ـ "موریس" (شوالیه)، خیاط زندهدل پارسی برای زنده کردن دستمزد لباسهائی که دوخته، سراغ اشرافزاده جوان و عیاش، "ویکونت دووارز" (راگلز)، به قصر خانواده او میرود. "ویکونت" برای جلوگیری از دردسر و خشم عمویش، "موریس" را بارون معرفی میکند. به زودی نیز "موریس" به "شاهزاده خانم ژانت" (مکدانلد)، بیوه تنها و پریرو دل میبازد. اما رابطه آن دو با کشف حقیقت درباره "موریس" لطمه میخورد. "موریس" آزرده، قصر را ترک میکند و سوار قطار میشود. "ژانت" خود را به او میرساند و دو دلداده همه ملاحظهها و فاصلهها را به فراموشی میسپارند...
ـ شاید بهترین موزیکال سیاه و سفید تاریخ سینما حاصل دوران کاری اولیه و تجربهگرانه مامولیان در سینما و سرشار از ذوقآزمائیهای تکنیکی جسورانه در کار با صدا، تصویر و حرکت. از سنفونی صداهای اول صبح در فصل تدوینی آغاز فیلم تا نحوه انتقال میان مکانها و آدمها از طریق دهان به دهان گشتن یک ترانه یا آهنگ. ترانههای راجرز و هارت به زیبائی با داستان درهم یافته میشوند (از جمله "آیا این رمانتیک نیست"، "میمی" و "امشب دوستم بدار"). آزادی و بازیگوشی فیلم، چنان بیپروا است که غریب مینماید. مامولیان پیوند روحی عشاق را با نماهای دیزالوی طولانی نمایش میدهد و در صحنه پایانی که "ژانت" با اسب در پی قطار حامل "موریس" میتازد، ریتمهای صوتی و بصری را بهنحو خارقالعادهای با شور و حرارت دراماتیک توأمی میکند. شوالیه شیرین و بیتکلف با لهجه غلیظ و اغواگر و مکدانلد با صدای سوپرانوی پرنده گونش، بر تارک فیلم میدرخشند و جذابترین زوج سالهای اولیه سینمای ناطق را معرفی میکنند و در ضمن نمونهای از "سلیقه" پارامونت در عصری طلائی هستند.