جنوب ریو گرانده، اوایل قرن حاضر ماجراجوئی بهنام "تاک کربی" (فرانسیسکاس) راهی دیدار از سیرکی سیار میشود، به طمع آن که بتواند اسب گران قیمت ستاره سیرک و دوست قدیمیاش، "ت.ج. برکنریج" (گولان) را به بهائی اندک بخرد. فسیلشناسی بهنام "پروفسور هوریس براملی" (نیسمیت) به او میگوید که در اطراف دره نزدیک شهر محل سکونتشان، بقایائی از جانوران اقبل تاریخ را یافته است. "تاک"، "ت.ج"، "براملی"، رئیس سیرک، "چمپ کانرز" (کارلسن) و گروهی دیگر برای یافتن گونهای اسبهای کوچک ماقبل تاریخ راهی منطقه میشوند. اما در آنجا ضمن اهالی بومی منطقه آن را "گوانگی" مینامند به دام میاندازند. "کانرز" در نظر دارد با بهنمایش گذاشتن "گوانگی" پول کلانی به جیب زند، اما "گوانگی" بار رهائی از بند، شهر را به نابودی میکشد. تا اینکه در پایان با به آتش کیدن کلیسائی که در آن پناه گرفته، نابودش میکنند.
٭ این فیلم که براساس حکایتی از ویلیس اوبراین شکل میگیرد، با طرح داستانی مشابه "کینگ کنگ"، فاقد جذابیتهای آن است: هیولا که موجودی یک سره ویرانگر و مخرب معرفی میشود، برخلاف "کینگکنگ" موفق نمیشود هیچ احساس مثبتی در تماشاگران برانگیزد. ترکیب نامتجانس زمان و محل وقوع حادثهها (مختص یک اثر وسترن) با قالب فانتزی اثر، نامناسبترین زمینه برای نمایش تمهید ویژه عروسکهای متحرک نمای ری هاریهاوزن را فراهم آورده است. موسیقی زیبای موروس تنها عامل فیلم است که در برقراری پیوند این دو فضای متفاوت به توفیقی نسبی دست مییابد.