علی، معلم جوان به یكی از روستاهای پرت افتاده سیستان میرود تا با یاری اهالی مدرسهای در آنجا بسازد. او از همان ابتدا با مخالفت ببرك خان، قاچاقچی شروری كه مخالف با سواد شدن اهالی است، روبهرو میشود. علی در قهوه خانه روستا، كه صاحبش از ایادی ببرك خان است، منزل میكند. شاگرد قهوهچی، كه به ظاهر كر و لال است، برای شناسائی قاچاقچیان به منطقه آمده است. بهزودی فرزند ببرك خان، قهوهچی و شاگردش و جوانان دیگر به علی علاقهمند میشوند و به او كمك میكنند. ببرك خان و یارانش موقع حمل مواد مخدر مورد هجوم ژاندارمها قرار میگیرند و دستگیر میشوند. قهوهچی در درگیری میمیرد و ببرك خان در واپسین لحظه فرزندش را به علی میسپارد.