اما من گمان میکنم هنوز هم میشود با قوانین کودکی گاهی چشمانمان را ببندیم و با فراموشی قوانین منطقی و علمی این جهان و بزرگسالان تصور کنیم که هنوز هم مهربانی هست، عشق هست،ایمان هست،بعد دوستی خیالی را از پشت پلک هایمان به اتاقمان دعوت کنیم با او جرعه ای چای خیالی بنوشیم و بگوییم:
آری تا شقایق هست زندگی باید کرد...
بله گاهی باید خودمان را تیاتر درمانی کنیم و بگذاریم خیالاتمان ما را ببرند به روزهای خوب رفاقت های ساده و بی آلایش قدیم و کودکی... پی نوشت: همیشه سعی کردم جوری رفتار و معاشرت کنم که آدم ها برای “بهاره” بودنم بخواهندم نه “بهاره رهنما” بودنم، و این روزها چقدر دلتنگ رفاقت های قبل “بهاره رهنما” شدنم هستم و چقدر چند تایی را که از آن جنس دارم قدر میدانم، کاش فراموش نکنیم که ما همه ابتدا انسانیم و بعد صاحب یک شغل و حرفه یا مهارت...
با تشکر از دوست صادق و خوبم خانم دکتر “مهرنوش مکری والا “ و دوستی صادقانه و پاکشون
نظر شما چیست؟
لیست نظرات
نظری ثبت نشده است