پایان ماموریت

ساعت حدود سه بامداد روز دوازدهم ماموریت در خط و منطقه عملیاتی بود که دستور جا‌به‌جایی و نقل و انتقال صادر شد. دستور رسید سنگرهای خود را به نیروهای تازه نفس لشکر ۳۱عاشورا و بچه‌های آذربایجان شرقی بسپاریم.

ساعت حدود سه بامداد روز دوازدهم ماموریت در خط و منطقه عملیاتی بود که دستور جا‌به‌جایی و نقل و انتقال صادر شد. دستور رسید سنگرهای خود را به نیروهای تازه نفس لشکر ۳۱عاشورا و بچه‌های آذربایجان شرقی بسپاریم. تا آن ساعت بیدار مانده بودم، ‌مثل بچه‌هایی که از دو شب قبل بیدار مانده بودند. به دلیل حساسیت منطقه چشم روی هم نگذاشته بودیم.

برای بازگشت به عقب، لازم نبود کار خاصی انجام دهم. فقط کوله بی سیم را انداختم روی کمرم و به اتفاق صادق ذوالقدر، محسن شاهدی، شهیدحمیدرضا اطلاعی و شهید اسدالله فرحناک، با فاصله و حرکت به صورت زیگزاگ راه افتادم.

جهنمی از آتش، دود، گلوله و خمپاره برپا بود. فکر نمی کردم با وجود این بتوانیم برگردیم به عقب. عراقی ها آمده بودند نزدیک، فاصله زیادی با ما نداشتند.

آن قدر نزدیک شده بودند که در بعضی جاها می دیدم وقتی نیروهایشان شلیک می کردند، دهانه آتش تفنگشان پیدا بود، فرمان بازگشت به عقب و استقرار نیروهای تازه نفس لازم الاجرا بود. این دستور از سوی فرمانده گردان صادر شده بود.

هوا کاملا شرجی بود، مه غلیظ باعث شده بود بچه ها را گم کنم، از این جمع چند نفری فقط من و صادق ذوالقدر توانستیم پا به پا و در فاصله دو سه متری هم حرکت کنیم.

بازگشت در آن شرایط سخت و پیچیده، آن هم با شروع باران کار دشواری بود. زمین هم گلی و چسبنده. خسته شده بودم. اشکم درآمد.

فکر می کردم اصلا امکان ندارد تا رسیدن به مقر بتوانم سالم برگردم، به همین دلیل می گفتم خدایا، همین جا ما را خلاص کن!

حدود سه کیلومتر طول خط و جاده بود؛ خطی که هر جان پناه آن با فاصله ۶۰-۵۰متری از دیگری قرار داشت و عبور از آن یعنی قرار گرفتن در مقابل دشمن.

هر وقت به پای یکی از این خاکریزها می رسیدم، کمی توقف می کردم، نفس های عمیقی می کشیدم تا رفع خستگی کنم و دوباره به صورت زیگزاگ و مارپیچ بدوم و سینه خیز بروم برای رسیدن به خاکریز بعدی.

پای یکی از خاکریزها نشستم برای خواندن نماز صبح. گلوله خمپاره ای کنار من و صادق منفجر شد. در دود و گل گم شدیم. صبح وقتی رسیدیم مقر، ساعت از هشت گذشته بود. مسافت هر کیلومتر را نزدیک ۱.۵ ساعت طی کردیم. نیروهای گردان مقر را به طور کامل تخلیه کرده و رفته بودند عقب پای اسکله! مقر به نیروهای تازه نفس تحویل داده شد.

محمد خامه یار