سبز قبای سبکبار

شاید برای بسیاری، غریبه‌ای خوش آب و رنگ جلوه کنم، اما بی‌تردید در نظر این آدمیزاد که مشتاقانه چشم بر من دوخته و ابزاری عجیب در دست دارد، غریبه نیستم.

شاید برای بسیاری، غریبه‌ای خوش آب و رنگ جلوه کنم، اما بی‌تردید در نظر این آدمیزاد که مشتاقانه چشم بر من دوخته و ابزاری عجیب در دست دارد، غریبه نیستم.

من در مقام یک مهاجر زبده با توانایی پرواز در مسافت های طولانی بین قاره ای، انسان های بیشماری را دیده ام، اما آنها یا اصلا زیبایی مرا ندیده اند یا آن که با چشمان بهت زده هیبت پرنده ای ۳۰ سانتی به رنگ فیروزه را بر فراز سیم های برق و تلفن به نظاره نشسته اند.

در واقع برای جهاندیده ای همچون من که هر سال فصل زادآوری خود را در اروپا و آسیا می گذرانم و بیش از ده هزار کیلومتر تا آفریقای سیاه و مناطق جنوبی صحرای بزرگ آفریقا پرواز کرده و بار دیگر در بهار باز می گردم، انسان ها مخلوقاتی عجیب هستند. همین آشنایی که به جای چرت صبحگاهی، به نظاره من نشسته، یادآوری می کند که گویا گذر از آتشکده تاریخی تپه میل در اطراف شهر ری همیشه باید برای من با تجربه ای تازه همراه باشد. نسل های زیادی از ما حیات خود را مرهون علفزارهای اطراف این آتشکده عصر ساسانی می دانند، چرا که بی شک مزارع مختلف، زمین های پست و مسطح حومه شهر با فضاهای باز که در آنها تک درختی به چشم می خورد، بهترین زیستگاه را برای من و همنوعانم تشکیل می دهد. به خاطر دارم در همین حوالی در خرابه ای و در شکاف دیواری قدیمی زاده شدم. والدین من همچون دیگر اعضای خانواده، تک همسر بودند و برای دفاع از قلمرو و تخم ها که اغلب تعدادشان به چهار یا پنج عدد می رسد، یکدیگر را یاری می کردند.

آن طور که شنیده ام بین ۱۷ تا ۱۹ روز در تخم بوده و سپس متولد شده ام. بعد از قریب ۱۵ تا ۳۰ روز کرک و پرهای اولیه من ریخت و سرانجام لانه را ترک کردم، اما تا سه هفته همراه با مادرم در همین اطراف در زمین های شخم زده و عرصه هایی با پوشش گیاهی اندک، مهارت های ابتدایی پرواز و شکار را تجربه می کردم. بعدها در همین جا آموختم با نشستن روی سیم های برق و تلفن شکار خود را از بی مهرگانی چون سوسک، جیرجیرک، ملخ، هزارپا، عنکبوت و انواع حشرات تهیه کنم. زادگاه من درست برخلاف آنچه که در عمان و گجرات هند بر سر همنوعانم می رود، از امنیت کافی برخوردار است. اما در همین جا هم باید مراقب انسان ها بود، درست مثل الان که همسفر این نظاره گر کنجکاو در حال شکستن حریم من است. دیگر زمان وداع رسیده... اما این غریبه دم آخر چه گفت؟ - علیرضا تونستی از این سبز قبا عکس بگیری؟

فرناز حیدری