اِبْنِ سَلاّمِ جُمَحی، ابوعبدالله محمد بن سلاّم بن عبیدالله بن سالم جُمَحی بصری (139-231 یا 232ق/756-846 یا 847م)، نحوی، لغوی، راوی شعر و ادب. نیای بزرگش، سالم، مولای قدامهٔ بن مظعون از بزرگان بنی جُمَح - تیرهای از قبیلهٔ قریش - بود، و به همین جهت خاندان وی در بصره به «جُمَحی» شهرت داشتند (سمعانی، 3/326- 327؛ ابن اثیر، اللباب، 1/291). ابن سلام در زمان خلافت منصور عباسی زاده شد و در زندگانی طولانی خویش، با 7 خلیفهٔ دیگر معاصر بود. در زمان همین خلفا، خاصه هارونالرشید و مأمون بود که علم و ادب از یکسو و زندگی مادی و اجتماعی از سوی دیگر به اوج شکوفایی رسیدند. بصره، زادگاه ابن سلام، نیز نه تنها بهرهای وافر از این شکوفایی گرفته بود، بلکه خود یکی از معتبرترین مراکز علم و ادب، و شاید هم بزرگترین آنها شده بود؛ بازرگانی پررونق، آمیزش نژادهای گوناگون، ظهور دانشمندان بزرگ، نزدیکی شهر به مراکز فرهنگ ایرانی چون جندیشاپور و دهها عامل اساسی دیگر از بصره محیطی ساخته بودند که میتوانست مردانی چون ابن سلام و سیبویه و جاحظ پرورش دهد. ابن سلام، علاوه بر این، در خانوادهای علم دوست نشو و نما یافت. پدرش با یونس بن حبیب مجالست داشت و در حلقهٔ درس وی حاضر میشد (نک: ابن سلام، 15). تنوّع اخباری که ابن سلام از پدرش روایت میکند (ص 15، 369-370، 564، 567، 603، 655 - 658؛ زبیدی، 31؛ ابن انباری، 9-10)، حکایت از آن دارد که سلام در توجیه و ارشاد پسر کوشا بوده و راههای تحصیل علم را برای وی هموار میگردانیده است. ابن سلام سالهای کودکی و نوجوانی را در کسب دانش سپری کرد و در جلسات درس عالمان بصره دانش اندوخت. احتمالاً نحو را نزد حمّاد بن سَلَمه فراگرفت (نک: همو، 109)، و بر همین سیاق، در هر رشته از علوم و فنون رایج آن زمان نزد استادان بزرگ بصره شاگردی کرد. اما با توجه به روابط صمیمانهای که با یونس بن حبیب داشته (زبیدی، 53؛ قالی، ذیل، 18)، شاید وی بیش از دیگران در تکوین دانش لغوی و نحوی و ادبی و تاریخی ابن سلام مؤثر بوده است (قس: سلطان، 108) و از این حیث ابن سلام در ردیف دیگر شاگردان یونس چون سیبویه، کسائی و فراء که خود استادان بزرگی بودهاند، قرار میگیرد. مشاهیر دیگری که وی مستقیماً از آنان روایت کرده و احتمالاً در خدمتشان دانشی اندوخته، عبارتند از: ابوعبیده مَعْمَر بن مثنی که در ادب و شعر و اخبار و انساب، مأخذ ابن سلام بوده و حدود 10 روایت مستقیم از او در طبقات آمده است (نک: فهرست؛ سلطان، همانجا)؛ ابوالغرّاف سُلَمی، شاعر معروف سندی (مرزبانی، 30) که عمدهترین مأخذ ابن سلام در روایات مربوط به فرزدق و جریر و اخطل و دیگر شعرای دوران اموی بوده و دهها روایت مستقیم از او در طبقات آمده است (نک: فهرست)؛ شعیب بن صخر جدّ ابوخلیفه (فضل بن حباب، خواهرزادهٔ ابن سلام، نک: دنبالهٔ مقاله) و ابویحیی ضبّی نیز، با توجه به شمار اخباری که ابن سلام از آن دو روایت کرده است، در زمرهٔ منابع اصلی او قرار میگیرند (نک: ابن سلام، فهرست؛ قس: سلطان، 101-102). ابن سلام از میان معاصران خود، بیش از همه، با سیبویه نشست و برخاست داشته و در حلقه درس او حاضر میشده (زبیدی، 67؛ ابن انباری، 40-41). وی سیبویه و الکتاب او را با عباراتی زیبا ستوده است (همو، 39). عبدالرّحمان (د 231ق) برادر ابن سلام محدّث بود (خطیب بغدادی، 5/328؛ قس: سلطان، 93) و 13 حدیث در صحیح مسلم به روایت اوست (نک: همانجا). و در بین اهل حدیث «صدوق» شناخته شده بود (خطیب بغدادی، 5/328)، برخی گفتهاند که او از برادرش موثقتر بوده است (ابن ابی حاتم، 3(2)/278). محمد بن سلاّم گه گاه به مذاق قدریّه سخن میگفت (نک: زبیدی، 53؛ قس: خطیب بغدادی، 5/328؛ ذهبی، میزان، 3/568)، از این رو کتابت حدیث را از او منع کرده بودند. ذهبی در عین آنکه وی را به عنوان مورخ (اخباری) موثق ستوده، نامش را در ردیف ضعفای محدثان آورده است (نک: المغنی، 2/587). ابن سلام در تاریخ و انساب نیز دست داشت (سخاوی، 329؛ ابن اثیر، الکامل، 7/26). تذکرهنویسان و مورخان بزرگ چون بلاذری، طبری، مسعودی، ابن خلکان و ابن شاکر کتبی از او بسیار نقل کردهاند. در علم لغت نیز انبوهی از نکات و دقایق از طریق ابن سلام به دانشمندان قرون بعدی رسیده است (نک: زبیدی، همانجا؛ قس: سیوطی، المزهر، جم) زبیدی (ص 180) او را در زمرهٔ لغویان بصره آورده است و در کتب مشهور ادبیات عرب نیز، جاحظ، ابوحیان توحیدی و ابن رشیق قیروانی از او بسیار روایت دارند. با اینهمه آنچه موجب شهرت نام ابن سلام گردیده، همانا کتاب طبقات الشعراء است. متأسفانه از همهٔ دانش گستردهٔ ابن سلام در حدیث، تاریخ، انساب، نحو، لغت و غیره چیزی جز این کتاب به دست ما نرسیده است. آنچه از شرح احوال ابن سلام میدانیم، متأسفانه از چند خبر کوتاه در نمیگذرد: گویند در 27 سالگی، همهٔ موی سر و روی او سپید گشت (خطیب بغدادی، 5/329)، شاید این هیأت ظاهری، راه او را به جرگهٔ مشایخ و بزرگان علم و ادب هموارتر میکرد. در خبر دیگری از خود او نقل کردهاند که سه بار ازدواج کرد و هر بار صاحب فرزندانی شد، اما همسران و فرزندانش جملگی در گذشتند و تنها در ازدواج چهارم بود که فرزندانش باقی ماندند (قفطی، 3/144؛ ذهبی، سیر، 10/652). این خبر در تاریخ بغداد تصحیف شده و ظاهر آن میرساند که ابن سلام فاقد اولاد بوده است (خطیب بغدادی، همانجا). اما روایتی که ابوالفرج اصفهانی (4/246) از عون فرزند ابن سلام نقل کرده است، صحت روایت قفطی و ذهبی را تأیید میکند. ابن سلام در 222ق به بغداد رفت و تا آخر عمر در آن شهر اقامت گزید. گفتهاند، در ابتدای ورود به بغداد به بیماری سختی دچار شد، چندانکه امید از زندگی برید، اما از آنجا که شخصیتی معروف و مورد احترام خاص و عام بود، اشراف و بزرگان بغداد طبیبان مخصوص خود را برای معالجهٔ وی فرستادند و سرانجام وی به دست ابن ماسویه (ه م) از مرگ برست و 10 سال دیگر در اوج شهرت علمی و ادبی بزیست (خطیب بغدادی، همانجا؛ ابن انباری، 110؛ یاقوت، 18/204- 205؛ صفدی، الوافی، 3/115). بنا به همین خبر، ابن سلام به هنگام شدت بیماری به آرزوهای دست نیافتهاش اشاره کرده و اشتیاق فراوان خود را به وقوف در عرفات و زیارت قبر رسول اکرم(ص) ابزار داشته، و از اینکه عمری را به غفلت سپری کرده، افسوس خورده است (قس: سلطان، 87).ابن سلام مأخذ و منبع فیضی برای انبوهی از دانشمندان نسلِ بعد بود که هر یک در رشتهای خاص به شهرت رسیدهاند (ابوطیب، 67). ریّاشی (د 257ق) نحوی و مورخ بصری، اسحاق بن ابراهیم موصلی (د 235ق) موسیقیدان، عمر بن شبّه (د 262ق) راوی و محدّث و فقیه، و احمد بن ابی خیثمهٔ (د 279ق) مورّخ و محدّث از جملهٔ شاگردان او به شمار میآیند (سلطان، 109- 118) و هر چهار تن نیز کتابهایی به تقلید از تألیفات ابن سلام داشتهاند (ابن ندیم، 64، 125، 158؛ ابن جوزی، 5/139). نزدیکترین شاگرد به او، خواهرزادهاش ابوخلیفه فضل بن حباب جُمَحی (د 305ق) است که بیش از دیگر راویان از ابن سلام روایت کرده است (سلطان، 110؛ قس: ابن ندیم، 126). وی محدّث معروف بصره (ذهبی، تذکرهٔ، 2/670 -671) و در تاریخ و انساب و شعر و ادب چیرهدست بود (یاقوت، 16/204) و با آنکه نابینا بود، آثاری از خود به یادگار نهاده است (صفدی، نکت، 226-227؛ ابن ندیم، 126؛ قس: سلطان، 111). ابن سلام ابوخلیفه را راوی آثار خود قرار داد و از طریق هموست که این آثار به دست مورخان و مؤلفانی چون ابوالفرج اصفهانی رسید و در میان کتابهایش جای گرفت (سلطان، همانجا). نسخههایی نیز که تاکنون از کتاب طبقات شناخته و چاپ و منتشر شده است، در واقع اثری است که ابوخلیفه از تلفیق دو کتاب طبقات الشعراءِ الجاهلیین و طبقات الشعراءِ الاسلامیین با آثار و روایات دیگری که از ابن سلام در اختیار داشته، پدید آورده است و آشفتگی و ناهماهنگی مقدمه و دیگر بخشهای کتاب، میتواند از همین تلفیق ناشی شده باشد (نک: سلطان، 164؛ قس: ابراهیم، 83 -84؛ فروخ، 2- 248). تا زمان ابن سلام، کتابهایی چون الاغانی که در باب ادب و شعر تدوین میشد، عموماً شامل دو موضوع بودند: اخبار و شعر. اما در سلسلهٔ دیگری از کتب طبقات مؤلفان، شعر را برحسب ذوق خود و به عنوان پدیدههای هنری برمیگزیدند و «اخبار» را که موجب میشد شعر به افسانه و خبر بپیوندد، از آن میزدودند و شاید آثار ابونعیم و یزیدی از همین قبیل بوده باشد، اما نخستین اثری که از این نوع جُنگهای شعری به دست ما رسیده، طبقات ابن سلام است (نک: بلاشر، 220). ابن سلام در واقع دو کتاب تألیف کرده بود که یکی را به شاعران جاهلی و دیگری را به شاعران اسلامی تا اواخر سدهٔ اول ق اختصاص داده بود. آنچه اینک به جای مانده، خلاصهای از آن دو کتاب است که این مطالب را در بر دارد: شاعران جاهلی، در 10 طبقه، هر طبقه شامل 4 شاعر؛ شاعران اسلامی نیز در 10 طبقه و هر طبقه شامل 4 شاعر. در میان این دو بخش شاعران مرثیهسرا، شاعران شهرهای مدینه، مکه، طائف، بحرین و نیز شعرای یهود قرار دارند. محدود کردن هر طبقه به 4، البته کار را بر وی تنگ کرده و او خود نیز بر این امر آگاهی داشته (ابن سلام، 97؛ قس: ابراهیم، 83 - 85؛ سلطان، 143)، اما گزینش شعر و شاعر، خود نوعی ارزیابی ادبی است و پیش از هر چیز به ذوق و سلیقهٔ شخصی گزیننده وابسته است. از اینجاست که باید ابن سلام را در تاریخ نقد نیز مورد بررسی قرار دهیم. وی دریافته بود که شعرشناسی بیشتر به پیشهٔ گوهریان و صرافان میماند و بیش از هر چیز به ممارست و تجربه و ذوق و استعداد نیاز دارد (ابن سلام، 5 -7)، به همین جهت در صلاحیت دانشمندانی که خود شاعر نبودهاند و به روایت شعر پرداختهاند، به دیدهٔ تردید مینگرد، و اشتباهات شعبی دانشمند و مورخ عرب را به عنوان مثل بر میشمارد (همو، 59 -61). ابن سلام به تأثیر عوامل روانی (نک: ص 259) و نیز تأثیر زمان و مکان در شعر پی برده بود و از این رو میان شاعران بادیهنشین و شهرنشین فرق نهاد و برای هر دسته طبقهای جداگانه قرار داد (ص 232-296). ابن سلام در پرتو این وسعت و دقتنظر، در اصالت و صحت انتساب انبوه شعر جاهلی به شاعران معروف دوران جاهلی تردید کرد و با دلایل عقلی و نقلی (ص 7-11) به این تردید قوت بخشید و حتی ابن اسحاق، صاحب سیره را در شمار جعّالان نهاد (ص 8). تحقیقات نقادان معاصرِ شعر و ادب جاهلی، چون طه حسین سبب شده است که آراء ابن سلام پس از قرنها مورد توجه قرار گیرد و جای خود را باز یابد (نک: سلطان، 281-287). ابن سلام درصدد ارزیابی شعر شاعران معاصرش چون ابونواس و بشار و ابوتمام برنیامده است، و این نیز نکتهای شایان بررسی است (سلطان، 295).آثار: تنها اثر باقی مانده از ابن سلام، طبقات الشعراء است. ابتدا در 1916م نسخهٔ ناقصی از آن توسط یوزف هل1 به چاپ رسید که با مقدمهٔ وی به زبان آلمانی همراه بود. این نسخه در 1920م در قاهره تجدید چاپ شد. چند چاپ دیگر نیز از آن منتشر گردید که یکی از آنها به کوشش محمود محمدشاکر مصری بود. شاکر بعدها به نسخهٔ کاملتری دست یافت و با مراجعه به کتابهایی چون الاغانی، الموّشح و شرح نهج البلاغهٔ ابن ابی الحدید، آن را باز هم کاملتر گردانید و با مقدمهٔ مفصلی در قاهره (1394ق/1974م) در دو مجلّد منتشر ساخت که بهترین و کاملترین چاپ کتاب طبقات است، جز اینکه تغییر نام کتاب به طبقات فُحول الشعراء و افزودن قسمتهایی به متن اصلی را با همهٔ دلایلی که شاکر برای این تغییرات و تکمیل متن کتاب عرضه کرده است (نک: شاکر، 21-27، 38-46)، بعضی خلاف آیین تحقیق دانسته و نپسندیدهاند (نک: سلطان، 168، 175-176). از کتابها و رسالههای دیگری که به ابن سلام نسبت دادهاند، تا کنون نسخهای به دست نیامده است: 1. بیوتات العرب (ابن ندیم، 126) یا نسب قریش و بیوتات العرب (صفدی، الوافی، 3/115)؛ 2. الحلاب و اجراء الخیل (ابن ندیم، همانجا؛ شاکر، 38) یا الحلائب و اجراء الخیل (صفدی، همانجا) که موضوع آن مسابقات سوارکاری و شرط بندی روی اسب و رنگها، نژادها و دیگر مسایل مربوط به اسب عربی بوده است (سلطان، 118): 3. طبقات العلماء که قالی ( الامالی،1/157) با ذکر نام از آن نقل کرده است، هر چند روایتی که وی از ابن سلام نقل کرده است، در بخشی از طبقات الشعراء که به ذکر نام و آثار علمای فن اختصاص دارد، موجود است (نک: ص 23)؛ 4. غریب القرآن (ابن ندیم، 37؛ یاقوت، 18/204؛ سیوطی، بغیهٔ، 1/115؛ داوودی، 2/157) که احتمالاً در تألیف آن تحتتأثیر کتاب معانی القرآن یونس بن حبیب بوده (نک: ابن ندیم، 48؛ قس: سیوطی، طبقات، 18، 34) و از آن بسیار استفاده کرده است؛ 5. الفاصل فی مُلَح الاخبار و الاشعار (ابن ندیم، 126) یا الفاضل فی الاخبار و محاسن الشّعراء (صفدی، همانجا). ابن ندیم (ص 48) دو کتاب النوادر الکبیر و النوادر الصغیر را به یونس بن حبیب نسبت داده که احتمالاً الگوی ابن سلام برای پرداختن کتاب الفاصل بوده است (قس: سلطان، 106)؛ 6. کتاب الفرسان یا کتاب الفحول (فروخ، 2/246؛ قس: ابوالفرج، 10/3، 18/74)؛ 7. النوادر VIII/87) که احتمالاً همان کتاب یونس به روایت ابن سلام بوده است (نک: سیوطی، المزهر، 2/289). مندرجات کتب و رسایل مفقود شدهٔ ابن سلام را میتوان از کتب تاریخ و ادب استخراج کرد و چه بسا بر حسب موضوع، بتوان هر چند روایت را به طور مشخص و قاطع به یکی از آثار او که فقط نامشان را میدانیم نسبت داد، گو اینکه از این راه سرانجام به اصل تألیفات ابن سلام دست نخواهیم یافت (نک: سلطان، 119-123).