اِبْنِ دَأب، ابوالولید عیسی بن یزید لَیْثیِ مدنی (د 171ق/787م)، راوی، محدث، آگاه به ایام عرب و ندیم دو خلیفهٔ عباسی. سمعانی سلسله نسب کامل او را که به بکر بن دأب میرسد (5/267) ذکر کرده است. از روزگار کودکی و جوانی او آگاهی چندانی در دست نیست. وی از اعراب حجاز بود. ظاهراً پیش از 140ق/757م در مدینه از صالح بن کیسان (د 140ق) و احتمالاً در همان سالها، از هشام بن عُروهٔ حدیث شنیده است (خطیب بغدادی، 11/148؛ نک: ابن خلکان، 6/80 -81)، سپس به بغداد رفت و در آنجا اقامت گزید (خطیب بغدادی، همانجا). روایاتی که از او نقل شده، نشان میدهد که از عمر بن ابی حفص (نک: بخاری، 3(2)/402)، داوود بن حصین (بلاذری، 5/2)، ابومعبد اسلمی (طبری، 4/213) و شاید یزید بن رومان و ابن ابی ذئب (ابن حماد، 3/391) و دیگران حدیث شنیده است. به گفتهٔ ابن حماد (همانجا) احادیث ابن ابی ذئب و یزید بن رومان تنها به روایت ابن دأب حفظ شده است. ابن حجر صفوان بن سلیم را نیز از مشایخ حدیثِ او معرفی کرده است (9/153). افزون بر این، خاندانِ وی و از جمله پدرش یزید و عمویش حذیفهٔ بن دأب و برادرش یحیی از اخبار عرب آگاهی تمام داشتهاند (جاحظ، البیان، 1/258؛ ابن قتیبهٔ، المعارف، 538؛ ابن ندیم، 103). بنابر این، احتمال میرود که وی نخست نزد پدر آموزش دیده باشد، اما خود وی به زودی به دانش فراوان و خوش سخنی شهرت یافت، به گونهای که خاندان ابن دأب به او شناخته شد (نک: جاحظ، همانجا). جاحظ (همان، 1/59) او را از خطیبان و شاعران دانسته و کلام او را ستوده است و از آنجا که ابوحیان (2(2)/403) او را معلم خوانده، شاید چندی در مدینه و پیش از سفر به بغداد به تدریس هم اشتغال ورزیده باشد. گروهی از دانشمندان نیز از وی روایت ادب کردهاند که از مشهورترین آنان، ابن سلام جمحی است (ص 18، 45، 66، 75؛ خطیب بغدادی، همانجا) و دیگری قَحُذمی (ابو حیان، 2(2)/347). نخستین بار که در منابع از حضور ابن دأب در دارالخلافه سخن رفته است، سال 169ق/785م است. در این هنگام مهدی عباسی از عامل مدینه خواست گروهی را که به قَدَری بودن متهم بودند، نزد او فرستد. وی 4 تن از جمله ابن دأب و عبدالله بن ابی عبیده، نوادهٔ عمّارِ یاسر را به دارالخلافه فرستاد. اما ایشان، در اثر اعتراضِ نوادهٔ عمار آزاد شدند (طبری، 8/178)، ولی ظاهراً این تنها سفر وی به بغداد نبوده است. چه، میدانیم که وی یک بار با بشّار (مق 167ق/783م)، ملاقات کرده است و احتمالاً این دیدار در بغداد بوده است (مرزبانی، الموشح، 105). چگونگی پیوستن ابن دأب به دربار خلیفه مهدی بر ما روشن نیست. در هر حال این امر، با توجه به اتهام قدری بودن و نیز تشیع وی (نک: ادامهٔ مقاله) شگفتآور مینماید. گزارشهایی که دربارهٔ حضور وی در دربار بر جای مانده است، نیز بیشتر به روزگار خلافت هادی مربوط میگردد (طبری، 8/220). تنها سخنی که دربارهٔ حضور وی در دربار مهدی بر جای مانده آنست که به گفتهٔ مرزبانی ( نورالقبس، 310) مهدی کنیزی به وی بخشیده است. وی به سبب شیرینی گفتار و سخندانی و آداب دانی و نیز حاضرجوابی و چیرهدستی دریافتن اشعار و شواهد مناسب حال ( دانشنامه ) و با وجود کبر و غرور بسیار (یاقوت، 15/154- 155) نزد هادی دارای پایگاهی ویژه گشت. به گونهای که خلیفه در کنار او هیچ گاه احساس دلتنگی نمیکرد (مثلاً: طبری، همانجا). وی تنها کسی بود که میتوانست در کنار خلیفه بر پشتی تکیه زند (همانجا؛ مسعودی، 6/263-264؛ ابوحیان، 3/323) و نیز هنگام خشم خلیفه که دیگران را یارای سخن گفتن نبود. وی میتوانست خلیفه را آرام سازد، چنانکه یک بار با ذکر حدیثی بجا خشم او را فرو نشاند و وی را شادمان ساخت و 50 هزار درهم و 50 دست لباس پاداش گرفت (یاقوت، 15/162- 164). از پاداش دیگر وی به مبلغ 30 هزار دینار نیز یاد شده است (طبری، همانجا). همچنین گزارشی از یکی از سفرهای وی با امیران عباسی به شام در دست است (حصری، 4/940). پیداست که ندیمی این چنین مقرب درگاه، میتوانست نفوذ بسیاری بر خلیفه داشته باشد. مسعودی (6/270-276) گفت و گوی بسیار بلندی را که نیمه شبان دربارهٔ بنیامیه و مقتولان بنیعباس و نیز مصر، نیل، نوبه، بصره و کوفه میان خلیفه و ابن دأب گذشته، نقل میکند و سپس، از بیم اطناب و درگذشتن از حد کتاب، از ذکر حکایات دیگری که دربارهٔ هادی و ابن دأب میشناخته، چشم میپوشد (همو، 6/277). آنچه مسعودی نقل کرده بیگمان یکی از زیباترین صحنههایی است که اهمیت و نقش ندیم مخصوص خلیفهٔ عباسی را باز مینماید: ابن دأب میبایست در همهٔ احوال آمادهٔ حضور یافتن باشد، اوست که در همهٔ ساعات شب و روز باید مونس تنهاییهای خلیفه گردد و خشمها، غصهها، دلنگرانیها و حتی عشقهای او را آرام بخشد. وی باید در تاریخ، جغرافیا، اخبار عرب و عجم و نیز در شعر و موسیقی و به خصوص در تاریخچهٔ سلسلهٔ عباسی، دانشی فراگیر و قاطع داشته باشد، زیرا «ندانستن» بر ندیم خاص حرام است. در این باب، ابن دأب به راستی مردی شایسته بود. در قصهگویی و افسانهپردازی و روایت اخبار و احادیث، چنان زبردست و خوش سخن و مجلسآرا بود که نویسندهٔ سختگیری چون جاحظ را نیز به اعجاب واداشته است (نک: التاج، 116-117). آنچه فضایل او را در مقام ندیمی کمال میبخشید، همانا موسیقیدانی و خوشآوازی بود. او خود به این هنر میبالید و آن را نخستین هنر خویش به شمار میآورد (ابن شاکر، 6/249؛ نیز نک: ابن عبدربه، 6/3). به گفتهٔ ابن شاکر (همانجا) ابراهیم رقیق ترانههایی از او را در کتاب اغانی ثبت کرده است. برخی از هم روزگاران و مترجمان احوال او در درستی روایات او تردید کرده و اقوال او را مخدوش دانستهاند، چنانکه بخاری (3(2)/402) ضمن اشاره به حدیثی طولانی دربارهٔ پیامبر(ص) به روایت ابن دأب او را «مُنکَر الحدیث» خوانده است (نیز نک: ابن حمّاد، 3/391؛ خطیب بغدادی، 11/149) و ابن حماد (همانجا) گفته است احادیث ناپذیرفتنی او بیش از احادیث پذیرفتنی اوست. ابن مناذر در دو بیت هجایی که در حق وی سروده، پیشنهاد کرده که از او روایت نکنند (ابنقتیبه، عیون، 2/139؛ابوالفرج،17/24؛خطیببغدادی،11/152). اصمعی نیز وی را به دستکاری و جعل اشعار متهم ساخته و گفته است وی در مدینه از خویش شعر و افسانه میسازد و به سبب سخنان نادرستی که به عرب نسبت داده، روایات وی بیارزش است (ابوطیب، 99؛ یاقوت، 15/164). در درستی تمامی این گفتهها باید اندکی تردید کرد، چه ممکن است ارجمندی مقام ابن دأب در دربار عباسیان حسادت گروهی را برانگیخته باشد. این احتمال دربارهٔ اصمعی و استادش خلف احمر و نیز مصعب بن عبدالله زبیری فزونتر است. چه آنان نظرات تندی دربارهٔ او اظهار کردهاند (نک: یاقوت، 15/161-162، 164- 165؛ نیز بستانی ف، 3/51؛ 2 EI). حتی خلف احمر در جریان بحث لغوی به کنایه گفته است که گویا ابن دأب طمع به خلافت بسته است که چنین خطاهایی را در شعر برای خود جایز میشمارد (ابوطیب، 100؛ ابوالفرج، 5/185؛ یاقوت، 15/165)، طرفه آنکه خودِ خلف احمر نیز به جعل شعر متهم بوده است (ابوطیب، 47). برخی ابن دأب را شیعی مذهب دانسته و گفتهاند اخباری در حقانیت بنیهاشم وضع (جعل) کرده است (نک: یاقوت، 15/162). به هر حال، اگر دربارهٔ جعل اخبار توسط او دلیلی نداریم، در عوض به چند قرینه میتوان تشیع او را تأیید کرد. مثلاً از وی روایتی طولانی دربارهٔ فضایل علی بن ابی طالب(ع) نقل شده است (مجلسی، 40/97-116) و قمی (1/282) این حدیث و نیز شیوهٔ بیان آن را دلیلی بر تشیع وی دانسته است. ابن دأب همزمان با آغاز خلافت هارونالرشید - ظاهراً در میان سالی - درگذشت (یاقوت، 15/152). فرزندان وی در بصره اقامت گزیدند و ظاهراً تا یک سده بعد همزمان با ابن قتیبه هنوز شهرتی داشتند (نک: ابن قتیبه، المعارف، 537؛ نیز: ابن ندیم، همانجا). جاحظ ( البیان، 1/258) ابن دأب را صاحب خطب و رسایل نیکو دانسته و ابن ندیم (ص 365) او را از جملهٔ گردآورندگان اخبار عشاق جاهلیت و صدر اسلام دانسته است. احتمالاً وی برای گردآوری همین اخبار به گفتهٔ خود از همه تیرههای بنی عامر دربارهٔ مجنون پرس و جو کرد، اما کسی را نیافت که مجنون را بشناسد (مرزبانی، نورالقبس، 311). در هر حال، امروز کتابی شامل روایات او در دست نیست.