ما خیلی فرهیخته‌ایم

ساعت‌هایی در خانه‌مان هست که متعلق به هیچ کداممان نیست، ریموت کنترل، دست کسی نیست و تلویزیون همین طور انگار روشن است. می‌خواهم بگویم نه سریالی پخش می‌شود، نه نزدیک بخش خبری …

ساعت‌هایی در خانه‌مان هست که متعلق به هیچ کداممان نیست، ریموت کنترل، دست کسی نیست و تلویزیون همین طور انگار روشن است. می‌خواهم بگویم نه سریالی پخش می‌شود، نه نزدیک بخش خبری هستیم و نه قرار است اتفاق خاص دیگری بیفتد.
این جور وقت‌ها ممکن است از آن اتفاقات خاص نیز بیفتد. اتفاقات خاصی که دیدمان را نسبت به تلویزیون که چه عرض کنم نسبت به کل زندگی عوض می‌کند.
مثل همین چند روز پیش که خانم‌بزرگ تق‌تق میل‌های بافتنی‌اش به راه بود و حواس هیچ‌کس بجز او به تلویزیون نبود. اگر هم کسی پی تلویزیون نگاه کردن بود به مغزش خطور نمی‌کرد بنشیند و برنامه‌ای ببیند که قرار است به او از بایدها و نبایدها بگوید. هر چه باشد عادت کرده‌ایم یا سریال ببینیم یا راجع به سریال حرف بزنیم، بخندیم، گریه کنیم و کلا نمی‌دانم چرا به مذاقمان خوش نمی‌آید که از این جعبه جادو چیزی یاد بگیریم.
همین ساعت‌هایی که فقط گاهی در زندگی ما پیش می‌آید و متعلق به هیچ کداممان نیست و خانم‌بزرگ هم با تق‌تق میل‌های بافتنی‌اش یک جورهایی با اعصاب من بازی می‌کرد، شبکه سه، برنامه‌ای پخش می‌کرد که اسمش «مجله برق» بود و من نیز از آن جهت خوب به یادم مانده که بعد از مدت‌ها کتاب به دست توی هال نشسته بودم و از رایانه و اینترنت خبری نبود و از قضا صدای تق‌تق میل‌های خانم بزرگ ناگهان ساکت شده بود و من نگران و هیجان‌زده از سکوتش سمت او برگشته بودم و مات او شده بودم که مبهوت قصه‌گویی خانم‌های بازیگر در مورد برق مانده بود.
بعد میل‌های بافتنی را کنار گذاشت و آرام و طبق معمول گفت: هیس! که یعنی می‌خواهم این برنامه را ببینم و البته این هیسش از روی عادت بود و هیچ‌کس بجز من و خانم بزرگ در اتاق نبود که بخواهد حرفی بزند و هیسی بشنود.
برنامه‌ای که در همان ساعت‌های خاص در حال پخش بود و باعث شده بود تق‌تق میل‌های خانم‌بزرگ ساکت شود از مصرف بهینه برق حرف می‌زد و خانم بزرگ رو به من می‌گفت: «آنقدر این کلمه بهینه را می‌پسندم که نگو، همچین با قابل است!» و بعد دوباره رو به من گفت: «صد بار گفتم این غذاها را داغ‌داغ توی یخچال نگذارید. ببین خانم می‌گوید برق بیشتر مصرف می‌شود. همین است که ما هیچ وقت بهینه نیستیم!» و من دوباره به این فکر می‌کردم که بهینه نیستیم و چقدر این بهینه کلمه باقابلی است! و هاج و واج مانده بودم که چقدر یک برنامه از این دست می‌تواند روی تماشاچی تاثیر بگذارد که باز هم خانم‌بزرگ با ژست جدیدی که قبلا از او ندیده بودم، گفت: ننه‌جان! پول خوب ببین چه برنامه‌ای می‌سازد، یکیش همین، مشارکتی است! و من را که هنوز درگیر واژه بهینه بودم عاقل اندر سفیه نگاه کرد و ادامه داد: به جای زل زدن به من پاشو آن برق راهرو را خاموش کن که معلوم نیست برای کی روشن است!
چراغ راهرو را که برای بهینه بودن مصرف برقمان خاموش کردم با صدای بلند پرسیدم: مشارکتی؟ این را از کجا آوردید؟ خانم بزرگ از جایی نیاورده بود. آمده بودند شبکه سه و گفته بودند سرمایه از ما، کار از شما؛ بینیم چه می‌کنید و درست مثل خانه عمومرتضی که شراکتی ساخته بودند. اینها توضیحات خانم بزرگ بود که دوباره صدای تق‌تق میل‌هایش درآمده بود و البته این را هم اضافه کرده بود که معمارها هم باانصاف و بی‌انصاف دارند و این یکی هر چقدر بیشتر دستمزد گرفته نوش‌جانش باشد.
ساعت‌هایی در خانه ما هست که باورم نمی‌شود این همه فرهیخته‌ایم!

پروانه عبداللهی