موقعيت جغرافيائى

اساساً موقعيت، عبارت است از چگونگى قرار گرفتن يک نقطه در سطح کرهٔ زمين که خود داراى دو حالت عمومى يا نسبى و خصوصى يا رياضى است؛ در حالى‌که موقعيت عمومى در مقياس قاره‌اى و جهانى و يا منطقه‌اي، خود تقسيمات ديگرى دارد و از اهميت زيادى برخوردار است، موقعيت رياضى يا خصوصى در مطالعات ژئوپوليتيک کمتر مورد بررسى قرار مى‌گيرد.


اگرچه نمى‌توان به‌سهولت تأثير و نفوذ اين عوامل جغرافيائى را به‌طور دقيق و مطلوب در سرنوشت افراد و دولت‌ها تعريف کرد، ولى به‌طور کلى مى‌توان گفت که حدود شرکت و فعاليت هر کشور در امور بين‌المللي، اغلب بستگى به موقعيت جغرافيائى و ارتباط آن کشور با همسايگان خود - اعم از کشورهاى قدرتمند و ضعيف - و همچنين مناسبات آن با دولت‌هاى بزرگ جهانى دارد؛ به‌عبارت ديگر، در مطالعهٔ روابط بين کشورها و سياست خارجى دولت‌ها، پيش گرفتن يک راه و روش خاص، به موقعيت‌هاى جغرافيائى آنها بستگى دارد. در صورت اعتقاد به چنين مطلبي، بايد ببينيم چگونه مى‌توان دو موقعيت جغرافيائى مساعد يا نامساعد را از هم تشخيص داد و اين دو موقعيت کدام است؟ نکته‌اى که نبايد از نظر دور داشت اين است که دولت‌ها بايد سعى کنند در صورت قرار گرفتن در يک موقعيت مساعد جغرافيائى به شکلى مثبت و کارآمد در صحنهٔ سياست بين‌المللى وارد عمل شوند و با حداقل تلاش و سرمايه‌گذاري، مسئله امنيت را براى خود حل کنند.


در چنين اوضاعى لازم است براى رسيدن به اهداف ملي، به‌‌صورت سلسله مراتبى عمل شود که در اين‌صورت امکان موفقيت، بيشتر خواهد بود؛ ولى برعکس، چنانچه اين کشورها نتوانند از موقعيت ممتاز ژئوپوليتيکى خود بهره کافى گيرند، اين موقعيت جغرافيائى در جهت عکس عمل خواهد کرد و علاوه بر آنکه امنيت را به او تحميل مى‌کنند مشکلاتى نيز فراهم خواهند کرد و در چنين صورتى گفته مى‌شود مجريان حکومت در خصوص اهدافى که تعقيب مى‌کنند، احساس مسئوليت ندارند. در يک موقعيت خاص استراتژيک، اگر مردم يک کشور افرادى فعال و ماهر باشند و بخواهند در شوراها، بدون شک از چنين موقعيتى استفاده خواهند کرد و در مقابل موانعى که آنان را از رسيدن به اهداف و آرمان‌هاى مليى باز مى‌دارد، به‌شدت مبارزه خواهند کرد و از خود عکس‌العمل نشان خواهند داد.


يکى از اصول استراتژي، رعايت سلسله مراتب و داشتن انضباط و ترتيب است. براى رعايت سلسله مراتب قبل از هر چيز بايد موقعيت جغرافيائى را درنظر گرفت. توجه به موقعيت جغرافيائي، علاوه بر اينکه ما را با نقاط ضعف و قوت کشور آشنا مى‌سازد، باعث مى‌شود که در اتخاذ خط مشى سياسى به رفع کمبودها بپردازيم و از امکانات موجود، حداکثر بهره‌بردارى را به‌عمل آوريم. براى مثال اگر موقعيت جغرافيائى روسيه به‌گونه‌اى بود که مشکل ژئواستراتژيک نداشت، هيچ‌گاه استراتژى برّى را براى خود انتخاب نمى‌کرد.


نتيجهٔ عدم توجه به درک موقعيت جغرافيائي، گسترش وسيع مشکلات ژئوپوليتيک را به‌ همراه خواهد داشت.


در تصميم‌گيرى‌ها و اتخاذ خط مشى‌هاى سياسي، توجه دقيق به موقعيت‌هاى ژئوپوليتيک و ژئواستراتژيک تضمينى براى اجراءِ صحيح هر يک از آنها خواهد بود. با تمام تحولات انجام شده در امر تکنولوژى و ارتباطات، تجارت جنگ‌هاى گذشته اين نکته را ثابت کرده که هرگاه کشورى داراى يک موقعيت ژئواستراتژيک باشد، هيچ‌گاه نمى‌تواند خود را از تحولات جهان دور نگه دارد يا به عبارت ديگر منزوى باشد؛ زيرا به‌ناچار بخشى از يک استراتژى نظامى خواهد بود و بايد سعى کند با درک موقعيت، به‌عنوان يک وزنهٔ استراتژيک وارد عمل شود و با بهره‌گيرى از موقعيت خاص جغرافيائي، براى پيشرفت و توسعه کشور و ملّت خود گام بردارد. البته در بعضى موارد، چنين به‌نظر مى‌رسد که هميشه و بالاجبار موقعيت جغرافيائي، کشورها را به فعاليت و کوشش و تلاش در گرداب سياست‌‌هاى جهانى نينداخته است. بسيارى از سياستمداران و اولياءِ امور ايالات متحده آمريکا مباهات مى‌کنند که با تعقيب سياست عاقلانه - که سياست اعتدال و اجتناب از مداخله در امور اروپا است - سال‌ها از ورود جنگ‌هاى اين قاره اجتناب کرده‌اند، در حالى‌که متوجه نيستند امکان پيروى از اين سياست (با آنکه اغلب اوقات خلاف آن را تعقيب کرده‌اند) بدان جهت ميسر شده که آمريکا به‌واسطهٔ فاصلهٔ هزاران کيلومترى اقيانوس اطلس، به‌وطور طبيعى از اروپا جدا بوده است. بسيارى از آمريکائى‌ها که معتقد هستند.


گردانندگان سياست خارجى آمريکا از مناعت طبع بيشتر و احساسات متعالى‌ترى برخوردار بوده‌اند، بايد متوجه باشند که آمريکا در تمام نيمکرهٔ غربي، فاقد همسايهٔ قدرتمندى است که از ديرباز دشمن آن کشور باشد. براى تجسم بهتر چنين وضعيتى لازم است بگوئيم؛ اگر در بخش شمالى آمريکاى جنوبى يک دولت مقتدر مانند ايالات متحده آمريکا واقع شده بود و اولياءِ آن کشور، دارى همان اميال و قدرت‌طلبى آمريکائى‌ها بودند، آيا سياستى که امروزه آمريکا در منطقهٔ نفوذ خود در درياى کارائيب پيروى مى‌کند و راه و روشى که در منطقه کوبا و ديگر جزاير آنتيل پيش‌گرفته، به همين وضع بود يا نه؟ جواب را مى‌توان از همين پرسش استنباط کرد. همچنين مى‌توان نمونه‌هاى ديگرى را، از جمله کشورهاى اسکانديناوي، ذکر کرد که به‌علت موقعيت جغرافيائي، خود را از معرکهٔ حوادث بين‌‌المللى تا حدودى دور نگاه داشته و در صلح و آرامش به‌سر برده‌اند. البتّه لازم است توجه داشته باشيم که اکنون مهم‌ترين عامل در دنيا، پيشرفت‌هاى علمى و فنى است؛ زيرا وسايل پيشرفتهٔ حمل و نقل و سلاح‌هاى استراتژيک، در حال حاضر چنان تأثير شگرفى بر مناطق مختلف کره زمين گذاشته است که ديگر نمى‌توان به‌طور يک جانبه عوامل طبيعى را عامل تعيين‌کننده معرفى کرد.


پيشرفت تکنولوژي، نواحى مختلف جهان را چنان با يکديگر مربوط کرده است و موقعيت کشورها را نسبت به يکديگر متحول ساخته، که مردم کم‌کم از خود مى‌پرسند آيا مثلاً موقعيت جغرافيائى ايالات متحده آمريکا که در سابق از نظر امنيت، يک موقعيت دورافتاده به‌‌شمار مى‌رفت، ارزش خود را از دست نخواهد داد؟ تا قبل از جنگ جهانى دوم، اولياءِ امور سياست ايالات متحده آمريکا اعتقاد داشتند، برخلاف هياهو و سر و صداى مطبوعات عمدهٔ آن کشور، لازم نيست سياست دفاع ملى خود را بر اساس تجاوزى که احتمالاً از راه هوا و ماوراءِ اقيانوس‌ها به کشورشان خواهد شد، استوار سازند، اما در ضمن جنگ جهانى دوم، حوادث پرل هاربور در مورد آمريکا، خلاف آن را ثابت کرد و به‌خوبى نشان داد که اين بيم در مورد انگلستان هم، فقط جنبه تخيل و توهّم ندارد بلکه يک حقيقت است، زيرا در آينده نيروى دريائى از عهدهٔ دفاع سواحل و خاک انگلستان بر نخواهد آمد و براى تأمين تسلط بر درياها، قدرت هوائى به اندازهٔ قدرت دريائى اهميت دارد؛ چنانچه در ضمن جنگ جهانى دوم ارزش جزيرهٔ مالت با افزايش قدرت هوائى کاهش يافت و آلمان جزيره کرت ”Crete“ را در طول جنگ دوم جهانى از طريق هوابرد به اشغال خود در آورد. در حال حاضر به‌دليل پيشرفت تکنولوژي، استراتژى‌هاى زميني، دريائى و هوائى به تنهائى قادر به اجراءِ مأموريت نيستند، بکله اين استراتژى عمليات مشترک هوائي، زميني، دريائى است که مى‌تواند تضمينى براى اجراءِ استراتژى باشد. يکى ديگر از تحولات دههٔ آخر قرن بيستم، تغيير و جايگزينى در موقعيت‌هاى جغرافيائى مشابه است؛ براى مثال موقعيت جغرافيائى جزاير واقع در درياى مديترانه ”هدف جزاير قبرس، کرت و سيسيل است که در حکم سر پل‌ها عملياتى درياى مديترانه هستند“، به‌علت تحول در استراتژى‌ها، جاى خود را به موقعيت جغرافيائى ترکيه داده است. با توجه به آنچه گفتيم، مى‌توان نتيجه گرفت که در اهميت عامل جغرافيائي، تغيير زيادى حاصل نشده است امّا بر اهميّت مکان و ارزش موقعيت کشور معينى - در نتيجهٔ تغييرات و تحولات ناشى از پيشرفت تکنولوژى - يا افزوده شده يا به کلى اين اهميت از بين رفته است.

موقعيت و شکل‌هاى مختلف آن

- موقعيت دريائى:

از قديمى‌ترين دوران تا امروز، دسترسى به دريا يکى از عوامل مهم براى توسعه‌طبى کشورها بوده است. حتى تصور مى‌شود در اختيار داشتن آب‌هاى آزاد، شرط ضرورى براى رسيدن به يک قدرت جهانى است. چنين نيازى امروزه کاملاً احساس مى‌شود، زيرا تجارب جنگ‌هاى منظم گذشته آن رال اثبات کرده است. وقتى کشورى براى گسترش روابط خارجى خود نمى‌تواند مکمل واقع شود، اين شرط مذکور نامفهوم است. البته مواردى خاص ديده شده که کشورى به قدرت رسيده است در حالى‌که به درياهاى آزاد هم راه نداشته است، امّا دوران اقتدار آن بسيار کوتاه بوده و به‌سرعت محاصره شده است و به ادامه حيات بر اساس موقعيت خود وارد شده است. به همين دليل هميشه کشورهائى که پا به عرصه قدرت جهانى مى‌گذارند، تسلط بر آب‌ها را جزءِ هدف‌هاى اصلى خود منظور مى‌کنند. موقعيت دريائى به دو صورت کليِ ساحلى و جزيره‌اى قابل بحث است. کامل‌ترين شکل موقعيت دريائي، موقعيت جزيره‌اى است. کشورى که داراى چنين موقعيتى است اگر از تنوع انسانى زياد برخوردار باشد، برقرارى امنيت در آن قدرى مشکل است؛ مگر آنکه از سطح مهارت‌هاى انسانى بالائى برخوردار باشد. در حال حاضر جزاير انگلستان از چنين ويژگى‌اى برخوردار است و برعکس ژاپن از کشورهائى است که از تنوع انسانى برخوردار نيست؛ البتّه آنچه مسلم است، کليهٔ جزاير جهان بدون استثناء داراى نقش نظامى هستند و نقش ژئواستراتژيک اين کشورها بر اهداف ژئوپوليتيکى آن‌ها بى‌تأثير نيست.


- موقعيت ساحلى:

موقعيت ساحلى حالتى است که شکل هندسى ساحل به‌‌صورت محدب باشد و حالت شبه جزيره‌‌اى پيدا کند. اين موقعيت از نظر ژئواستراتژيک نقش تکيه‌گاه دارد و به همين دليل منطقه‌اى فعال و قابل نفوذ است. اين قبيل موقعيت‌ها در معرض ارتباطات بين‌المللى هستند و با اين برخوردها، نيازهاى خود را برطرف مى‌سازند و از آنجا که اين مناطق محل اتصال دو استراتژى برى و بحرى هستند، هميشه با مناطق نفوذ خارجى منطبق هستند. چنين سرزمين‌هائى از يک اقليم دريائى که هميشه معتدل‌تر از مناطق داخلى است برخوردار هستند، در حالى‌که اساس مليت در آنها ضعيف‌تر است. افزوده شدن اين تنوع انسانى به ساير ويژگى‌هاى آن، امکان بيشترى جهت بسط و گسترش فراهم مى‌سازد. در چنين موقعيت‌هائي، در مقياس وسيع، ژئوپوليتيک و ژئواستراتژى با هم هماهنگ مى‌شوند. بهترين نمونهٔ چنين موقعيتى را ما در شبه جزيرهٔ جنوب غربى آسيا مى‌بينيم. به همين دليل سرزمين‌هائى که از موقعيت شبه جزيره‌اى برخوردار هستند، در طى تاريخ هميشه به اين سوى و آن سوى کشيده شده‌اند. تجربه نشان داده که هميشه تاريخ آنها متأثر از دريا بوده است. اين طرز تفکر هم‌اکنون از نمونه‌هاى جالب‌ترى برخوردار است. نگاهى به تحولات سياسى مجموعه کشورهاى شبه‌ جزيره‌اى جنوب غربى آسيا، مؤيد چنين تفکرى است.


- موقعيت برى يا مرکزى:

سرزمين‌هاى محصور بين خشکى‌ها که نمى‌توانند به‌طور مستقيم به آب‌هاى آزاد راه يابند، چنين موقعيتى دارند. کشورى که از چنين موقعيتى برخوردار است اگر مکمل ژئواستراتژى همسايگان خود باشد، هيچ‌گاه ثبات سياسى و امنيت واقعى نخواهد داشت و برعکس چنانچه مکمل همسايگان خود نباشد از يک امنيت نسبى برخوردار خواهد بود. افغانستان مثال خوبى براى حالت اول، و کشور کوهستانى سوئيس نمونهٔ حالت دوم است. حال اگر يک موقعيت برى از وحدت جغرافيائى لازم برخوردار باشد و تنوع انسانى چندانى هم نداشته باشد، داراى امکانات بالقوه امنيتى است و براى آنکه نقشى در ناامنى منطقه داشته باشد، بين همسايگان خود تقسيم مى‌شود. در نتيجه، چنين سرزمينى مکمل استراتژى برى است و چون هدف آن يکى‌شدن است، چنين پديده‌اى موجب عدم ثبات و امنيت داخلى يکايک کشورهائى است که به شکلى در آن سرزمين سهم دارند. کردستان ايران، عراق و ترکيه بهترين مثال براى چنين موقعيتى است. بنابراين تا زمانى‌که جهان متأثر از دو استراتژى برى و بحرى است، مسائل چنين سرزمين‌هائى به سادگى قابل حلّ نيست. اينجا است که قلمرو جغرافيائى ژئوپوليتيک محدود مى‌شود و ما در آينده شاهد خواهيم بود که محدوده‌هاى کوچک جغرافيائي، از ديدگاه ژئوپوليتيک داراى نقشى جهانى خواهند شد. هم‌اکنون نيز مثال‌هاى جالبى در تائيد چنين نظريه‌اى وجود دارد که لبنان، بحرين و کويت از آن جمله است.


- موقعيت استراتژيک:

براى اجراءِ هر استراتژي، نقاط يا مناطق خاصى مورد نياز است که از موقعيت استراتژيک برخوردار باشند. به‌طور مسلم نقاط استراتژيک به‌‌وطور کلى نقش ارتباطى منحصر به فردى دارند که تابع استراتژى و توسعهٔ تکنولوژى است؛ به همين دليل، اين مناطق هيچ‌گاه ثابت نيستند و عوامل خاصى که جنبه کمى و يا کيفى دارند بر روى آنها تأثير مى‌گذارد. از طرف ديگر، ارزش نقاط استراتژيک يکسان نيستند؛ زيرا برخى داراى ارزش نظامي، برخى اقتصادى و پاره‌اى داراى هر دو هستند. با توجه به استراتژى‌هاى موجود، در حال حاضر چهارده نقطهٔ استراتژيک در سطح جهان وجود دارد، در حالى‌که قبل از عمليات فالک هستند، تنها پانزده نقطهٔ استراتژيک موردنظر بود. نکتهٔ قابل توجه اين است که هميشه نقاط بحرانى جهان با نقاط استراتژيک منطبق است و از اين رو همواره ايجاد وضعيت‌ها را در اطراف گذرگاه‌هاى آبى يا نقاط استراتژيک مى‌بينيم که در اصطلاح، مکملى براى استراتژى زمان صلح است. نقش نقاط استراتژيک در هر زمان - چه در زمان صلح و چه جنگ - قابل لمس است، در حالى‌که مناطق استراتژيک فقط در زمان جنگ‌هاى نامحدود کاربرد خاص مى‌يابند و در زمان صلح کمتر مورد توجه قرار مى‌گيرند؛ مانند شمال شرق ايالات متحده آمريکا، مناطق صنعتى اروپاى غربى و شمالي. بنابراين نبايد اهداف استراتژيک را با نقاط استراتژيک يکى دانست.


امروزه جغرافيدانان سياسى براى مطالعه وضع سياسى جهان، کليهٔ وابستگى‌هاى ناحيه‌‌اي، ملّى و قاره‌اى را درنظر گرفته‌اند و چهار موقعيت جغرافيائى را مورد توجه قرار مى‌دهند که عبارت است از:


- موقعيت محورى که در واقع همان مرکزى يا برى است.

- موقعيت حاشيه‌اى که همان موقعيت ساحلى است که معمولاً محل برخورد است.

- موقعيت بيرونى که منطبق با شرايط جزيره‌اى است و داراى نقش سر پل‌هاى نظامى هستند.

- موقعيت استراتژيک که تاريخ‌ساز است.(منبع:براى اطلاع بيشتر در زمينه موقعيت‌هاى جغرافيائي، به کتاب فلسفهٔ جغرافيا، نوشته دکتر حسين شکوئي، ص ۲۴۳ - ۲۴۶ مراجعه شود“.)