ـ "چارلی" ولگرد (چاپلین) که نمیتواند کاری بهدست بیاورد، سگی را که مثل خودش مظلوم و از همه جا رانده است به همراهی میپذیرد. آن دو در کابارهای با دختر خوانندهای (پورواینس) آشنا میشوند که در کارش موفق نیست. سپس طی تعقیب و گریزی، دو خلافکار (آستین و رایسنر) کیف پولی را که سرقت کردهاند در خرابهای مخفی میکنند. "چارلی" و سگش نیز که در همان خرابه اتراق میکنند، کیف پول را بهدست میآورند. اما پیش از آنکه بتوانند خبر دستیابی به ثروت بادآورده را به دختر خواننده برسانند گرفتار خلافکاران میشوند. بالاخره پس از حادثههائی، پول نصیب "چارلی" میشود و او با دختر خواننده و سگ، زندگی خوشی را آغاز میکنند.
ـ چاپلین در دورهای زندگی سگی را میسازد که در اوج موفقیت بهسر میبرد. اما او با این فیلم قدمی به جلو برمیدارد و با نزدیکتر کردن صحنهها به واقعیتهای تلخ اجتماعی (آنطور که تماشاگران عامی میپسندند) شخصیت ولگردش را ملموستر میکند. دیدگاه چاپلین نسبت به "فقر" و نقش قهرمان ولگردش در تعارض و کنار نیامدن با "تمدن" ریشه در رمانتیسمی چارلز دیکنزی دارند، که با اینکه قالب موفقی (از ابتدا تا انتهاء دوره فعالیتهای فیلمسازیاش) در اختیارش میگذارد، اما به مفهوم "انسانی" آثارش لطمه میزند. مثلاً در زندگی سگی، معنای نمادین اثر (تلاشهای مردی "کوچک" برای خوشبختی در جامعهای بیرحم) بهدلیل تکیه همهجانبه بر قهرمانی که پیش از هر چیز خودمدار است، از کف میرود. همه رابطهها و اتفاقها حول این قهرمان شکل میگیرند و رخ میدهند. چاپلین نیز، البته با استادی، در رویهٔ ظاهری فیلم حق به جانبی قهرمانش را توجیه میکند.