حسن مطلع ماه رجب

چشم‌های حیرت‌زده به سمت افقی دور خیره شده‌اند تا حلول هلال ماه «رجب» را به نظاره بنشینند. حلول ماهی که با درخشش نام «هفتمین معصوم» در آسمان مدینه توام است. ... و چه زیباست رویت دو ماه …

چشم‌های حیرت‌زده به سمت افقی دور خیره شده‌اند تا حلول هلال ماه «رجب» را به نظاره بنشینند. حلول ماهی که با درخشش نام «هفتمین معصوم» در آسمان مدینه توام است.
... و چه زیباست رویت دو ماه در یک شب!
... و چه حسن مطلعی دارد ماه رجب!
رنگین‌کمانی از خاک تا افلاک پل بسته است. صدای موسیقی روح‌انگیزی از سمت آسمان به گوش می‌رسد. عرشیان در اطراف نوزادی حلقه زده‌اند و شادمانی می‌کنند. آن طرف‌تر شاعری از جنس آب زیر لب زمزمه می‌کند:
شد طواف عرشیان مستانه بر گرد سرش
گشته زین‌العابدین مدهوش بوی عنبرش
خاک خاموش به وجد می‌آید. نخل‌های مدینه رقص‌کنان به استقبالش کوچه باز می‌کنند. گل‌ها به خاک‌بوسی‌اش سر از پا نمی‌شناسند.
خورشید و ابر به هم بوسه می‌دهند و میلادش را به هم تبریک می‌گویند. کوچه‌های خاکی و منتظر، بوی عود و عنبر می‌دهند و به این ترتیب نوزادی از سلسه نور به اهل زمین هدیه می‌شود که نام «محمد» بر پیشانی‌اش می‌درخشد.
همان که بعدتر به «شکافنده دانش» شهره آفاق می‌شود و برای یک پدر چه چیزی گرانبهاتر از این‌که فرزندش فخر آسمانیان باشد؟
ای همنام پیامبر!
چگونه کودکی‌ات در کربلا رقم خورد؟ وقتی می‌دیدی منظومه‌ای از خورشیدهای فروزان بر نیزه‌های خونرنگ غروب می‌کنند.
از میان شعله‌های خشم می‌دیدی و آب‌می‌شدی و چه خوب می‌گفتی که آن بر نیزه رفته بی‌تاب جرعه‌ای آب نبودند. بلکه تشنه لبیک بودند. تقدیر الهی این بود که زنده بمانی تا پیامبر کربلا باشی!
چه تقدیر خوشایندی داشت «جابر انصاری»! آن پیر روشن ضمیر نابینا که زنده مانده بود تا سلام خدا و رسول مهربانش را به تو عرضه کند.
ای پنجمین پنجره گشوده شده به سمت ملکوت!
همه پلک‌ها، پروانه‌وار به سمت تو بال می‌گشودند آنگاه که چون آفتاب در کوچه جاری می‌شدی.
در روزگار شب‌زده بی‌خردی؛ دروازه‌های علم به دست تو فتح می‌شدند و تو شکافنده هر چه دانش می‌شدی.

عبدالرحیم سعیدی‌راد