روزِ پیروزی روشنایی امید بر شبِ تیره

انقلاب است که در شبش نوای خداست که بزرگتر است سر میدهد. چون لحظه ی واژگون شدنِ کسی است که خود را خدا میپنداشت و آنقدر ورم کرده بود که به کسوف کامل یأس آور تبدیل شده بود.

این حکایت انقلاب است. امید، خودِ مردان انقلاب هستند. دیگر جایی برای استراحت در شب نهفته نیست. شب از انتظارِ خفته سرشار نیست، بلکه شب از حادثه مردان انقلابی مشحون است. مردانی که قبای ژنده خود را به تن کرده اند، چون جایی برای ماندن ندارند، پس تاریخ را محمل ماندن خود میکنند.خشمشان، در سپیده دمی جوانه میزندکه روز دیگر است. لحظات پاکِ زایش است. هیچ انقلابی آلوده نیست، چون به خون و آتش بسته است. هیچ ملتی انقلاب نکرده مگر از خاکستر خود برآمده باشد و از اینرو ست که آنچه که تولد است، آنچه که جوانه میزند، همه پاکی و راستی است. هوا دلپذیر میشود، خونهای از خشم غلیظ شده در سبکیِ این هوا با صورتهای ورم کرده از خون و خاک و سرمای شب، شبِ در هم پیچنده که براستی باید قبای ژنده را سخت دور خود پیچید، آزاد و رها میشوند. آری انقلاب است. انقلاب است که در شبش نوای خداست که بزرگتر است سر میدهد. چون لحظه ی واژگون شدنِ کسی است که خود را خدا میپنداشت و آنقدر ورم کرده بود که به کسوف کامل یأس آور تبدیل شده بود. گیاه نمیرویید، اما گیاه همواره بهار را در ساقه های خشک خود به انتظار مینشیند، چرا که خاطره ی صبح و خورشید را دارد. آری خدا بزرگترین است، مرد انقلابی خود را خدا نمیپندارد، بلکه به تاریکی، به شب میگوید که تو رفتنی هستی، تو فقط پوشاننده ی نور حقیقتی، تو ظالمی، تو تاریکی می آ فرینی، پس «الله اکبر» شعار انقلاب همین میشود، یعنی از خودت برخیز چون«الله اکبر» این لحظه ی تاریخ است، تاریخ شکل میگیرد و آغاز میشود. تاریخ مگر چیست مگر آن لحظه که نور حق آشکار شد؟ مگر چیست جز آن لحظه ای که انسان تصمیم گرفت از سر خود برخیزد و نعره بزند که حضرت حق ، ما ایمان آوردیم که تویی آن بزرگترین، « الله اکبر». این لحظه، وراسوی هر نتیجه ای که بخواهد ببار بیاورد، لحظه ی خودآگاهی یک ملت است. لحظه ای که فهمیده بعنوان یک ملت میتواند هرکاری بکند و خودِ این لحظه ی آفرینش نابِ اراده است. مردِ انقلابی نماد خطر است و مرگ.
او بر هواپیمایی مینشیند که هر آن ممکن است ساقط شود، هر آن میتواند از آن بالا بیافتد، « قانون» هم اجازه را به نظم مستقر داده که بتواند مرد انقلابی را بکشد. اما او بی هیچ احساس خطری مینشیند و لحظه را رقم میزند. او چه احساسی میتواند داشته باشد که لحظه ی بعدش را هم نمیداند چه اتفاقی خواهد افتاد؟ پس «هیچ»بهترین واژه است. اصل خودِ واژه است. احساس وقتی رقم میخورد که بر اساس نظم مدونی قرار باشد کاری صورت بگیرد که نتیجه اش معلوم باشد، برای مرد انقلابی که خود نظم آفرین است و اصل او است که نظم را تعیین میکند، «دولت» را تعیین میکند آن لحظه چه احساسی میتواند منتقل کند؟ «هیچ» اما همین هیچ آتش به دل جماعت انقلابی میزند. همین «هیچ» خود دست اندر کار نظمی جدید میشود.
مرد انقلابی نافی نظم نیست، بلکه خود نظم است. قبایش بر تن است و شب را در راه بوده، نواهای الله اکبر را شنیده. او است اراده ی خود، او نمیتواند قبایش را جایی بیاویزد، چون امیدی به غیر او نیست.
او دست خدا میشود و اینگونه همگان را به دست اندرکاری آن نور مطلق رهنمون میگرداند. «انقلاب»میشود. انقلاب شدنی است، یعنی همواره در حال حرکت است و نه اینکه یک لحظه از تاریخ اتفاق بیافتد و برود پی کارش، بلکه انقلا ب منطقی رونده و تمامیت خواه دارد. این نیست که نظامی دینی بعدش بیاید یا نیاید، همه انقلاب ها منطق دینی دارند، یعنی منطق آشکارکننده ی آن دست حق از آستین جماعت. انقلاب لحظه ی تجلی نور حق است، از اینروست که گرامی داشته میشود و هم از اینرو ست که نظمی تاریخی، اجتماعی جدیدی را هم به بار می آورد. منطق جامعه، منطق نظم است. اما این نظم همواره به امری لاهوتی تعلق دارد. یعنی ریشه این نظم باید همواره دینی باشد و انقلاب هم از اینرو لحظه ی تجلی است که برآورنده ی اراده است، بیشینه اراده ممکن یک ملت است و آن ملتی که توانسته برغم همه چیز اراده خود را در لحظه ا ی از تاریخ محقق کند، میتواند بهار را به انتظار بنشیند، چون بر این کار تواناست.