‌های خاص خود پرداخت. اشعار فریدون مشیری مظهر زندگی و حوادثی بود که در پیرامون او در جهان گذشته بود و او در اشعارش همواره ستایشگر خوبی، پاکی و زیبایی و بیانگر همه احساسات و عواطف خوب انسانی بود.

بیشتر بخوانید: شاعر پرآوازه، اخوان ثالث

از جمله مهم‌ترین کتاب‌های فریدون مشیری می‌توان به تشنه توفان، گناه دریا، نایافته، ابر و کوچه، بهار را باور کن، از خاموشی، مروارید مهر، آه باران، از دیار آشتی، با پنج سخن سرا، لحظه‌ها و احساس، آواز آن پرنده غمگین اشاره کرد.

شعر زیر یکی از زیباترین اشعار اوست که هیچگاه از ذهن‌ها پاک نخواهد شد.

بی تو، مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم
همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم
شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم
شدم آن عاشق دیوانه که بودم!

در نهانخانه جانم گل یاد تو درخشید
باغ صد خاطره خندید
عطر صد خاطره پیچید

یادم آید که شبی با هم از آن کوچه گذشتیم
پر گشودیم و در آن خلوت دلخواسته گشتیم

ساعتی بر لب آن جوی نشستیم
تو همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت
من همه محو تماشای نگاهت
آسمان صاف و شب آرام
بخت خندان و زمان رام
خوشه ماه فرو ریخته در آب
شاخه‌ها دست برآورده به مهتاب
شب و صحرا و گل و سنگ
همه دل داده به آواز شباهنگ

یادم آید: تو بمن گفتی:
ازین عشق حذر کن!
لحظه‌ای چند بر این آب نظر کن
آب، آئینة عشق گذران است
تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران است
باش فردا، که دلت با دگران است
تا فراموش کنی، چندی ازین شهر سفر کن!

با تو گفتنم:
حذر از عشق؟
ندانم
سفر از پیش تو؟
هرگز نتوانم
روز اول که دل من به تمنای تو پَر زد
چون کبوتر لب بام تو نشستم
تو بمن سنگ زدی، من نه رمیدم، نه گسستم
باز گفتم که: تو صیادی و من آهوی دشتم
تا به دام تو درافتم، همه جا گشتم و گشتم
حذر از عشق ندانم
سفر از پیش تو هرگز نتوانم، نتوانم …!

اشکی از شاخه فرو ریخت
مرغ شب نالة تلخی زد و بگریخت!
اشک در چشم تو لرزید
ماه بر عشق تو خندید

یادم آید که دگر از تو جوابی نشنیدم
پای در دامن اندوه کشیدم
نگسستم، نرمیدم

رفت در ظلمت غم، آن شب و شب‌های دگر هم
نه گرفتی دگر از عاشق آزده خبر هم
نه کنی دیگر از آن کوچه گذر هم!
بی تو، اما به چه حالی من از آن کوچه گذشتم




وبگردی