- شرح حالنويسى در سدههاى چهارم - دهم تا سيزدهم- نوزدهم:
ادبيات شرح حالنويسى ايران در مقايسه با همتاى عربى آن، محدود و تنگدامنه است مثلاً در زبان فارسى همتاهائى براى تراجم احوال ابنخلکان يعنى وفياتالاعيان و يا تاريخ ابنجوزى و تاريخ اسلام ذهبى وجود ندارد. از سوى ديگر، در بررسى بعضى از اشکال ادبيات شرح حالنويسى ايران تداوم عجيبى مشاهده مىشود. اگر ما با عقيده سرهاميلتون گيب (Sir Hamilton Gibb) همنوا شديم که توليدات ادبى يک جامعه بيانکننده تداوم در انگيزههاى آگاهانه و جهتگيرىهاى ناآگاهانه جامعه، بهطور کلى و يا اجزاء عمومى آن است مىتوان از اين عبارات در مورد ويژگىها و گرايشهاى فکرى جامعه ايران نتايجى بهدست آورد. مواد ادبيات شرح حالنگارى ايران را مىتوان به طبقات زير تقسيم کرد:
اطلاعات تراجم احوال در معاجم جغرافيائى
اين نوع معجمها در حقيقت با جغرافيا سر و کارى ندارند بلکه آميزهاى از فرهنگهاى تراجم احوال و تواريخ هستند. در اين آثار اطلاعات شرح حالى بر اساس اسامى شهرها و سرزمينها تنظيم شده است و غالباً وصفى از موقعيت جغرافيائى شهر و يا منطقه موردبحث را دربر دارد. دو نوع از اين آثار شبيه هم هستند: هفت اقليم امين احمد رازى (تکميل در ۱۰۰۳/۴-۱۵۹۳) و مجالسالمومنين قاضى نورالله شوشترى (خاتمه در ۱۰۱۰-۱۶۰۲) کتاب نخست دربر دارنده اطلاعاتى درباره ۱۵۶۰ تن شاعر، عارف، عالم و غيره است. کتاب دومى از دوازده فصل تشکيل شده و موضوعات زير را دربر مىگيرد: اماکن شيعي، طوايف و خاندانهاى شيعي، معاصران شيعى مذهب پيامبر (کذا) شيعيان نسلهاى بعد (تابعون) فقهاى شيعى ادوار پياپي، صوفيان، فيلسوفان، خوشنويسان، شاعران عرب و شاعران ايران.
تراجم احوال افراد
نمونه مشترک اين نوع تراجم احوال از آن شيوخ، طريقتهاى مختلف مذهبى است. اين آثار همانند فرهنگهاى تراجم اوليا و عرفا همواره آکنده از حکايات درباره کرامات شيوخ است. يکى از نمونههاى نخستين اسرارالتوحيد فى مقامات شيخ ابوسعيد است که به احتمال در سال ۵۴۷/۹-۱۱۷۸ تأليف يافته و درباره زندگى و زمان شيخ ابوسعيد ابىالخير (۳۵۷-۴۴۰/۹۶۸-۱۰۴۸) است. نمونه ديگر صفوةالصفا تحرير ابوالفتح حسينى از اثر پيشين ابنبزاز (تأليف در حدود ۷۵۰/۵۰-۱۳۴۹) است. اين کتاب بيشتر با مقامات و کرامات شيخ صفىالدين پايهگذار طريقت صفوى و مريدان او سر و کار دارد۱.
(۱) بنا به اشاره احمد کسروى مطالب اين کتاب درباره مريدان خاندان صفوى تحريف شده است (شيخ صفى و تبارش در مجله آينده - ۱۲۹۷، ۸) جلد ۲، ص ۳۶۱) منقول در رساله دکترى راجر سيورى با عنوان The development of the early safavid state (لندن، ۱۹۵۸).
تراجم احوال خاندانها و طوايف
اين نوع آثار در مقايسه با آثار ديگر تا حدودى نادر و اندک هستند و بيشتر به تواريخ محلى مانندهاند تا فرهنگهاى تراجم احوال. يکى از نخستين تواريخ خاندانهاى ايراني، تاريخ برامکه است که به احتمال زياد به سده چهارم تا پنجم هجرى متعلق است. در اين اثر حکاياتى درباره اعضاء خاندان برمکى آمده است ولى اطلاعات جامعى درباره زندگى آنها ارائه نمىدهد.
معجمهاى تراجم احوال
سرهاميلتون گيب در جستار خود با عنوان ادبيات شرح حالنويسى اسلامي بر اين مسئله تأکيد مىورزد که مفهوم موجود در معجمهاى تراجم احوال کهن عربى اين است که تاريخ امت اسلام محصول همکارى مردان و زنانى است که اين تاريخ را ساختهاند و فرهنگ ويژه آن را منتقل کردهاند و همين افراد (در مقايسه با حکمرانان سياسي) بودهاند که در حوزههاى مربوطه جامعه اسلامى نيروهاى کوشا فرانمودهاند؛ از اينرو کمکها و يارىهاى هر يک از آنها شايسته ثبت و ضبط براى اطلاع نسلهاى آينده است. اين گفته گيب در خصوص ادبيات شرح حالنگارى ايران نيز صادق است. اما نبايد پذيرفت که نويسندگان معجمهاى تراجم احوال آثار خود را صرفاً تاريخ مىدانستهاند چون اين مسئله دست کم از سده سوم / نهم به بعد، نوعاً در تاريخچهها مجسم شده است.
معجمهاى تراجم احوال فارسى بهندرت داراى ويژگى جهانى و يا عمومى هستند. اين معاجم طبقات و يا گروههاى ويژهاى را دربر مىگيرد. بيشتر شرح حالهاى اين معاجم متعلق به روحانيان شيعه، سادات، عارفان و شاعران است. از افراد طبقات ديگر کمتر يادشده است. اينکه معاجم تراجم احوال فارسى بهندرت ويژگى جهانشمولى داشته، شايد بر اثر شرايط ويژه ايران در دنياى وسيع اسلام بوده است چون در دوران فتوحات اسلامي، خاطره حاکميت ايران باستان تا حدودى زنده شده بود و در کنار جهان اسلام مفهومى از امپراتورى ملي ايران همچنان به موجوديت خود ادامه مىداده است. اينکه شمار قابل ملاحظهاى از معاجم تراجم احوال به رهبران تشيع (در ايران و جاهاى ديگر) اختصاص يافته است جاى شگفتى نيست تشيع حتى پيش از اينکه در زمان صفويان مذهب رسمى ايران اعلام شود مذهب بومى ايران برشمرده مىشد از اينرو شرح حال علماى شيعه در مقايسه با علماى اهل تسنن از عموميت خاصى برخوردار بود. اولياء و عرفا نيز موضوع بيشتر معجمهاى تراجم احوال هم چون تذکرةالاولياء محمدبن ابراهيم فريدالدين عطار (متولد ۱۱۱۹-۵۱۳/۲۰) و نفحاتالانس جامى (تأليف در ۸۸۱-۱۴۷۶) بوده است. نفحاتالانس جامي، با ترتيب سالشمارانه، دربردارنده شرح حال ۵۶۷ ولى مرد و ۳۴ ولى زن و ۱۳ شاعر عارف است و طبقات خواجه عبدالله انصارى در آن به طرز تازهاى تدوين شده است و خود کتاب طبقات هم شرح مبسوطى از کتاب طبقات صوفيه محمدبن حسين بن سلمى بوده است. بعضى از طريقتهاى صوفيانه خصوصاً طريقت نقشبنديه هم يکى از مضامين تکرارى معاجم تراجم احوال برشمرده مىشد. شمارى از اين آثار که درباره اولياء و متصوفه است بيشتر به تاريخ اوليا متعلق است تا ادبيات شرح حالنگاري.
اين گرايش که بيشتر معاجم تراجم احوال به طبقات ويژهاى اختصاص يافته، به هيچ وجه ويژه ايران نبوده بلکه ماهيت يکپارچه جامعه اسلامى ممالک مسلمان را نشان مىداده است. در طبقهبندى فيلسوفان از اين جامعه يکپارچه، چهار طبقه به چشم مىخورد:
۱. اهل قلم که در ميان آنها علما، مستوفيان، دانشمندان و شاعران جايگاه ويژهاى داشتند ۲. اهل شمشير ۳. اهل معامله و محترفه ۴. اهل مزارعه.
در شرح حال طبقه مذهبى فرهنگهاى تراجم احوال کمبود ديده نمىشود ولى در اين نوع آثار از شرح حال ديوانسالاران خبرى نيست. کتاب دستورالوزراء خواندمير (متوفى در حدود ۹۴۲/۶-۱۵۳۵) يک استثناء است. از اين آثار پيدا است که مهمتر از همه يارى و همراهى افراد مسلمان در جامعه مطمحنظر بوده نه يارى و کمک دولت و يا مأموران آن. از طرف ديگر، تذکرههاى شاعران هم در ايران از رواج درخورى برخوردار بوده است. با اينکه اين آثار دربردارنده مجملى از زندگى شاعران و نمونههائى از آثار آنها و حکام همدوره آنان است ولى هدف اين نبوده که بهصورت نوشتههاى تاريخى محل توجه قرار گيرند. شباهت آنها به تاريخچهها نشان مىدهد که در آنها گرايش ويژه ادبى مردم ايران و خاستگاه شاعر در جامعه متبلور شده است.
دومين طبقهبندى فيلسوفان يعنى اهل شمشير هم در فرهنگهاى تراجم احوال جائى ندارند. شايد دليل اين مسئله اين بوده که زندگى آنها در زمان قدرتگيرى در تاريخچهها و تواريخ محلى وارد شده است. سومين طبقه که شامل اهل معامله و محترفه بوده در فرهنگهاى تراجم احوال جائى نداشتهاند و به همين دليل در وفيات تواريخ نيز مغفول واقع شدهاند. تنها در تواريخ محلى گاهى از آنها ياد شده است. چهارمين طبقه يعنى اهل مزارعه شايد آگاهانه در فرهنگهاى تراجم احوال راه نيافتهاند.
چنين مىنمايد که سرمشق اصلى فرهنگهاى شرح حالنويسى فارسي، نمونههاى اوليه عربى بوده است. در اين فرهنگها که تا حدودى مختصر و مجمل هم هست تمامى فقرات زير و يا بعضى از آنها آمده است: تاريخ تولد و وفات نام استادان و حاميان شخصيت موردبحث عناوين کل آثار و يا بعضى از تأليفات او سفرهاى وى و اظهار عقيدههاى ضمنى و درگيرى در بعضى از رويدادهاى سياسي. شرح حالنويس همچون تاريخنگار بيشتر با ثبت و ضبط سر و کار داشته تا خلاقيت از اينرو جزئيات زندگى خصوصى افراد در آثار او اندک است. دليل ديگر فقدان اين جزئيات شايد اين بوده که خود افراد چندان اهميتى نداشتهاند بلکه مهم کمک و مددى بوده که آنها براى آفرينش و انتقال فرهنگ اسلامى از خود نشان مىدادهاند. از اينرو مکان و زمان زندگى افراد و چگونگى موقعيت آنها در انتقال فرهنگ اسلامى اهميت داشته يعنى دانش خود را از چه کسى فرا گرفته بودند و تأليفات آنها چه بوده است؟ سفرهاى افراد موردبحث نيز اهميت داشته چون بيشتر اين سفرها از براى اعتلاء شخصيت معنوى و يا براى زيارت بوده است. افراد مادامى که يارى مثبت خويش را به فرهنگ اسلامى و جامعه ارائه نمىدادند (و يا از آن جلوگيرى نمىکردند) شخصيت و زندگى خصوصى آنها اهميتى نداشت. زندگى خصوصى آنها اهميتى نداشت. زندگى آنها زمانى اهميت پيدا مىکرد که با مسائلى چون دينداري، تعلم و فضايل اسلامى همچون احسان و عدالت سر و کار پيدا مىکردند و آن وقت خصايل و سجاياى شخصى آنها از عوامل سازنده و اصلى برشمرده مىشد. اين ملاحظات در خصوص تراجم احوال اشخاص، درباره طبقهبندىهاى ۲ و ۳ و۴ نيز مصداق دارد.