آفتاب
ورود | عضویت
چهارشنبه ۱۲ بهمن ۱۴۰۱ ۲۲:۲۹
  • اخبار
    • اخبار سیاسی
    • اخبار اقتصادی
    • اخبار فرهنگی
    • اخبار ورزشی
    • اخبار اجتماعی
    • اخبار فناوری
    • اخبار سلامت
    • اخبار ایران و جهان
    • پیشخوان روزنامه ها
  • دانش سرا
    • مقالات
    • کتاب الکترونیکی
    • دانستنی ها
    • لینک های مفید
    • فرهنگ فیلم
    • لغت نامه دهخدا
    • دائره المعارف
    • کتابهای منتشر شده
    • بانک های اطلاعاتی
  • چندرسانه ای
    • 60 ثانیه با اخبار
    • کیوسک آفتاب
    • فیلم
    • عکس
    • پادکست
    • اینفوگرافی
    • آفتاب پلاس
  • دیجیتال مارکتینگ
    • خدمات دیجیتال مارکتینگ
    • نیازمندیها
    • بانک مشاغل
    • وبگردی
    • بنر
    • مشاوره کسب و کار
    • رپورتاژ آگهی
    • کمپین
    • خدمات
    • سایتچین
  • گردشگری
    • مجله گردشگری آفتاب
    • گزارش لحظه ای جاده ها
    • نقشه ترافیک تهران
  • تفریح و سرگرمی
    • شبکه های اجتماعی
    • موسیقی
    • فیلم و سریال
    • تئاتر
    • آشپزی
    • کارت تبریک
    • فیلم های سینما
    • بازی های اینترنتی
    • شعر و ادب
    • گل و گیاه
    • ضرب‌المثل
    • فتوبلاگ
    • سخن بزرگان
    • تعبیر خواب
    • داستان سرا
    • فال و طالع بینی
    • چیستان
    • شخصیت‌ها
    • لطیفه

لغت‌نامه دهخدا

آ

ا

ب

پ

ت

ث

ج

چ

ح

خ

د

ذ

ر

ز

ژ

س

ش

ص

ض

ط

ظ

ع

غ

ف

ق

ک

گ

ل

م

ن

و

ه

ی

نائب

نائب . [ ءِ ] (ع ص ، اِ) آنکه بر جای کسی ایستاده باشد. (مهذب الاسماء). جانشین . قائم مقام . خلیفه . آنکه بر جای کسی ایستد. (ناظم الاطباء). مهتر، و قائم مقام آن بعداز وی . قفیّه . (منتهی الارب ). آن که بجای کسی قرار گیرد در عمل یا کاری چون نائب قاضی و نائب ملک . ج ، نَوب ، نُوّاب . (منتهی الارب ) (المنجد). بجای کسی ایستاده شونده . (شمس اللغات ). بدل . عوض . نایب :
ناصر دین خدای و حافظ خلق خدای
نایب پیغمبر و پشت امیرالمؤمنین .

فرخی .
و بوسعید بغلانی نیز بیامد و نایب استادم [ بونصر مشکان ] بود در شغل بریدی هرات . (تاریخ بیهقی ص 596). امیرگیلکی این ناحیه [ ناحیه ٔ بیابان ] از ایشان بستده بود و نایبی از آن خود به دیهی که حصارکی دارد و آن را پیاده میگویند بنشانده و آن ولایت را ضبط می کند و راهها ایمن میدارد. (سفرنامه ص 124).
دانا داند که کیست گرچه نگفتم
نائب یزدان و آفتاب کریمان .

ناصرخسرو.
حجتم روشن از آن است که من بر خلق
حجّت نائب پیغمبر یزدانم .

ناصرخسرو.
ای می لعل راحت جان باش
طبع آزاده را بفرمان باش ...
بچّه ٔ آفتاب تابانی
نائب آفتاب تابان باش .

مسعودسعد.
به مجلس تو ز من نائب این قصیده ٔ تست
که هیچ حاجت ناید به نائب دیگر.

مسعودسعد.
نائب مصطفی بروز غدیر
کرده در شرع خود مر او را میر.

سنائی .
خاقانئی که نائب حسان مصطفاست
مدّاح بارگاه تو حیدر نکوتر است .

خاقانی (دیوان چ سجادی ص 259).
نائب گل چون توئی ساقی مل هم تو باش
جان چمانه بده بر چمن جان بچم .

خاقانی (دیوان چ سجادی ص 259).
جاه را بردار کردم تا فلک گفت ای خطیب
نائب من باش اینک تیغ و اینک خنجرم .

خاقانی .
ارسطو که دستور درگاه بود
به یونان زمین نائب شاه بود.

نظامی .
والی جان همه کانها زر است
نایب دست همه مرغان پر است .

نظامی .
چونکه شد از پیش دیده روی یار
نایبی باید از اومان یادگار.
نی غلط گفتم که نایب یا منوب
گر دو پنداری قبیح آید نه خوب .

مولوی .
در درون سینه مهرش کاشتند
نایب عیسیش می پنداشتند.

مولوی .
|| پیشکار. (آنندراج ). گماشته . وکیل . (ناظم الاطباء). آجودان . (یادداشت مؤلف ). نماینده . مأمور :
زمین ز عدل تو بغداد دیگر است امروز
تو چون خلیفه ٔ بغداد نائب یزدان .

فرخی .
دست او هست ابر و دریادل
ابر شاگرد و نائبش دریاست .

فرخی .
فضل را بباید رفت و ولایت خراسان و ری ... وی را داد تا به ری نشیند و نائبان فرستد به شهرها. (تاریخ بیهقی ). چون کار قرار گیرد، قاضی قضاتی نسا و طوس تو داری نائبان تو آنجااند. (تاریخ بیهقی ص 208). نائبان وی شغل نشابور راست میدارند و این به قوه ٔ او میتوانند کرد.(تاریخ بیهقی ص 373).
همان پایت بود چون قاصد و دستت بود حاجب
به قصرت گوشها نائب ببامت دیده ها دربان .

ناصرخسرو.
چون به هندوستان شدم ساکن
بر ضیاع و عقار پیر پدر
بنده بونصر برگماشت مرا
به عمل همچو نائبان دگر.

مسعودسعد.
با همه کس بگفتم این قصه
که من از نائبان دیوانم .

مسعودسعد.
نایب پرده های اسراراست
پرده ٔ رازهای پنهان است .

ادیب صابر.
او نائب خداست به رزق من
یارب ز نائبات نگهدارش .

خاقانی .
ای به رصدگاه دهر صاحب قدر بقا
وی به قدمگاه عقل نائب حکم قدم .

خاقانی .
شه طغان عقل را نائب منم نعم الوکیل
نوعروس فضل را صاحب منم نعم الفتی .

خاقانی .
نایب شه ز روی سرمستی
کرد با او به جور همدستی .

نظامی .
کان لعلم نایب افتاد و امین
هر امینی هست حکمش هم چنین .

مولوی .
و محتسب الممالک در ممالک محروسه همه جا نائب تعیین مینماید که از قرار تصدیق نائب مشارالیه ، اصناف هر محل ماه بماه اجناس را بمردم بفروشند. (تذکرهٔالملوک ص 49). در بیان تفصیل شغل لشکرنویس دیوان اعلی که ... در حین حرکت سپه سالاران و سرداران نایبی از جانب مشارالیه به اتفاق ایشان روانه ٔ...درگاه معلّی مینماید. (تذکرهٔ الملوک ص 41). || در نظام قدیم ، منصبی دون پنجه باشی و بالاتر از دهباشی . || در نظام جدید، درجه ٔ افسر جزء و کلمه ٔ ستوان امروزه بجای آن انتخاب شده و بترتیب از نایب سوم ، شروع و بنایب اول ختم می شود نایب سوم ، ستوان سوم . نایب دوم ، ستوان دوم . نایب اول ، ستوان یکم :
لاله رخی چشم و چراغ سپاه
نایب اول به وجاهت چو ماه .

ایرج میرزا.
کاش شود با تو دو روزی ندیم
نایب هم قدّ تو عبدالرحیم .

ایرج میرزا.
|| نوبه ای . نوبتی . که بنوبت درآید. عاقب . رجوع به نائبه شود. || زنبور عسل . ج ، نوب . (منتهی الارب ). قیل لانها ترعی و تنوب الی مکانها. (اقرب الموارد) (از تاج العروس ). || بسیار. فراوان . کثیر. خیر نائب ، کثیر عوّاد. (منتهی الارب ). خیر نائب ؛ خیر و نیکوئی بسیار. (ناظم الاطباء).

درباره ما

  • درباره آفتاب
  • قوانین و مقررات
  • سیاست حفظ حریم خصوصی
  • راهنمای آفتاب
  • نقشه سایت

تماس با ما

+۹۸ ۲۱ ۸۸۰۰ ۰۵۳۴

تلگرام آفتاب

اینستاگرام آفتاب

+۹۸ ۲۱ ۸۸۰۰ ۷۱ ۳۲

ایران، تهران، امیرآباد شمالی خیابان هفتم کوچه سوم پلاک ۳

پشتیبانی آفتاب

همکاری در کسب و کار

  • آگهی رایگان
  • تبلیغات در آفتاب
  • مشاوره کسب و کار

خبرنامه

برای عضویت در خبرنامه پست الکترونیک خود را وارد نمایید
عضویت
کلیه حقوق این سایت برای شرکت شبکه ی اینترنتی آفتاب محفوظ است.