نیمه خالی را دیدن

ایرج میرزا ملقب به جلال المالک فرزند غلامحسین میرزا پسر ملک ایرج پسر فتحعلی شاه در تبریز متولد شده و با وجود صغر سن در خدمت دو استاد بزرگ «عارف اصفهانی» و «میرزا نصرالله بهار شیروانی» …

ایرج میرزا ملقب به جلال المالک فرزند غلامحسین میرزا پسر ملک ایرج پسر فتحعلی شاه در تبریز متولد شده و با وجود صغر سن در خدمت دو استاد بزرگ «عارف اصفهانی» و «میرزا نصرالله بهار شیروانی» تلمذ کرده و بعد برای تکمیل زبان فرانسه و علم نظام و سایر علوم متداول به مدرسه دارالفنون تبریز می رود. مرحوم حسنعلی خان امیرنظام گروسی چون استعداد و ذوق سرشار او را مشاهده کرد، او را تشویق و چندی بعد او را به سمت مدیر مدرسه مظفری تبریز تعیین کرد و در حالی که سن او ۱۹ سال بود از طرف مظفرالدین شاه به لقب صدرالشعرایی ملقب و مجبور می شود در اعیاد رسمی قصاید و قطعات و مدایح را انشاء و بخواند ولی از آنجا که این شغل شریف با روحیه و عقیده و سبک او منافات داشت از قبول صدرالشعرایی امتناع می ورزد، ایرج میرزا زبان فرانسه را به حد کمال می دانست و در زبان های عربی و روسی و ترکی زحمت زیاد کشید. او در شعرش خودلرزشی ندارد و همه جا با زبان ساده و بدون تصنع سخن می گوید. او برخلاف اکثر سخنوران از دایره الفاظ قدمی فراتر گذاشته و ترجمان صادق و معرف حقیقی احساسات خود بود. ایرج بیش از آنکه محیط در وی اثر کند در محیط تاثیر کرده است. او می خواهد مرکز ثقل خرافات را تکان داده و بنایی را که پایه افکار عامه بر آن استوار شده از بن واژگون کند و بسا خرافه پرستان را با یک بیت بی تکلف و روان به راه راست آورده است. اما افسوس که محیط نه تنها مربی فکر نیست بلکه آنها را به خاموش کردن فکر وامی دارد.
اگر می بینید اشعار ایرج بعضاً بی پروا و گزنده است و به دور کلمات کاغذ کادو نمی پیچد قصدش این است که انحرافات تودرتوی اجتماع آن روز را نمایان کند تا خواننده به عمق فاجعه پی برده و شاید فرجی شود تا آهسته آهسته مشکلات عدیده اجتماع را که ناشی از برداشت غلط از دین بوده رفع کند.
گویا «شهرداری مشهد» نیمه خالی لیوان را دیده و فقط همین اشعار گزنده و نیمه مستهجن او را خوانده، که اگر کمی حوصله به خرج می داد تا ببیند ایرج در رل یک معلم اجتماع و دردآشنا با مسائل مبتلابه خرافات چه درس هایی در قالب شعر گفته که بعضی از آنها به صورت ضرب المثل درآمده است، دست به چنان کاری نمی زد؛
در رل یک معلم وطن دوست؛ ما که اطفال این دبستانیم/ همه از خاک پاک ایرانیم...
در ستایش مادر؛ گویند مرا چو زاد مادر/ پستان به دهن گرفتن آموخت...
برای مرگ ضعیف می گوید؛ قصه شنیدم که بوالعلاء همه عمر/ لحم نخورد و ذرات اهم نیازرد...
در مذمت شراب؛ ابلیس شبی رفت به بالین جوانی/ آراسته با شکل عجیبی سر و بر را... درباره کار و کارگر؛ شنیدم کارفرمایی نظر کرد/ ز روی کبر و نخوت کارگر را...
درباره روابط اجتماعی؛ یا رب این عادت چه می باشد که این ملک ما/ گاه بیرون رفتن از مجلس ز در رم می کند،...
درباره اشک تمساح؛ نعوذبالله از آن قطره های دیده شیخ/ چه خانه ها که از این آب کم خراب کند...
درباره خر عیسی؛ خر عیسی است که از هر هنری باخبر است/ هر خری را نتوان گفت که صاحب هنر است...
در سحرخیزی؛ می باش به عمر خود سحرخیز/ وز خواب سحر گمان بپرهیز... درباره عشق مادر؛ داد معشوقه به عاشق پیغام/ که کند مادر تو با من جنگ... آه دست پسرم یافت خراش/ وای پای پسرم خورد به سنگ...
آقای شهرداری مشهد، همین شعر ایرج درباره عشق مادر گویاترین، زیباترین و پراحساس ترین تابلویی است که می تواند دستمایه ساخت بهترین اپرا یا نمایشنامه یا فیلم شود که فقط از قریحه ایرج میرزا تراوش کرده،... چرا می خواهید او را از تاریخ بیرون کنید؟
آقای شهرداری مشهد، قبول بفرمایید هیچ کس خوب یا بد مطلق نیست؛ همه ما حتی جنابعالی، که چون قاضیان دیوان بلخ رای به محکومیت ایرج و بالا کشیدن جلال آل احمد دادید که او هم داستانی دارد که در این مقاله نمی گنجد، ایرج با شمشیر شعر به جنگ خرافه و تحجر رفت. یا آنهایی که سال ها قبل این اسم را انتخاب کردند یا سورچی سفارت روس بودند یا کارمند سفارت انگلیس یا هیپی و دهری و لامذهب،
ابلهی دید اشتری به چرا
گفت نقشت همه کژست چرا
گفت اشتر کان در این پیکار
عیب نقاش می کنی هشدار
در کژی ام مکن به نقش نگاه
تو زمن راست رفتن خواه
نقشم از مصلحت چنان آید
از کژی و راستی کمان آید

مسعود ملک پور