لطفی که از سراچه آفاق بگذرد...

این روزها همه جا صحبت از کتاب و کتابخوانی است و به‌لطف برپایی نمایشگاه، بازار گشت و گذار فرهنگی حسابی گرم شده است.

این روزها همه جا صحبت از کتاب و کتابخوانی است و به‌لطف برپایی نمایشگاه، بازار گشت و گذار فرهنگی حسابی گرم شده است.

در این هوای اردیبهشتی خواندن غزل آن هم از دیوان امام راحل (ره) لطف دو چندانی دارد، آن هم این غزل که مطلع (آغاز) و مقطع (پایان) قریب و غریبی دارد:

من خواستار جام می از دست دلبرم

این راز با که گویم و این غم کجا برم؟

...

پیرم، ولی به گوشه چشمی جوان شوم

لطفی، که از سراچه آفاق بگذرم

پنجشنبه شب داشتم دیوانی از اشعار امام را که بتازگی هدیه گرفته ام و نسخه ای انصافا نفیس هم محسوب می شود، می خواندم که رسیدم به این غزل و آن را چندبار مرور کردم و این بیت پایانی که بسیاری از ما آن را شنیده ایم و عجیب لطفی دارد خواندنش.

شب گذشت و سپیده آدینه از راه رسید، سپیده ای که با خبر خاموشی یکی از بزرگان موسیقی همراه بود؛ محمدرضا لطفی کسی که بی تردید باید او را «قافله سالار» تار ایران نام نهاد آخرین زخمه را بر زندگی زد و برای همیشه مضرابش آرام گرفت و دیگر کسی «چهره به چهره» «نوا»ی «راست پنجگاهی» اینچنین جاودانه را از او نخواهد شنید.

وقتی خبر «پرواز عشق» محمدرضا لطفی را با پیامک یکی از دوستان متوجه شدم، ناخودآگاه به سمت کتابخانه رفتم دوباره دیوان امام را برداشتم و آن بیت پایانی و این مصراع را مرور کردم:

لطفی، که از سراچه آفاق بگذرم...

عبور از این سراچه و رسیدن به سپیده بی تردید اتفاقی است که برای همه ما ناگزیر خواهد بود، همان طور که لطفی در شصت و هشت سالگی از سراچه آفاق گذشت و حالا ما می مانیم و یادگارهایش که سرشار از خاطرات شیرین و گاه غمگین اند، خاطراتی از ابوعطا و بیات ترک تا شور و دشتی.

بامداد محمدی