"استیو واکر" (جونز)، بهعنوان مربی تیم دو و میدانی کالج شهر به گادولفین میآید و در مهمان خانه "ریش سیاه" اتاق میگیرد. مهمانخانه را چند پیرزن اداره میکنند که خود را نوادههای یک دزددریائی مشهور به "ریش سیاه" میدانند. پیرزنها برای بازپرداخت مبلغ رهن مهمانخانه مشکل دارند و به کمک معلم کالج، "خانم بیکر" (پلهشت) مجموعهای از اجناس عتیقه را حراج میکنند. "استیو" ظرفی متعلق به همسر دهم "ریش سیاه" را میخرد که جادوگر بوده و "ریش سیاه" را نفرین کرده که تا ابد در برزخ سرگردان باشد، مگر اینکه کار نیکی بکند. "استیو" در ظرف دستنوشتهآی، پیدا میکند و با خواندن آن روح "ریش سیاه" (یوستینوف) بر او ظاهر میشود و پس از شرطبندی روی تیم کالج، با به کار بردن نیروهای نامرئی، تیم را برنده میکند. سپس "استیو" و "خانم بیکر" به کمک روح "ریش سیاه"، کلاهبرداری بهنام "سیلکی" (بیکر) را که میخواهد هتل را به قمارخانه تبدیل کند، شکست میدهند و روح "ریش سیاه" نیز به آرامش میرسد...
٭ تنها حرفهایگری وافر یوستینوف است که فیلم را از تبدیل شدن به یک فاجعه مطلق نجات میدهد. جنبههای مطبوع و فانتزی ایده اولیه در این فیلمنامه تلف شدهاند. در مقایسه با پروفسور کم حافظه (۱۹۶۱) یا مری پاپینز (۱۹۶۴) یا دیگر محصولات کمدی دیزنی در این دوره، کارگردانی استیونسن اینجا بسیار ضعیف و ناشیانه است و صحنه دیوانهوار ورزشی فیلم پژواک بسیار ضعیفی از صحنه مسابقه بیسبال برادران مارکس در چرند و پرند (نورمن مکلیود، ۱۹۳۲) است.