اِبْنِ اَبی الْعَلاء، یا ابن ابی الْعُلی، ابوسعید عثمان بن ابی العلاء ادریس بن عبدالله بن عبدالحق (642 -730ق/1244-1330م)، شیخ الغُزاهٔ فرمانروایان بنوالاحمر. فرمانروایان اندلس به دنبال سقوط فرمانروایی اموی و آغاز دوران ملوک الطوایف همواره در برابر حملههای صلیبیان از سلاطین شمال افریقا کمک میگرفتند. از این رو بنوالاحمر یا بنونصر، فرمانروایان غرناطه1، برآن شدند تا به سلاطین مغرب یعنی بنیمَرین - ازقوم زَناته - نزدیکی جویند و سمتِ فرماندهی غازیانِ (مشیخهٔ الغُزاهٔ) خود را به یکی از خویشاوندان نزدیک یا «اَعْیاصِ» آل عبدالحق مرینی واگذارند. بدینسان هرگاه سلطانِ مرینی نسبت به اعیاص گمان شورش میبرد و یا اعیاص از سرکوب سلطان بیمناک میشدند، گروهی از آنان به بهانهٔ جهاد و دوری از ستیزههای خانوادگی به اندلس میآمدند و در این سرزمین پناه میگرفتند، از این رو اندلس از سران زناته آکنده شد (ابن خلدون، 7/765-766). سلطان محمد بن الاحمر ملقّب به فقیه (671 - 701ق/1272- 1302م) نخستین کسی بود منصب مشیخهٔ الغزاهٔ را به مهاجران بنی مرینی سپرد (همو، 7/766) و این منصب که سپس به مهمترین منصب نظامی تبدیل شد، نخست به بنی رَحّو و بعد به بنی العلاء - هر دو از فرزندان عبدالحق - رسید. فرزندان ابن العلاء در 685ق/ 1286م با گروه دیگری از اَعیاص به اندلس آمدند و ماندگار شدند و در برابر حملههای صلیبیان نقشی بزرگ ایفا کردند. در این دوران ریاست اینان با عبدالله بن ابی العلاء ادریس برادر ابوسعید عثمان بود که مشیخهٔ الغزاهِٔ محمد فقیه را به عهده داشت. در دوران فرمانروایی ابوعبدالله محمد ملقب به مخلوع (701- 708ق/1302-1309م)، ابوسعید عثمان ریاست نگهبانان شهر مالَقه و منطقهٔ غربی آن را که زیر فرمان ابوسعید فرج بن اسماعیل پسر عموی مخلوع بود، به عهده گرفت (همو، 7/770- 772). از این پس زندگی عثمان بن ابی العلاء را میتوان به دو دوره تقسیم کرد. در دورهٔ نخست که تا 708ق/ 1308م به درازا کشید، کوشید تا به فرمانروایی مغرب دست یابد، اما از آن پس بیشتر عمر خود را به جهاد با صلیبیان گذراند، تا آنجا که بنا به نوشتهٔ سنگ گورش که مَقّری (1/453) آن را نقل کرده، بنابر مشهور در 732 غزوه شرکت جست. در 703ق محمدمخلوغ با هراندهٔبن شانجه (فردیناند چهارم: 684 - 712ق/1285-1312م) شاه کاستیل2 (قَشْتاله) پیمان صلح بست. این موضوع سلطانِ مغرب، ابویعقوب را خشمگین ساخت و روابط فاس و غرناطه به تیرگی گرایید. محمد مخلوع برای پیشگیری از حملهٔ سلطان مغرب، به ابوسعید فرج حکمران مالَقه فرمان داد تا سَبْته3 را تصرف کند. وی به بهانهٔ راندن صلیبیان به تدارک حملهٔ دریایی پرداخت، اما در شوال 705 ناگهان به سوی سبته پیشروی کرد وآن را گشود (ابن ابی زرع، 387- 388، 411؛ ابن الخطیب، الاحاطهٔ، 1/560؛ عنان، 113) و برای آنکه در مغرب تفرقه بیفکند و راه را بر بازپس گرفتن سبته ببندد، عثمان بن ابی العلاء را که داعیهٔ فرمانروایی داشت، با خود برد و فرماندهی را به او سپرد (ابن خلدون، 7/429 به بعد). عثمان به پشت گرمی غرناطه، غُماره، تیکیساس، اَصیلا و عَرایش را گرفت و گروهی از قبایل پیرامون وی گرد آمدند. سلطان ابویعقوب که در این هنگام سرگرم محاصرهٔ تلمسان بود، پسرش ابوسالم و سپس برادر خود یعیش ابن یعقوب را برای پس گرفتن سبته فرستاد، اما آنان کاری از پیش نبردند و عثمان شهر قصر کُتامه را نیز گشود (همو، 7/475). چندی بعد سلطان ابویعقوب در 706ق به دست رئیس خواجگان کشته شد (ابن ابی زرع، 388) و رقابت نوهاش ابوثابت عامر و پسرش ابوسالم بر سر جانشینی، به مرگ ابوسالم و فرمانروایی ابوثابت انجامید. در این هنگام غماره به کانون اعیاصِ شورش شمال افریقا تبدیل شده بود و ابوثابت پس از شکست فرماندهِ نیروهایش، عبدالحق ابن عثمان در 707ق، خود به مقابله با عثمان بن ابی العلاء آمد و سرانجام وی را در سَبته به محاصره گرفت (ابن خلدون، 7/493). ابوثابت سپس ابویحیی بن ابی الصّبر فقیه بزرگ خود را نزد ابن الاحمر فرستاد تا در برابر بستن پیمان صلح از سبته چشمپوشی کند و خود در طنجه به انتظار نشست، اما بیمار شد و در 708ق درگذشت و برادرش ابوالربیع به پادشاهی نشست (ابن ابی زرع، 392). جنگ نهایی عثمان و ابوالربیع در علودان درگرفت و عثمان سپاهیان بسیاری از دست داد و فرزندش اسیر شد، و در همین هنگام ابویحیی با پیمان صلح از اندلس بازگشت (ناصری، 3/97). به این ترتیب عثمان بن ابی العلاء آرزوی پادشاهی خود را بر باد رفته دید و با خویشاوندان خود از دریا گذشت و به مالقه رفت. در عید فطر 708ق ابوالجیوش نصر بن محمد به یاری گروهی از بزرگان بر برادرش محمد مخلوع شورید و او را به شهر المُنَکَّب4 تبعید کرد (ابن الخطیب، الاحاطه، 1/560 -561). سلطانِ مغرب از این رویداد بهره جست و سَبته را بازپس گرفت. فردیناند چهارم نیز در اوایل 709ق با بهرهجویی از تیرگی روابط فاس و غرناطه به جزیرهٔالخضراء5 تاخت و ناوگانهایش را به محاصرهٔ جبل طارق6 (یا جبل الفتح) فرستاد، همچنین از خایمه7 (جایمش) شاه آراگون خواست تا برای سرگرم ساختن نیروهای اندلس، المریا8 (المریّه) را محاصره کند (ابن خلدون، 7/518). ابوالجیوش، عثمان بن ابی العلاء را به یاری مردم المریا فرستاد. وی نیروهای مسیحی را که برای محاصرهٔ مرشانه اعزام شده بودند، در نزدیکی شهر شکست داد و سپس به اردوگاه آنان هجوم برد . سرانجام نیروهای آراگونی از درِصلح درآمدند و المریا از خطر سقوط رست (همانجا). در این میان فردیناند جبل طارق را گرفت و شمانه و اصطبونه را محاصره کرد. عثمان بن ابی العلاء و عباس بن رحّو به یاری این دو شهر شتافتند و عثمان پس از پیروزی بر اردوی اصطبونه، فرمانده آنان الفونس پترس را کشت و در ناحیهٔ عوجین، عباس را از محاصرهٔ صلیبیان رهانید و به پیروزیهای بزرگی دست یافت (همو، 7/518 -519). در 713ق/1313م ابوالولید اسماعیل بن فرج در پی آشوبهایی که از اوایل محرم 712 آغاز شده بود، به یاری عثمان بن ابی العلاء، شیخ الغزاهٔ مالقه، بر ابوالجیوش شورید و در 28 شوال 713 او را از پادشاهی خلع کرد و خود به جایش نشست و عثمان را به منصب مشیخهٔ الغزاهٔ مجاهدان زناتهٔ غرناطه گماشت (ابن الخطیب، الاحاطهٔ، 1/392- 395؛ ابن خلدون، 7/772). در این دوران عثمان بن ابی العلاء آوازهای بلند یافت، تا جایی که ابوسعید فرمانروای مغرب سخت از وی اندیشناک شد، هم از این رو هنگامی که دون پدرو1 (دون بطره) و خُوان پیشوای مسیحیان که کفالت آلفونسوی یازدهم (الهنشهٔ بن هراندهٔ) را به عهده داشتند، از فرصت شورش پسر سلطان ابوسعید پادشاه مغرب سود جستند و پس از کسب اجازه از پاپ در تولدو2 (طلیطله) به غرناطه تاختند. سلطان ابوسعید در برابر درخواست کمک مردم اندلس، وجود عثمان را بهانه کرد و او را مایهٔ تفرقه خواند و کمک خود را به دستگیری و تحویل عثمان مشروط کرد( اما ورزیدگی جنگی عثمان و منزلت او در میان خویشاوندانش، اندلسیان را از پذیرش این شرط باز داشت و غرناطه به محاصره درآمد. دون پدرو با 25 تن از امیران مسیحی در کنار رود شنیل اردو زدند. عثمان با نیرویی اندک در 20 ربیعالثّانی 718 (همو، 7/519 -520؛ عنان، 118؛ قس: ذهبی، 4/53؛ ابن الخطیب، الاحاطهٔ، 1/397) به مقابله برخاست و پیروزی درخشانی به دست آورد، تا آنجا که به نوشتهٔ ذهبی همهٔ شاهان مسیحی و دستکم 50 هزار تن از سربازانشان کشته شدند و مسلمانان به غنایم و اسیران بسیار دست یافتند (همانجا). با اینهمه نیروهای صلیبی توانستند جبل طارق را که جزو قلمرو سلطان مغرب بود، در دست خود نگاه دارند و سرانجام از درِ صلح درآمدند (مقری، 1/451). شاید بر اثر این پیروزی بزرگ بود که دو خایمهٔ دوم شاه آراگون خواهان صلح با ابوالولید شد و در 721ق نامهای در همین زمینه به عثمان نوشت که همین کار به روشنی اعتبار ویژهٔ عثمان را مینمایاند (ارسلان، 2/299-300). در رجب 725/ژوئن 1325 محمد بن اسماعیل برادر ابوسعید فرج ابن اسماعیل به یاری چندتن از سران، ابوالولید را کشت (ابن الخطیب، اعمال الاعلام، 295) و به نوشتهٔ ابنخلدون، عثمان نیز در این کار دست دست داشت (7/773). بدینسان محمد فرزند نوجوان ابوالولید به فرمانروایی نشست. سپس محمد بن احمد بن محمد اشعری ملقّب به ابن المحروق در اول رمضان 725 به وزارت و نیابت سلطان رسید (ابن الخطیب، الاحاطهٔ( 1/545، 2/136-137). ابن المحروق زمام امور را به عثمان سپرد و او بسیاری از وجوه مالیات را به مقرریهای غازیان اختصاص داد و چندان در این کار پیش رفت که وزیر بر فرجام دولت بیمناک شد و در پی جلوگیری از کارهای وی برآمد. دامنهٔ کشمکش آن دو چنان بالا گرفت که عثمان خشمناک از غرناطه بیرون رفت و در مرج اردو زد. وزیر چاره را در آن دید که یکی از همتایان عثمان، یحیی بن رحّو بن عبدالله بن عبدالحّی را که داماد عثمان نیز بود، به مقابله با وی برانگیزد، و یحیی را در این راستا به مشیخهٔ الغزاهٔ گماشت. بر اثر این ترفند، عثمان بسیاری از یارانش را از دست داد و ناگزیر در صفر 727 به المریا رفت و از فرمانروایان اطراف یاری خواست، اما پاسخ مساعدی دریافت نکرد. سپس در جمادیالاوّل 727 دژاندراش3 را گرفت و محمد بن اسماعیل عموی سلطان را که به ناچار با برادرزاده بیعت کرده و با او به تلمسان رفته بود، فراخواند و با او به عنوان سلطان بیعت کرد. سپس پسرش را برای درخواست کمک نزد فرمانروای کاستیل فرستاد و شب و روز به غرناطه حملات پیاپی برد. بدینسان جنگی طولانی و سخت زیانبار درگرفت که فرمانروایان مسیحی را به سودجویی از فرصتِ پیش آمده برانگیخت (همو، اعمال الاعلام، 296- 297؛ ابن خلدون، 7/773-774)، اما سلطان محمد سرانجام وزیر خود را که رفتاری خودکامانه در پیش گرفته بود، در 2 محرم 729 کشت و در رمضان همین سال عثمان را به غرناطه خواند و به شرط روانه کردن عمویش به مغرب با وی صلح کرد و بار دیگر او را به ریاست غازیان گماشت (ابن الخطیب، الاحاطهٔ، 1/544؛ ابن خلدون، 7/774). سرانجام عثمان بن ابی العلاء در غرناطه درگذشت (مقری، 1/453؛ قس: ابن خلدون، همانجا).