با آغاز جنگ ایران و عراق، پسر آقا كمال، كه تازه ازدواج كرده است به جبهه میرود و شهید میشود، اما علی پسر آقا رحمت، كه در همسایگی آنها است تاب مشكلات زندگی را نمیآورد و بهطور غیر قانونی از مرز میگذرد و به آلمان غربی میرود. در آنجا با شخصی به نام مصطفی، كه سالها پیش به اروپا رفته و با جیببری زندگی میكند، آشنا میشود.
علی پس از مدتی، زندگی در وطن را ترجیح میدهد و به ایران باز میگردد. موقعی كه به خانه میرسد، پدرش به جبهه رفته است، به جست و جوی پدر راهی جبهه میشود و زمانی او را مییابد كه بر اثر تركش خمپاره مجروح شده است. پدر از بازگشت پسر خوشنود میشود.