اندیشه هایی در باب هنر

روزگار می گذرد و ما زاده زمانه خویشیم و تمام اتفاقات آنچنان اند که در زمانه شکل می گیرند. هنر و فرهنگ و جامعه و سیاست در قالب زمانه شکل می پذیرند و تابعی از خواست و اراده روح شکل …

روزگار می گذرد و ما زاده زمانه خویشیم و تمام اتفاقات آنچنان اند که در زمانه شکل می گیرند. هنر و فرهنگ و جامعه و سیاست در قالب زمانه شکل می پذیرند و تابعی از خواست و اراده روح شکل دهنده زمانه اند.
ما نمی توانیم به بودن خود معنا بدهیم مگر در قالب عناصری که در مقابل مان در تحولند. انسان معلق در فضا (آنچنان که بوعلی می گوید) قادر به تفهیم خویش نیز نیست (آنچنان که بوعلی نمی گوید). ممتنع است ندیدن و زیستن توامان.
شیخ در اشارات می گوید اگر انسانی را معلق در فضا فرض کنیم، به صورتی که هیچ دری از ادراک بر او گشوده نباشد و تمام راه های حسی او بسته باشد چنان که نه ببیند و نه بشنود و نه کذالک، همه چیز بر او پوشیده می ماند غیر از خودش زیرا ادراک خویش یک ادراک بی واسطه شهودی است نه ادراکی که به واسطه محسوس پدید آید. می گذریم از نقد هایی که به جناب شیخ وارد است و راه را به سوی دیگری کج می کنیم و آن نقدی است بر دوستانی که دامن خویش را از خاک های برپا شده زمانه پاک می خواهند و نیز می خواهند در این جاده راه روند.
ما خواهان پدید آمدن وضعیتی دوگانه نیستیم؛ وضعیتی که باید انتخاب صورت گیرد و رای ممتنع، ممتنع باشد و از هر کاری بالضروره معنایی له یا علیه وضعیتی مستفاد شود.
در میدان جنگ سربازی که توسط دژخیمان نشانه رفته است یا باید به سوی دشمن شلیک کند یا کشته شود. و اینجاست که انتخاب ضروری است نه یک عمل توریستی و دلبخواهانه بی دغدغه.
هنر نیز در چنین وضعیتی دوسویه می شود و عملاً زمخت و بی ظرافت و می خواهد از چنین جایی فرار کند زیرا وامی ماند و همه وسیله های خویش را نا کارآمد می پندارد زیرا تراژدی که شاید روح هنر است و هنر بی تراژدی یکی از اجزای درخور خویش را از دست می دهد زمانی می تواند کارآمد باشد که اتفاق نیفتد و نوعی حسرت و شادی و احساس های دیگری از اتفاق نیفتادنش در ذهن مخاطب شکل گیرد.
هنر از چیز هایی می گوید که اتفاق افتادن شان باعث انطباعات روحی و حسی خاصی می شود و مخاطب را در وضعیت آرزو یا حسرت قرار می دهد اما زمانی که امور هنری که وقوع شان در جامعه بعید به نظر می رسد اتفاق افتد، دیگر آرزو و حسرت در جامعه پدید آمده است و نمی توان با ابزاری آن را به تعویق انداخت بنابراین در کوران اتفاقات تراژیک هنر ابزار هایش را از دست می دهد و به نوعی بی خاصیت می شود و به دنبال ابزار های جدیدی برای ظهور خویش می گردد.
نوستالژی یا حسرت گذشته یکی از آن ابزارهاست که می توان از آن برای اینچنین وضعیتی مدد جست یعنی به اشتراک گذاشتن خاطراتی دور البته از لحاظ ذهنی و نه عینی که می تواند دوباره احیاگر حس باشد. هنرمند از آن چیزی که نیست می گوید زیرا آن چیزی که هست، آثارش نیز هست و دیده می شود و تکرار چیزی که گفته می شود اغلب بی خاصیت است.
وقتی ما در پارادایمی قرار می گیریم که راهی جز رفتن و ماندن در آن تعریف شده نیست برای رهایی از ابتذال وضعیتی دوقطبی سعی در فرار از آن پارادایم می کنیم.
صحنه فیلمی را فرض کنید که سربازی در مقابل دشمن رو در روی هم هستند و باید تصمیمی برای زنده ماندن یا مرگ بگیرد.
در همان لحظه ما به سراغ خاطرات سرباز می رویم و دختری را می بینیم که در کنار دریا می دود و زیر لب آوازی می خواند.
گرچه چنین وضعیتی هم به سود یکی از دو طرف می انجامد و توجیه گر اقداماتی که در سکانس های بعدی روی می دهد، می شود ولی یکی از راه های ممکن برای به تعویق انداختن انتخاب بین مرگ یا زندگی سرباز است.

حسین قوام