آفتاب
بازخوانی مهر؛

شهادت زین‌العابدین(ع) در شعر آئینی/ از من گرفته کربلا دار و ندارم

شهادت زین‌العابدین(ع) در شعر آئینی/ از من گرفته کربلا دار و ندارم

25 محرم الحرام و سالروز شهادت امام سجاد(ع)، آخرین مناسبت ماه محرم است که شاعران آئینی، آن را به سوگ نشسته اند.

خبرگزاری مهر گروه فرهنگ: امروز، سالروز شهادت امام زین العابدین (ع) است؛ شخصیتی که پیام کربلا را به همراه عمه‌اش، زینب(س) به گوش جهانیان رساند و سرانجام در مانند چنین روزی، از غم‌ها رها شد.

این سوگ عظیم در اشعار شاعران آئینی ما هم جلوه دارد.

یکی از این شاعران، استاد پیشکسوت شعر آئینی، غلامرضا سازگار متخلص به « میثم » است که در یکی از اشعار خود با موضوع شهادت امام سید الساجدین (ع) می‌آورد:

شب‌های غربت تو گذشت و سحر نداشت 
حتی سحر غم از دل تو دست برنداشت

در حیرتم که سلسله آهنین مگر 
جایی ز زخم گردن تو خوب‌تر نداشت 

زخم تن تو را همه دیدند و هیچکس 
غیر از خدا ز زخم درونت خبر نداشت 

دنیا چه کرد با تو که هجده عزیز تو 
تن هایشان به روی زمین بود، سر نداشت 

سنگت زدند بر سر بازارهای شام 
با آنکه جز تو یوسف زهرا پسر نداشت 

هجده سر بریده برایت گریستند 
آهت هنوز در دل دشمن اثر نداشت

سوزم بر آن عزیز که در آفتاب سوخت 
یک سایبان به جز سرِ پاکِ پدر داشت

حال تو بود در دل گودال قتلگاه 
چون بسملی که بال زد و بال و پر نداشت

مهمان شام بودی و بهر تو میزبان 
جز گوشه خرابه مکانی دگر نداشت

سوز شما به سینه « میثم » اگر نبود 
اینقدر نخل سوخته او ثمر نداشت

و اما رضا ساریخانی هم از دیگر شاعرانی است که در این مصیبت جانسوز شعر دارد؛ شعری که از زبان امام اباالحسن السجاد (ع) و در آخرین لحظات عمر ایشان سروده شده است:
کاش این غصه‌ها امان بدهند
به صدایم کمی دهان بدهند

تا غمم را بگویم امشب، اگر
اشکها فرصت بیان بدهند

چقَدَر سخت می‌شود حس کرد
که سری را به این و آن بدهند

در دلت هی تکان بیندازند
نیزه را دائما تکان بدهند

غصه‌ات را زیادتر بکنند
عمه ات را به هم نشان بدهند

و برای نظاره ی اَُسرا
مردم شهر را زمان بدهند

در کنار نماز قطعه شده
روی سجاده ها اذان بدهند

کودکان پا به پای مادر خود
زیر این بار، امتحان بدهند

می توانی تصورش بکنی
صدقه دست کودکان بدهند؟ 

باید امشب دوباره گریه کنم
کاش این غصه ها امان بدهند

و این هم بخشی از شعر علیرضا خاکساری که در آن، به سالها محنت امام علی بن الحسین(ع) توجه شده است و آن امام همام را هم، شهید کربلا می‌داند:

سی سال و اندی می شود در تاب و در تب
سی سال و اندی می شود می سوزی هر شب

سی سال و اندی می شود می باری آقا
پای غزل مرثیه‌های عمه زینب

آهت دلیل بغض دلهای تپنده ست
گفتی مرو بابا، سنان تیغش برنده ست

چه گریه بازاری شده در خانه ی تو
کافی ست آقا، روضه هاتان کشنده ست

زل می زنی گاهی به سوی گاهواره
گاهی به سوی مَشک آبی پاره پاره

بر سر می اندازی عبا و آه از نو
دق می دهد آخر تو را یک شیرخواره

 بعد از قضایای ته گودال آقا
یادت می آید غارت اموال آقا

وقتی که یاد عصر عاشورا می افتی
حق داری آخر می روی از حال آقا

لبخند شمر بی حیا یادت نرفته
سرهای روی نیزه ها یادت نرفته

شاید که از خاطر بری کرب و بلا را
اما دم دروازه را یادت نرفته

زخمی سال شصت و یک! شیخ البُکایی
با تک تک مرثیه هایم آشنایی

ای یادگار روز عاشورا همین بس
هفتاد و چندمین شهید کربلایی

و اکنون، شعری از علی صالحی را با هم مرور می کنیم؛ شعری که به لحظات مسموم شدن امام سجاد(ع) همراه با مرور وقایع عاشورا و کربلا از ذهن ایشان توجه می کند:

ابر خون خیمه زده بر سر چشم تر من
هرگز ای کاش نمی زاد مرا مادر من

آه، ای زهر خیال جگرم راحت شد
هرچه فکرش بکنی آمده عمری سر من

مگر اینکه تو فقط اشک مرا پاک کنی
شدی ای زهر امید نفس آخر من

پای درد دل چشمان تر من بنشین
در حسینیه ی گرم جگر من بنشین

جگرم محفل روضه است، کجایی ای زهر
لخته هایش گل روضه است، کجایی ای زهر

مقتل مستند کرب و بلا را بشنو
مرثیه نامه ی مردان خدا را بشنو

کربلا، ظهر دهم، آخر حج، قربان بود
عید قربان که نه، روز خوش سلاخان بود

میهمان آمد و دعوت به ستیزش کردند
خُرد نه، تکه نه، ای وای که ریزش کردند

به روی خاک کشیدند دلاورها را
درهم آن روز شکستند برادرها را

پدران و پسران را که به خون آغشتند
شعله سوزاند تن مادر و دخترها را

دیدم از دست علمدار علم افتاده
در عوض باد برافراشته معجرها را

چه بلایی به سر قافله می آوردند
محض اطفال حرم سلسله می آوردند

خیمه ها را به چه وضعی همه غارت کردند
چقَدَر بر حرم الله جسارت کردند

پنجه ها وا شد و بر حلقه ی موها پیچید
تازیانه چقَدَر دور گلوها پیچید

آبله آمد و طاقت ز کف پاها رفت
گوشها پاره شد و هدیه ی باباها رفت

نه دگر چادر و پوشیه سر زنها ماند
و نه پیراهن پاره شده، بر تن ها ماند

نیزه می رفت ولی سنگ پران می آمد
شمر می رفت ولی اسب دوان می آمد

کوفه رفتیم کسی تیغ روی ما نکشید
پشت سر در عوضش زخم زبان می آمد

وقت ردّ صدقه از جلوی آل رسول
در غل و جامعه، جان بر لبمان می آمد

جلوی محمل زینب که صدای قرآن
با طنین ملکوتی ز سنان می آمد

عمه فهمید شب قبل کجا بوده حسین
بسکه از جانب نیزه بوی نان می آمد

آه، از شام چه گویم که کسی کم نگذاشت
پی آزار حرم پیر و جوان می آمد

دیدم از دور میان گذر قوم یهود
سنگ در دست، زنی، با هیجان می آمد

گفتم از جای شلوغی نبرید و بردند
جمعیت خنده به لب رقص کنان می آمد

می کشاندند نوامیس علی را در شام
به همان کوچه که هی چشم چران می آمد

کف بازار کجا؟ دختر زهرا ... ای داد
بزم عیاش کجا ؟ زینب کبری ... ای داد

قصه ی مجلس اشرار بماند ...کافیست
خیزران و دهن یار بماند ... کافیست

قصه ی گوشه ی ویرانه بماند ...کافیست
شب و جا ماندن دُردانه بماند ...کافیست

راحتم ساز و از این زجر در آور ای زهر
این چهل سال عزا را به سر آور ای زهر

این هم شعر دیگری از زبان امام علی بن الحسین(ع) و از محمدحسین رحیمیان:

غگین تر از پاییزم و ابر بهارم 
از من گرفته کربلا دار و ندارم

ماندم تک و تنها در این شهر مدینه 
رفته ست دیگر دلخوشی از روزگارم 

قلب زمین و آسمانها تا قیامت 
می سوزد از این گریه یعقوب وارم 

خواب از دو چشم بی قرار من گرفته 
نیزه نشینی همه ایل و تبارم 

بزم شراب و خیزران، اشک سکینه 
سی سال از این غصه ها شب زنده دارم 

سی سال این پیراهن خونی بابا 
برده تمام صبر قلب بی قرارم 

سوغاتی ویرانه دلگیر شام است 
لرزیدن در لحظه های احتضارم 

تنها به جُرم گریه بر سالار زینب 
روزی بدون سایبان گردد مزارم

محمدرضا رضایی هم این مصیبت عظمی را با اشاره ای به صحیفه مبارکه سجادیه، چنین به سوگ نشسته است:

داغی نشانده بر جگرت، یاد کربلا
خون می رود ز چشم ترت، یاد کربلا

زینب، سکینه، گریه و طفل رباب و آب
می آورند در نظرت، یاد کربلا

با زخمی از تسلّیِ زنجیرِ سلسله
مانده به روی بال و پرت، یاد کربلا

با خطبه های بی بدلت زنده کرده ای
در لحظه لحظه ی سفرت، یاد کربلا

از قتل صبر روضه بخوان ای امام صبر
با سوزِ آه شعله ورت، یاد کربلا

از سجده های لشکر شمشیر و نیزه ها
از خنجر و سر پدرت، یاد کربلا

از لحظه ای که غارت خیمه شروع شد 
آتش گرفت دور و برت، یاد کربلا

تا صبح حشر ضامن این دین و پرچم است
یاد محرم و صفرت، یاد کربلا 

این جلوه های اشکِ عزا در صحیفه است
یاد خدا، شب و سحرت، یاد کربلا

پایان بخش ای گفتار هم، شعری از وحید قاسمی است که در آن، مظلومیت بقیع، مزار مطهر آن امام معصوم روایت می شود:

کاش ما هم کبوترت بودیم
آستان بوس محضرت بودیم

کاش با بال‌های خاکی مان
لااقل سایه گسترت بودیم

کاش ما هم به درد می خوردیم
فرش قبر مطهّرت بودیم

کاش می سوختیم از این غربت
شمع بالای بسترت بودیم

کاش می شد که مَحرمت بودیم
عاشقانه ابوذرت بودیم

کاش در کوچه ی بنی هاشم
پیش مرگان مادرت بودیم

کاش ماه محرمی آقا
یک دهه پای منبرت بودیم

کاش می شد که گریه کن های
روضه ی تیغ و حنجرت بودیم

کاش می شد که سینه زن های
نوحه گریه آورت بودیم

کاش در روز تشنگیِ محشر
باده نوشان ساغرت بودیم

در قیامت به گریه می گوییم
کاش ... ای کاش ... نوکرت بودیم

کد N1533217

وبگردی