نوجوان شانزده سالهای به نام علی، پس از آنكه پدر، مادر و خواهرش را در حمله موشكی عراق از دست میدهد قصد دارد به جبهه برود تا از سربازان دشمن انتقام بگیرد. دكتر حكمتی كه در بیمارستان به مداوای مجروحان مشغول است، میكوشد علی را از تصمیمش باز دارد. كوششهای علی برای رسیدن به خط مقدم با مانع روبهرو میشود. عاقبت علی پس از آشنائی با یك گروهبان به نام نادریان عازم جبهه شده و همراه گروهبان در یك مأموریت پیام رسانی شركت میكند.
علی كبوترش را همراه خود به جبهه آورده است. گروهبان در درگیری كشته میشود و علی به هیجان میآید و كبوتر را آزاد میكند و با پرچمی در دست بر روی خاكریز شعار الله اكبر سر میدهد.