اراده کوشا

کوشا از کودکی به سفینه فضایی علاقه داشت. او مطالعه راجع به کهکشان‌ها را دوست داشت و آرزو می‌کرد تا روزی فضانورد شود و به سیارات سفر کند. وقتی کوشا راجع به آرزوهایش با دوستان خود …

کوشا از کودکی به سفینه فضایی علاقه داشت. او مطالعه راجع به کهکشان‌ها را دوست داشت و آرزو می‌کرد تا روزی فضانورد شود و به سیارات سفر کند. وقتی کوشا راجع به آرزوهایش با دوستان خود صحبت می‌کرد، آنها او را مسخره می‌کردند.
کوشا خیلی ناراحت می‌شد. اما آرزوهای کوشا خیلی بزرگ بود و در آسمان‌ها بود. او دوست داشت بین ستارگان پرواز کند.
کوشا به خاطر تمسخر دوستانش کم‌کم داشت امید خود را از دست می‌داد که پیش پدرش رفت و از او خواست تا او را نصیحت کند. پدرش به او گفت: پسرم برای رسیدن به هر آرزویی باید بهای آن را بپردازی و اگر واقعاً قصد داری به هدفت دست پیدا کنی، هرگز نباید تسلیم شوی و فقط باید تلاش کنی.
پسرم همه همت و اراده تلاش کردن را ندارند و برای همین آرزوهای دیگران را به مسخره می‌گیرند. تو اجازه نده تا آرزوهایت فراموش شوند. به گفته‌های دیگران فکر نکن فقط با تمام توان تلاش کن.
پدر کوشا به او گفت اگر هدف‌هایت را باور داشته باشی، به واقعیت تبدیل خواهند شد. کوشا احساس کرد حرف‌های پدرش به او قدرت زیادی داده است برای همین تصمیم خودش را گرفت.
او آنقدر تلاش کرد و درس خواند تا بالاخره فضانورد شد. او هرگز دست از آرزوهایش برنداشت. او پس از کشیدن نقشه یک سفینه، موفق به ساختن آن شد بعد سوار آن شد و به طرف مریخ حرکت کرد.
او به آرزویش رسید و در مریخ پیاده شد. آنجا یاد حرف‌های پدرش افتاد که به او گفته بود «به خودت اعتماد کن و هرگز دست از تلاش برندار.» کوشا پرچمی روی مریخ نصب کرد که روی آن نوشته بود «اراده» و سپس به زمین برگشت.