پس از شکستو قتل محمد‌حسن‌خان قاجار در سال ۱۱۷۲ق فرزندان او به دشت گرگان گريختند و به ايلات ترکمان پناهنده شدند؛ ولى بعد از چهار سال سرگردانى عاقبت به حضور وکيل رسيدند و مانند ديگر مغلوبان در پناه رأفت و حسن سلوک وکيل آرميدند. آقامحمدخان، پسر بزرگ محمدحسن‌خان قاجار، که طبعى سرکش و کينه‌جو داشت و بردار او، حسينقلى‌خان، که رشيد و دلاور بود، هر دو در خدمت کريم‌خان با کمال عزت و احترام به سر مى‌بردند، تا جائى‌که حسينقلى‌خان به حکومت دامغان منصوب شد. اما او به‌علت جوانى و نداشتن تجربه کافى به‌زودى تحت تأثير گفته‌هاى اطرافيان مغرض خود قرار گرفت و سر به شورش برداشت (تاريخ‌گيتى‌گشا؛ ص ۶۴. و گلشن مراد؛ ص ۱۷۴). حسينقلى‌خان را به‌علت بيرحمى و ظلم و بيداد و سخت‌کشى ”جهانسوز“ خوانده‌اند.


محمد‌خان، حاکم مازندران، به قصد سرکوبى وى به جانب اشرف حرکت کرد، ولى حسينقلى‌خان از راه ديگرى به سارى حمله برد. حاکم مازندران با مرتضى قلى‌خان، برادر حسينقلى‌خان درگير شد؛ ولى شکست خورد و به‌دست وى اسير گرديد و به‌دستور حسينقلى‌خان به قتل رسيد. بى‌شک واگذارى حکومت دامغان به حسينقلى‌خان قاجار بايد از اشتباهات سياسى وکيل تلقى کرد.


کريم‌خان پس از اطلاع از طغيان حسينقلى‌خان، زکى‌خان را مأمور سرکوبى او نمود. به محض رسيدن زکى‌خان به مازنداران جهانسوز مقر حکومت خود را رها کرد و به گرگان گريخت. به‌دستور سردار زند اساس حکومت او را در بابل بر هم زدند و افراد بسيارى را به جرم مساعدت با او به طرز فجيعى به قتل رسانيدند. امنيت و آرامش دگرباره برقرار شد و مهدى‌خان پسر حاکم مقتول مازندران، محمد‌خان، به‌‌جاى وى به حکومت گماشته شد (مالکم، سرجان؛ تاريخ ايران؛ ج۲، ص ۲۸۴). زکى‌خان مدت زيادى در مازندران نماند؛ زيرا کريم‌خان به‌دليل قتل و کشتار و هتک حرمت مردم او را معزول کرد و به سرداران سپاه محرمانه نوشت که به اوطان خود بازگردند. زکى‌خان هم به ناچار با کاروانى از اسراى بيگناه به شيراز بازگشت (نوائي، عبدالحسين؛ کريم‌خان زند؛ ص ۱۲۲).


پس از اينکه سپاه زند مازندران را ترک کرد جهانسوز به بابل که در دست مهدى‌خان بود حمله کرد و او را دستگير نمود. کريم‌خان، على محمد‌خان زند را به مازندران روانه کرد. سپاه جهانسوز متفرق گرديد و خود وى به گرگان گريخت. در بين راه دو نفر از غلامان حسينقلى‌خان او را گرفتار و مقتول ساختند و فتنه عظيمى که از رهگذر وجود ستمکار وى برپا شده بود رفع گشت (از نادر تا کودتاى رضاخان ميرپنج؛ ص ۱۵۵).