بایست، تمام قد بایست به احترام این دستها که از قداست و سادگی سرشارند.این دستها از اردیبهشت آمدهاند و معلوم نیست کدام گردباد هراسان جوانههای جوانش را به یغما برده است. بایست …
بایست، تمام قد بایست به احترام این دستها که از قداست و سادگی سرشارند.این دستها از اردیبهشت آمدهاند و معلوم نیست کدام گردباد هراسان جوانههای جوانش را به یغما برده است. بایست به احترام این دستها که باغ باغ جوانی در تکتک سلولهایش زندانی است.
این دستها که از پیری سرشارند و تکیه دادهاند به شاخه خشک سپیداری که در تاریخ حیاتش شکوفهای نداشته و میوهای نداده است. این دستها بوی نان تازه و ریحان وحشی دارد، بوی بومی کاهگل.
این دستهای حاصلخیز، این دستهای چروک که کرتهای جالیز جیرفت را به یادمان میآورد و هزار رکعت نیایش را تجربه کرده در دو قدمی آسمان یله مانده است به امیدی، به آرزویی که بارانیاش کنند.
این دستها گرمای شیرین آتش اجاق پدری را به شبهای سرد زمستانی هدیه کرده و در خزان زندگی فروردین، فروردین شکوفا شدهاند.
این چروکهای پیاپی، با این پوست پیر و خاطرهخیز، روزی شانه گیسوانی بوده که یلداهای تاریخ به استقبالش رفتهاند. این دستهای خزانی بهارآور، این زخمهای سالمند که یادگار نانآوری در پیرسالی است شکوه شفافی دارند و تجسم خاطراتی خطرخیز، اما خوب هستند. خاطراتی که از کودکی تا پیرسالی قدم قدم آمدهاند و از دیروزهای دور گذشته به امروزهای رنجور رسیدهاند.
این دستها دعای مجسماند.
این دستها از نیایش آمده و بوی باران میدهند.
این دستها پله پله تا ملاقات خدا رفتهاند.
این دستها... بگذریم.
این دستها اگر چه پیر،
زخمی جوان دارند.
علی بارانی
نظر شما چیست؟
لیست نظرات
نظری ثبت نشده است