ـ قسمت اول ـ مرگ زیگفرید: "زیگفرید" (ریختر) پسر شاهی از خطههای شمالی، بعد از فرا گرفتن فنون جنگاوری، با اسبی سفید و شمشیری جادوئی سفری پرخطر را به "بورگندی" آغاز میکند. در دربار "بورگندی"، شاهزادهخانم "کریمهیلت" (شون) بهسر میبرد که پریروترین زن دنیا است و "زیگفرید" آرزو دارد با او ازدواج کند. در جریان سفر و به دنبال گذراندن حادثههائی، "زیگفرید" با کشتن اژدهائی هولناک در خون آن حمام میکند و روئینتن میشود، جز قسمتی از پشتش که هنگام استحمام، بهدلیل وجود برگی، آسیبپذیر باقی میماند. سرانجام "زیگفرید" به دربار "بورگندی" میرسد. اما "شاه گونتر" (لوس)، برادر "کریمهیلت"، شرط ازدواج را شکست دادن ملکهای بهنام "برونهیلت" (رالف) قرار میدهد. "زیگفرید"، "برونهیلت" را مغلوب میکند. "برونهیلت" نیز با همکاری "هاگن" ترتیب قتل او را میدهد. پس از مرگ "زیگفرید"، "برونهیلت" به عشقی که به او داشته است پی میبرد و خودکشی میکند. در پایان، "کریمهیلت" به سوگ مینشیند. قسمت دوم ـ انتقام کریمهیلت: "کریمهیلت" از شاه "گونتر" درخواست میکند که به قصاص خون "زیگفرید"، "هاگن" را اعدام کند. اما "گونتر" امتناع میکند و "کریمهیلت" سرزمینش را ترک میگوید. او پس از چندی به ازدواج "آتیلا"، شاه هونها درمیآید. پسری نیز به دنیا میآورد؛ در حالیکه فکر انتقام را از سر بیرون نکرده است. سرانجام ضیافتی ترتیب میدهد و از برادرانش دعوت میکند تا در آن شرکت کنند. ضیافت برپا میشود و در برخوردی، "هاگن" پسر "کریمهیلت" را میکشد. جنگی درمیگیرد و "گونتر" کشته میشود. "کریمهیلت" نیز با شمشیر جادوئی "زیگفرید"، "هاگن" را به قتل میرساند. یکی از خدمه، "کریمهیلت" را هلاک میکند و "آتیلا" با جسد او خود را به درون آتش میاندازد.
ـ فیلمهای اولیه لانگ، مثل مرگ خسته (۱۹۲۱) و دکتر مابوزه، قمارباز (۱۹۲۲)، رنگ و روی آلمانی خالصی (چه در مضمون و چه در پرداخت) داشتند و تماشاگران نیز از آنها استقبال کرده بودند. بنابراین طبیعی بود که مدیران کمپانی "اوفا" (بزرگترین کمپانی فیلمسازی المان در دوره صامت) به فکر بیفتد از لانگ و فون هاربو (همسر لانگ در آن سالها) برای به تصویر کشیدن یکی از بزرگترین حماسههای توتنی (توتنها، از قومهای باستانی آلمانی) بهره بگیرند. بیش از آن، ریشارد واگنر حماسه "نیبلونگها" را در یک مجموعه چهارگانه اپرا (۱۸۵۳) به موسیقی درآورده بود؛ و حالا، نوبت سینما بود که با خلق باشکوهترین فیلم تاریخ سینمای آلمان (و شاید تاریخ سینمای صامت) حماسه "نیبلونگها" را جاودانه کند. نیبلونگها نظیر بسیاری از فیلمهای لانگ، اثری درباره سرنوشت بود؛ سرنوشتی که انسانها گرفتارش هستند یا خود را گرفتارش میکنند. قسمت اول فیلم، مرگ زیگفرید، حکایت قهرمان معصومی است که سرنوشتش را، از پیش، تعیین کردهاند. اما در آن از شخصیتپردازی نشانی نمیبینیم. رویکرد اصلی در آن به دکنورهائی است که در خدمت صحنهپرداازی، نقش اول روایتی را بهعهده میگیرند. قهرمانان فقط جزئی از دکورها بهشمار میآیند. چون سرنوشتشان را محیط/دکور رقم میزند. آنان مهرههای بازی شطرنجی هستند که تقدیر به راه انداخته است. لانگ برای نیل به این رویکرد، مناظر را به تبلور نوعی اراده جمعی بدل میگرداند. اراده جمعی که چگونگی زندگی و مرگ افراد منوط به آن است. فیلم، فرد را برده جامعه معرفی میکند و بدینترتیب بیش از آنکه در چارچوب قواعد سینمای اکسپرسیونیستی بگنجد، مدیون سنت رمانتیسم آلمانی در زمینههای ادبیات، نقاشی و حتی معماری است. بیجهت نیست که در اغلب قاببندیهای نماها با تصاویری روبهرو میشویم که عیناً از کار نقاشانی مثل آرنولد بوکلین و کاسپار فریدریش نمونهبرداری شدهاند. قسمت دوم فیلم، انتقام کریمهیلت، حکایت قهرمان مظلومی است که میخواهد سرنوشت خود و دیگران را تعیین کند. این قسمت درست در نقطهای مقابل مرگ زیگفرید قرار دارد. اولی فضائی آرام و روشن داشت، با دکورهائی قرینهای و دوربینی که حرکت میکرد. دومی غمانگیز و تاریک است، و سرشار از کینههائی که قهرمانان در حق یکدیگر روا میدارند و تحمل تنهائی. دکورها نامتناسب هستند و دوربین بیشتر در جهت نمایش صورتها بهکار میرود. چون فرد دیگر برده جامعه نیست و تحت سلطه انگیزههای درونی خود عمل میکند. نیبلونگها موفق شد انتظارات مدیران "اوفا" را برآورده کند. فیلم، اثری به تمامی ملی از آب درآمد و با استقبال بیسابقه تماشاگران روبهرو شد. لانگ و همکارانش (طراحان: اوتو هونته، اریش کتلهوت و کارل فولبرشت) قالبی برازنده مضمون ساخته بودند. آنان صدها دکور در استودیو برپا کردند و صحنههائی، مثل صحنه جنگ با اژدها، پرداختند که با عظمت صحنههای فیلمهای تخیلی امروزی برابری میکند.