پس از سركوب جمهوری گیلان «شوكا»، یكی از یاران میرزا كوچك خان، موفق به فرار میشود و قصد دارد برای آنكه انبار مهمات جنگلیها به دست قزاقها نیفتد آن را منهدم كند. قزاقها برای دستگیری او جایزه تعیین میكنند. عدهای از روستائیان برای دستگیری او و عدهای دیگر برای نجاتش بسیج میشوند. شوكا سه بار به دام میافتد، اما هر بار موفق به فرار میشود. او زخمی و مأیوس به كلبهای پرت افتاده پناه میبرد. اهالی كلبه زن و شوهری هستند. شوكا پس از بهبودی انبار مهمات نهضت را منهدم میكند. سپس تصمیم میگیرد خود را تسلیم قزاقها كند تا پول جایزه دستگیریاش به خانواده روستائی برسد. او به همراه پسر خردسال خانواده به رشت میرود و خود را معرفی میكند. فرمانده قزاقها از دادن جایزه تن میزند و شوكا میگریزد و در حال فرار او را از پا در میآورند.