دکتر حمید سپهری، برای دیدار از تنها بازمانده خانوادەاش، عموی پیر و بیمارش، پس از بیست و دو سال به ایران باز میگردد، اما سپهری بزرگ پیش از ورود او در میگذرد. دکتر که دیگر کسی را در سرزمین آبا و اجدادیاش ندارد به مرور گذشتهاش میپردازد و در این مرور، دختر مورد علاقهاش را به یاد میآورد و سعی میکند که در یابد که چرا او سالها قبل، به نامههایش پاسخ نداد. در مسیر پیوندی دوباره که بیست و دو سال پیش قطع شده، دکتر به حقایق تازهای پی میبرد و این حقیقت سبب میشود تا او و دلدادهاش بعد از سالها مفارقت با یکدیگر وصلت کنند.