طاق یا جفت؟

مرد عربی به خانه مردی دیگر به نام ابوالحسن رفت. ابوالحسن به زن خود گفت: « مرغی بریان کن و برای مهمان بیاور. » زن، مرغ را بریان کرد و سر سفره گذاشت. ابوالحسن گفت: ‌« ای مرد عرب! تو مهمان …

مرد عربی به خانه مردی دیگر به نام ابوالحسن رفت. ابوالحسن به زن خود گفت: « مرغی بریان کن و برای مهمان بیاور. » زن، مرغ را بریان کرد و سر سفره گذاشت. ابوالحسن گفت: ‌« ای مرد عرب! تو مهمان ما هستی، مهمان برای ما خیلی عزیز است. دوست داریم که این مرغ را تو بین ما و خودت قسمت کنی.» مرد عرب گفت: « اگر قبول داشته باشید و اعتراضی نکنید، این کار را می کنم. » گفتند: « باشد. » مرد عرب، سر مرغ را کند و پیش ابوالحسن گذاشت و گفت: « تو بزرگ و سرور خانه هستی پس باید سر مرغ را به تو بدهم. » دو تا بال مرغ را کَند و پیش پسرهای ابوالحسن گذاشت و گفت:‌ « شما دو نفر باید برای پدر و خواهرهایتان مانند دو تا بال باشید. » بعد، پاهای مرغ را کَند و پیش دو دختر ابوالحسن گذاشت و گفت: « پاها برای شما؛ تا یادتان بماند که بی اجازه پدر به جایی نروید و قدمی بر ندارید. » دُم مرغ را هم پیش زن ابوالحسن گذاشت و گفت: « این هم مال شما. » و بقیه مرغ را پیش خودش گذاشت و شروع به خوردن سینه و ران های آن کرد. روز بعد، پنج مرغ بریان کردند و آوردند. ابوالحسن گفت: « حالا این پنج تا مرغ را بین ما هفت نفر تقسیم کن تا ببینم چه می شود. » مرد عرب گفت: « طاق قسمت کنم یا جفت؟ » ابوالحسن منظور او را به خوبی نفهمید، اما گفت: « نمی دانم طاق قسمت کن تا ببینم چه می شود. » مرد عرب یک مرغ پیش ابوالحسن و زن او گذاشت و گفت: « شما دو نفر با این مرغ می شوید سه، سه هم عدد فرد، یعنی طاق است.»
یک مرغ را پیش دو پسر ابوالحسن گذاشت و گفت : « این مرغ با شما دو نفر می شود سه که طاق است. » و به همین ترتیب، یک مرغ هم پیش دو دختر ابوالحسن گذاشت. دو مرغ باقی مانده را هم پیش خودش گذاشت و گفت: ‌« این دو تا مرغ هم با من می شود سه! » ابوالحسن و خانواده اش از کار او بسیار تعجب کردند. مرد عرب گفت: « اگر از این قسمت کردن خوشتان نیامده، جفت قسمت کنم ! » گفتند: « شاید جفت بهتر باشد!‌ » مرد عرب دوباره همه ی مرغها را جمع کرد بعد یکی به ابوالحسن داد و گفت: « تو و دو پسرت و این مرغ می شوید چهار و چهار هم که می دانید عدد جفت است. » یک مرغ به زن و دو دختر او داد که مجموع آنها هم شد چهار‏، سه تا مرغ باقی مانده را هم پیش خودش گذاشت و گفت: « من و این سه تا مرغ هم می شویم چهار. » مرد عرب، مرغ ها را پیش کشید و هر سه را بلعید. اهل خانواده از زیرکی مهمان خود تعجب کردند، اما هرچه بود، مهمان بود و این کارش باعث شادی و خوشحالی آنها شد!