صبح بی‌تکرار

روزی که نگاه آفتابی‌ات در آسمان مدینه درخشید، حقیقت عشق متولد شد. باد با سبدی از عطر غنچه‌های گل‌های محمدی در کوچه‌های مدینه می‌رقصید و نام زیبای تو را جار می‌زد. رایحه‌ای …

روزی که نگاه آفتابی‌ات در آسمان مدینه درخشید، حقیقت عشق متولد شد. باد با سبدی از عطر غنچه‌های گل‌های محمدی در کوچه‌های مدینه می‌رقصید و نام زیبای تو را جار می‌زد. رایحه‌ای بهشتی در دشت‌های خشک و سوزان وزیدن گرفت. تپشی در پلک پنجره‌ها دوید و نام «حسن» برای دومین بار در زمین رویید.
هجرت تو از زادگاهت به سمت «سامرا» در خردسالی، آغاز خروش حرکتی نو و شکل‌گیری زندگی سراسر محنت آن روزگارت بود. چقدر سخت است دیدن غنچه گلی در محاصره خارهای زشت.
با این حال گل همیشه گل است و هیچ دیواری و هیچ مرزی نمی‌تواند عطر خوشبوی آن را محدود کند.
شاید بشود قناری را در قفس گرفتار کرد، اما مگر می‌شود آوای زیبایش را به بند کشید؟ اصلا کسی دیده است اقیانوسی در سیاهچالی زندانی شود؟
مرا ببخش ای یازدهمین صبح بی‌تکرار، از این‌که در روز میلاد باشکوهت روزهای سخت عاشقی‌ات را به یاد می‌آورم. آخر تو تنها امام عاشقی هستی که از کودکی رنج غربت را به‌جان خرید و به سختی افتاده است. پیش از تو هیچ خورشیدی اینقدر در محاصره ابرهای روسیاه نبوده. هیچ ماهی چون تو در محاق شب گرفتار نشده بود.
با این حال روح دلشکسته تاریخ گواهی می‌دهد که خلیفه‌های درمانده با همه لجاجتی که با تو داشتند، نتوانستند ذره‌ای از نورانیت معصوم تو و کلام آسمانی‌ات را پنهان کنند.
ای طلوع بزرگ!
لحظه آمدنت لذت‌بخش و شیرین است؛ چرا که آمدنت یعنی امید به روشنایی دل‌های تاریک، یعنی طولانی شدن روزهای عاشقی، یعنی بارش ترنم زلال باران مهربانی و یعنی پایان عمر یخ‌زده زمستان.

عبدالرحیم سعیدی راد‌