آفتاب

تماشای فوتبال ایران با طعم کافه نشینی

تماشای فوتبال ایران با طعم کافه نشینی

نزدیک 8 ساعت به شروع بازی مانده. با هر کدام از کافه های نقاط مختلف شهر تماس می گیریم و درباره نمایش فوتبال در فضای آنها می پرسیم با کمی مکث به حرف های سردار رادان، درباره ممنوعیت نمایش بازی در کافه ها اشاره می کنند و می گویند:«نمایش فوتبال در کافه مساوی با تعطیلی است»!

پنجاه و پنج آنلاین: یک هفته قبل از شروع جام جانی فوتبال سردار رادان اعلام کرد هیچ یک از کافه ها، رستوران ها و سینماها حق نمایش مسابقات جام جهانی را ندارند. کافه به کافه راه افتادیم تا از نزدیک در جریان پخش مسابقه فوتبال ایران در کافه ها باشیم.
نزدیک 8 ساعت به شروع بازی مانده. با هر کدام از کافه های نقاط مختلف شهر تماس می گیریم و درباره نمایش فوتبال در فضای آنها می پرسیم با کمی مکث به حرف های سردار رادان، درباره ممنوعیت نمایش بازی در کافه ها اشاره می کنند و می گویند:«نمایش فوتبال در کافه مساوی با تعطیلی است»! اولین کافه ای که به سراغ آن می رویم در بلوار کشاورز است. اعضای کافه دختر و پسر همگی لباس سفید تیم ملی ایران را به تن کرده اند. یکی از آنها می گوید:«نمایش بازی در کافه ها قدغن است و آن ها مجبور هستند به وقت پخش مسابقه ایران از رادیوها و سایت ها بازی را دنبال کنند.
هر چند که در آن زمان مشتری چندانی هم ندارند. او اضافه می کند در دوره های قبل که نمایش بازی ها آزاد بود مشتری آن ها نسبت به روزهای عادی چندین برابر می شد. حالا هم تعداد زیادی از مشتری های ثابت امروزشان یادگار همان دوران است». نزدیک به یک ساعت به شروع بازی مانده اما جمعیت کافه نه تنها کمتر نمی شود که دیگر جایی برای نشستن باقی نمی ماند. بچه ها آدرس کافه دیگری در خیابان بزرگمهر را می دهند که قرار است آنجا بازی پخش شود. اما وقتی به در کافه می رسیم مشتری ها یکی یکی در حال بیرون آمدن هستند و کافه تقریبا خالی است.  صاحب کافه حرف های سردار رادان را تکرار می کند و می گوید:«به ما گفته بودند با یکسری شرایط می شود برای تهیه مجوز نمایش بازی اقدام کرد. اما وقتی مراجعه کردیم تنها جواب این بود که می توانیم در ازای پرداخت مبلغی پول برای آقایان نمایش داشته باشیم.»
نزدیک به 15 نفر دختر و پسر داخل کافه نشسته اند و دل تو دلشان نیست که بازی شروع شود. مانیتور کافه روشن  می شود تا اجرای خصوصی آغاز شود. از کافه بیرون می آییم  تا کافه چی پشت سرمان در را ببندد و همگی با خیال راحت فوتبال را تماشا کنند. 15 دقیقه به شروع بازی مانده و ما هنوز هیچ کافه ای را برای تماشا پیدا نکرده ایم. به دنبال جمعیت دختران و پسران جوانی که از کافه قبلی بیرون می آیند می رویم.  با حدس اینکه آن ها به قصد تماشای بازی به کافه دیگری می روند همراهشان راه می افتیم. حدسمان درست است. بعد از چند دقیقه پیاده روی جمعیت وارد پاساژی می شود که در انتهای آن یک کافه بزرگ با فضای داخلی و بیرونی است.
تماشاچیان منتظرند تا لحظاتی دیگر بازی را ببینند. هر میز،میزبان گروهی چندنفره از دوستانی است که با هم میز را رزرو کرده اند. فضای خودمانی کافه شبیه به یک مهمانی بزرگ است که همه از مدت ها قبل خودشان را آراسته اند و آمده اند. همه همدیگر را می شناسند. گاهی با صدای بلند درباره شرط بندی هایشان حرف می زنند و نتیجه بازی را پیش بینی می کنند. چند نفری ایستاده اند و قدرت نشستن روی صندلی های کافه را ندارند. در آستانه بازی دود فضا را گرفته است. آن ها که مهمانان بیشتر از ظرفیت آورده اند و جایی برایشان پیدا نمی کنند باید خودشان ایستاده بازی را دنبال کنند تا مهمان عزیزشان بنشیند. ما هم خوشحال و خندان مانند دیگر مهمانان وارد می شویم ولی کافه چی جلویمان را می گیرد و اسم معرفمان را می پرسد. کسی را نداریم که اسمش را بگوییم. کافه چی بعد از چند لحظه مکث ما را به بیرون راهنمایی می کند و ادامه  می دهد: «این ها همه دوستان ما هستند و این یک نمایش خصوصی و فامیلی است. با تعجب می پرسم:«مگر می شود این همه آدم دوست و رفیق باشند. قاطعانه جواب می دهد: بله!او آدرس کافه هایی در نزدیکی چهارراه ولیعصر و کریمخان را  می دهد که بدون در نظر گرفتن نسبت دوستی و فامیلی ما را برای تماشای فوتبال بپذیرد.»
وقتی از کافه بیرون می آییم هنوز مهمانانی هستند که در لحظات آخر به جمع اضافه شوند. از دختر جوانی که با عجله تند تند طول پاساژ را می دود،می پرسیم از طرف چه کسی برای دیدن بازی دعوت شده. همانطور که مانتوی بلند و براقش را از زیر دست و پا جمع می کند می گوید:«راستش من نمی دونم اما دوستم برام رزرو کرده. فکر کنم قیمت رزرو هر میز هم 30هزار تومن باشه.» این را می گوید و به سمت دوستش که جلوی کافه منتظرش ایستاده می شتابد. چند دقیقه به شروع بازی مانده. در خیابان ولیعصر همه می دوند. کمتر عابری پیدا می شود که بی علاقه به فوتبال و هیجانش سرش را به زیر انداخته باشد و راه برود. خیابان خلوت و خلوت تر می شود. کافه رستورانی که سر چهارراه ولیعصر است با تعداد اندکی مشتری ال سی بزرگ رستوران را روشن کرده و لحظات آغاز بازی را نشان می دهد.
وقتی می پرسیم برای نمایش مشکلی ندارد می گوید:«به ما گفته اند بازی های آخر شب را نمایش ندهیم،»و  ما را برای دیدن بازی به داخل رستوران دعوت می کند. می پرسیم قیمت رزرو میز چند تومان است؟ می گوید:«قیمت از پیش تعیین شده ای نداریم اما باید غذا را همراه با سرویس کامل سفارش بدهید. »وقتی هیجان ما را برای تماشای بازی می بیند می گوید:«بیاید داخل ،ببینید سفارش غذا هم نمی خواد بدید.» موسیقی کلاسیک و آرام داخل یکی از کافه های اسم و رسم دار نزدیک چهارراه ولیعصر و دختر و پسری که در گوشه کافه نشسته اند و آرام با هم حرف می زنند التهاب و هیجانمان را در  لحظات شروع بازی دوچندان می کند. کافه چی درباره ممنوعیت نمایش بازی داخل کافه ها می گوید: «کافه ما خیلی در معرض دید است. معمولا کافه هایی این ریسک را می کنند که جایشان دنج تر است. علاوه بر این خودم هیچ علاقه ای به فوتبال ندارم. اما این مدت که بازی های جام جهانی شروع شده کافه ما خیلی خلوت شده. کارو کاسبی ما از رونق افتاده. مردم دنبال هیجان هستند حالا می‌خواد فوتبال باشه یا هر چیز دیگه ای... »
بالاخره به مقصد اصلی مان می رسیم.  کافه ای در یکی از کوچه های خیابان ولیعصر. همه در حال تماشای بازی هستند و خبری از سروصدا و هیجان هم نیست. تعداد دخترهای داخل کافه در مقابل پسرها بسیار کم است. جمعیت صندلی های داخل کافه را به هم چسبانده اند و جلوی ال سی دی نمایش جمع شده اند. یک جمع هفت هشت نفری  هم دور یکی از میزهای کافه نشسته اند و بی توجه به موج هیجانات داخل کافه حرف های خودشان را می زنند. کسی درباره معرف از ما چیزی نمی پرسد و ما هم مثل بقیه به تماشای بازی می نشینیم. نیم ساعت از شروع بازی گذشته که ناگهان فیوز کافه در یک موقعیت حساس برق قطع می شود. چند نفری با سروصدا خودشان را به درودیوار کافه می کوبند و کافه چی فریاد می زند :ساکت!!!... شاید آمده اند کافه را تعطیل کنند. همه ساکت می شوند.
دوباره برق‌ها روشن می شود و هیجان آغاز می شود. دختر گلفروش وارد کافه می شود و از دیدن کافه شلوغ چشم هایش برق می زند.  شروع می کند چرخیدن دور میزها که کافه چی سر می رسد و می خواهد بیرونش کند. دخترک قول می دهد آرام گوشه ای بنشیند تا بین دونیمه گل هایش را بفروشد. اما به جای دیدن بازی آدم ها را تماشا می کند. تماشاچیان پرچم های ایران و کلاه هایشان را همراه آورده اند تا بعد از تمام شدن بازی شادی کنند. در لحظات حساس جمعیت هو می کشد و دروازه بان را تشویق می کند. همه از داور شاکی هستند. یکی می گوید: «بروبچز امشب بریزین فیس بوک داور و داغون کنید!».... در لحظات آخر بازی همه ایستاده اند و دست هایشان را روی دهانشان گذاشته اند تا صدای فریاهایشان بیرون از کافه نرود.
وقتی آرژانتین گل می زند جمعیت یک صدا فریاد می زنند و اشک به چشم بعضی ها می آید. بازی تمام می شود و همه یکی یکی پول میزهایشان را حساب می کنند و می روند. قیمت یک چیپس و پنیر همراه با حق سرویسش می شود 30 هزارتومان. ماشین های پلیس دورتادور چهار راه ولیعصر ایستاده اند تا از نزدیک شاهد شادی مردم باشند. کم کم سروکله موتورسوارهای فریاد زن پیدا می شود. و به دنبالشان ماشین هایی که پرچم ایران را همراه دارند.
چهره ها همه نقش پرچم ایران دارد. یکی فریاد می کشد:«بچه ها متشکریم». دیگری می گوید: دمشون گرم. با اینکه باختن خوب بازی کردن. این جور وقت ها همه با هم مهربان می شوند و می خواهند همدیگر را خوشحال کنند. ساعت از 2 نیمه شب گذشته اما هنوز فریادهای شادی شنیده می شود. یکی می گوید:«شاید این تنها بازی باشد که باختنش مثل بردن ارزش داشت...»
هدیه کیمیایی
کد N355762

وبگردی