̎شینجی̎ (آندو) و ̎ماسارو̎ (کانکو)، دانشآموزان دبیرستانی، دائماً غیبت میکنند و تمام وقتشان را به بیهودگی میگذرانند، معلمها را مسخره میکنند و مزاحم درس خواندن دانشآموزان دیگر میشوند. آنان برای نخستینبار در رستورانی با گنگسترهای محلی یاکوزا آشنا میشوند. روزی ̎ماسارو̎ از مدافعی که یکی از دانشآموزان قربانی دائمی او پیدا کرده، کتک میخورد و تصمیم میگیرد بوکس یاد بگیرد. ̎شینجی̎ هم که بهتبع ̎ماسارو̎ به یادگیری بوکس روی آورده، به مراتب از او قویتر و کارکشتهتر میشود. ̎ماسارو̎ پس از مدتی ورزش را کنار میگذارد و به گنگسترهای یاکوزا میپیوندد، در عوض ̎شینجی̎ همچنان سخت به تمرین ادامه میدهد و در چند مسابقهٔ جوانان برنده میشود و بعدتر به بوکسور کهنهکاری به نام ̎هایاشی̎ (موروکا) روی میآورد. اما ̎هایاشی̎ فنون غیرقانونی بوکس را به او یاد میدهد و به نوشخواری و خوردن هر آنچه میخواهد، ترغیبش میکند. ̎شینجی̎ در مدتی کوتاه از اوج به حضیض میرسد؛ اما ̎ماسارو̎ در سلسله مراتب یاکوزا پیشرفت میکند. تا اینکه روزی، رئیس ̎ماسارو̎ را ترور میکنند و سرکشی او باعث دردسرش میشود و سرانجام اخراجش میکنند. دو ـ سه سال بعد، ̎ماسارو̎ و ̎شینجی̎ بهطور اتفاقی یکدیگر را میبینند و به دبیرستان قدیمی خود بازمیگردند ....
● در سال ۱۹۹۵، کیتانو سوار بر موتور سیکلت تصادف سختی کرد و در بیمارستان بستری شد. بسیار تصور میکردند که این کارگردان/ فیلمنامهنویس/ بازیگر/ کمدین/ نقاش/ چهرهٔ تلویزیونی/ ... دیگر امکان دوبارهٔ کار را نخواهد داشت. اما او، خیلی زود، پیروزمندانه به صحنه بازگشت: بچهها...، ششمین فیلم کیتانو (و یکی از موفقترین فیلمهایش در ژاپن)، با استقبال زیادی روبهرو میشود. فیلم با اینکه در زمان حال میگذرد، اما این احساس را منتقل میکند که نوعی بازگوئی خاطرات است و اصلاً به دورهٔ جوانی خود کیتانو میپردازد (این شاید توضیحدهندهٔ گرمائی باشد که دو شخصیت اصلی دارند!) این جوانان ضمن تفاوتی عمده با دیگر قهرمانان فیلمهای کیتانو دارند: آنان نمیخواهند خوب بمیرند، بلکه میخواهند زنده بمانند!