اِبْنِ خَلْکان، ابوالعباس شمس الدین احمد بن شهاب الدین محمد (یا بهاءالدین: ابوشامه، 214) بن ابراهیم بن ابی بکر بن خلکان (11 ربیعالا¸خر608 -26 رجب 681ق/22سپتامبر 1211-30اکتبر1282م)، قاضی، مورخ و ادیب مشهور شافعی مذهب. ضبط واژهٔ «خَلْکان» به فتح خاء و کسر و تشدید لام است که گویا خود شمسالدین احمد نیز چنین مینوشته (نعیمی دمشقی، 1/192) و به گونههای متفاوتی هم ضبط شده است (نک: زبیدی، 7/126؛ خوانساری، 1/320). اسنوی، خلکان را نام قریهای دانسته که به گفتهٔ عبدالله جبوری (1/495) هنوز برجای است. وی از خاندانی که از علما و فقها بودند برخاست که به تصریح کمالالدین موسی پسر شمسالدین احمد، به قبیله کردِزرزاریّه منسوب بوده و نیاکانش که به خالد بن برمک نسب میبردند، اصلاً از بلخ برخاستند (عباس، 4/ط). با اینهمه برخی در درستی انتساب آنان به برامکه تردید داشتند. چنانکه از قول یونینی نقل شده که میگفتهاند آن نسب نامه را ابوشامه برای شمسالدین احمد بن خلکان برساخته است (صفدی، 7/313) و روایتی نیز هست که تسمیهٔ نیای شمسالدین احمد را به خلکان ناشی از فخر وی به پدرانش یعنی برمکیان دانسته است که طی آن بدو گفتند: سخن پدرانت را رها کن (= خلّ کان... یعنی دع کان ابی کذا و جدّی کذا و نسبی کذا: خوانساری، همانجا). این روایت اگر چه افسانهآمیز بهنظر میرسد، اما به هر حال شمسالدین احمد خود از انتسابش به برمکیان دفاع کرده است (ابن شاکر، 1/113). پدر او، محمد بن ابراهیم، همچون دو برادرش عمر بن ابراهیم ملقب به النجم و حسین بن ابراهیم ملقب به رکنالدین (اسنوی، 1/495)، از فقهای معروف عصر خود بود و در شام، مصر، عراق و حجاز دانش آموخت، و مدتها در موصل اقامت گزید (همو، 1/496). وی سپس در روزگار امیر مظفرالدین گوکبوری، اتابکِ اربل، به این شهر رفت و به تدریس در مدرسهٔ مظفریهٔ آنجا مشغول شد (ابن خلکان، 1/108). شمسالدین احمد در همین شهر و در مدرسهٔ مظفریه که پدرش در آنجا اقامت داشت به دنیا آمد (همو، 2/344) و دو سال بیش نداشت که در 610ق/1213م پدرش را از دست داد (همو، 1/108). ولی امیر مظفرالدین پاس استاد را نگاه داشت و چنانکه شمسالدین احمد خود بارها اشاره کرده (مثلاً: 4/120)، فرزندان وی را به خوبی رعایت کرد. محمد بن ابراهیم به تربیت و آموزش فرزندانش توجه بسیار داشت و همین معنی سبب شد که در 610ق برای شمسالدین احمد خردسال، بنا به رسم زمان، از رضیالدین ابوالحسن المؤید نیشابوری طوسی از خراسان اجازهٔ روایت گیرد (همو، 5/345) و زینب بنت الشعری نیز برای او اجازهٔ روایت نویسد (همو، 2/344). شمسالدین احمد، سپس در محضر درس شرف الدین ابوالفضل احمد بن منعهٔ فقیه که در 610ق وارد اربل شده و پس از مرگ محمد بن ابراهیم بن خلکان به تدریس در مظفریه پرداخته بود، حضور مییافت و بارها مجلس درس او را ستوده است (همو، 1/108). ظاهراً شمسالدین احمد تا مدتی قبل از 617ق که ابن منعه به حج رفت، نزد او به تحصیل پرداخت. آنگاه به خدمت شیخ ابوجعفر محمد بن هبهٔالله بن المکرم در اربل شتافت و به شنیدن حدیث و فراگیری صحیح بخاری مشغول شد. در 623ق شمسالدین احمد هنوز در اربل بود که با جمالالدین عبدالرحمان واسطی شاعر مشهور عصر که در مدرسهٔ مظفریه فرود آمده بود (همو، 1/215) و نیز با محمد بن عُنَین انصاری شاعر ملاقات کرد (همو، 5/15)، ولی از آنان چیزی نشنید، همچنین با عیسی بن سنجر اربلی دوستی داشت و وی بسیاری از اشعار خود را برای ابن خلکان خواند (همو، 3/501). واپسین خبری که از تحصیل شمسالدین احمد در اربل در دست است، آموختن علم خلاف نزد شیخ اثیرالدین مفضّل بن عمر ابهری به سال 626ق در دارالحدیث اربل است (همو، 5/313)، زیرا در رمضان همان سال، شمسالدین احمد اربل را ترک کرد (همو، 3/503) و گویا چند روز بعد به موصل رسید (همو، 7/98) و با کمال الدین موسی بن یونس بن منعه (د 639ق/1242م)، فقیه معروف شافعی و پدر ابن منعهٔ سابق الذکر ملاقات کرد و چندان محبت او را در دل گرفت که عهد کرد چون پسری از او در وجود آید، نامش را کمال الدین موسی گذارد، و چون پسرش متولد شد (درست یک قرن پس از تولد ابن منعه)، نام و لقب استاد را بر وی نهاد (همو، 5/317). به هر حال وی به زودی از موصل خارج شد و به حران رفت (همو، 5/81) و از آنجا به قصد حلب که در آن وقت از مراکز بسیار مهم علمی بود به راه افتاد. وی در آغاز ذیقعده اندکی پس از مرگ یاقوت حموی وارد آن شهر شد (همو، 6/139) و به ملاقات عزالدین ابن اثیر که از پیش با پدر شمسالدین دوستی داشت شتافت. این ملاقات که به دفعات اتفاق افتاد، تأثیر مهمی بر او نهاد و باعث شد که وی را بسیار ستایش کند (همو، 3/349). پیش از آن نیز که در اربل اقامت داشت، چنانکه خود اشاره کرده، بیش از 10 بار از آنجا به موصل رفت تا با ضیاءالدین ابن اثیر برادر عزالدین ملاقات کند و از او دانش بیاموزد، ولی هیچگاه توفیق ملاقات او دست نداد (همو، 5/391). به هر حال ابن خلکان با توصیهای که مظفرالدین گوکبوری برای قاضی بهاءالدین یوسف بن شداد (د 632ق/1235م) نوشته بود همراه برادر به نزد قاضی رفتند. ابن شداد آن دو را بسیار نواخت و در مدرسهٔ خود (احتمالاً دارالحدیث) جای داد و بالاترین مقرری را برای آنان تعیین کرد. ابن شداد که در آن تاریخ مردی کهنسال بود و مجلس درس عمومی نداشت، 4 تن از فقهای مبرز را به سمت معید تعیین کرده بود که از جملهٔ آنان شیخ جمالالدین ابوبکر ماهانی بود که شمسالدین احمد و برادرش نزد او درس میخواندند. این شیخ جمال الدین در 627ق درگذشت و شمسالدین احمد به نزد شیخ نجمالدین محمد معروف به ابن الخبّاز موصلی فقیه (د 631ق) در مدرسهٔ سیفیهٔ حلب رفت و بخشی از کتاب الوجیز غزالی را فراگرفت (ابن خلکان، 7/90، 91). نیز در 627ق در محضر موفق الدین یعیش بن علی، ادیب برجستهٔ عصر، در مقصورهٔ شمالی جامع حلب حاضر میشد و کتاب اللمع ابن جنّی را نزد او میخواند (همو، 7/48). اگر چه از استادانِ دیگر ابن خلکان در حلب آگاهی دقیقی در دست نیست، ولی احتمالاً نزد کسانی چون عبداللطیف ابومحمد موفقالدین بن یوسف بغدادی نیز که از او با عنوان «شیخنا» سخن رانده (همو، 6/76) نیز درس خوانده است. با اینهمه به کسب دانش در حلب بسنده نکرد و پس از چند سال به دمشق رفت و در شوال 632ق در مجلس درس ابوعمر عثمان بن عبدالرحمان معروف به ابن صلاح حاضر شد و مدت یک سال نزد او به تحصیل پرداخت (همو، 3/244). ظاهراً در همین دمشق بود که با جمالالدین محمد بن مالک ارتباط نزدیک یافت. اگر چه احتمال نیز میرود که در حلب با او آشنا شده باشد (ابن کثیر، 13/267). ابن خلکان همچنین با اصحاب حافظ السّلفی (د 576ق/1180م) در شام و سپس در مصر ملاقات کرد و از آنان حدیث شنید و اجازهٔ روایت گرفت (ابن خلکان، 1/105)، چنانکه با جمال الدین بن مطروح نیز دوستی یافت و در مصر و شام مکاتبات و محاضراتی در میانه برقرار شد و جمالالدین بسیاری از اشعار خود را بر او خواند (همو، 6/260). ابن خلکان مدتی بعد، از شام به مصر رفت. خود وی اشاره کرده که در 633ق رهسپار آن دیار شد (همو، 5/317) و چند ماهی در اسکندریه ماند (همو، 4/318) و سپس به قاهره رفت. وی در آنجا نیز با گروهی از دانشمندان و ادیبان آن دیار ارتباط یافت. در 637ق با بهاءالدین زهیر ملقب به بهاءالدین کاتب، ادیب و شاعر ملاقات کرد و بسیاری از اشعار او را از خود وی شنید و اجازه یافت که اشعارش را نقل کند (همو، 2/332، 336). وی همچنین با حافظ زکیالدین منذری محدث مصر ملاقات کرد (همو، 1/106) و از اصحاب عبدالله بن برّی (د 582ق/1186م) ادیب و حافظ معروف عصر، در آنجا حدیث شنید و اجازهٔ روایت یافت (همو، 3/109). دوستی ابن خلکان با کسانی چون بهاءالدین زهیر و ابن مطروح که خود از امیران دربار ایوبی به شمار میرفتند، گذشته از فایدهٔ علمی و ادبی، سبب شد که مدتی پس از ورود به قاهره، به سمت نیابت قاضیالقضاهٔ ابوالمحاسن بدرالدین یوسف معروف به قاضی سنجار برگزیده شود. در 649ق که ابن مطروح ادیب و یار دیرین شمس الدین احمد درگذشت، وی در تدفین ابن مطروح حاضر شد و بر او نماز گزارد (همو، 6/266). مدتی بعد که ظاهراً باید 654ق/1256م بوده باشد، دست به تألیف کتاب وفیات الاعیان زد (همو، 1/21). در 656ق بیماریی در مصر شیوع یافت که بسیاری را به هلاکت رساند. ابن خلکان نیز خود بیمار شد، ولی سرانجام بهبود یافت (همو، 2/338). دو سال بعد، هنگامی که سیفالدین قطز کشته شد و الظاهر بیبرس به فرمانروایی مصر و شام نشست (658ق) دوران جدیدی در زندگی ابن خلکان آغاز شد. بیبرس که از ناخشنودی مردم از نجمالدین بن سنیالدوله، قاضی القضات شام آگاه بود، وی را عزل کرد و ابن خلکان را به جای او به قاضی القضاتی و نظارت بر اوقاف جامع و بیمارستان و مدارس دمشق منصوب کرد و تدریس در 7 مدرسهٔ معروف آنجا به وی واگذار شد (ابو شامه، 215)، اما در 660ق به نفع شیخ شهابالدین ابوشامهٔ مقدسی از تدریس در مدرسهٔ رکنیه کناره گرفت و حتی گفتهاند که خود وی نیز در درس ابوشامه حاضر شد (همو، 216؛ ابن کثیر، 13/235)؛ چنانکه در درس همو در دارالحدیث اشرفیه (662ق) نیز حضور مییافت (همو، 13/242). در جمادیالاول 663 به دستور بیبرس از هر یک از مذاهب چهارگانه قاضیالقضاتی تعیین شد، در حالی که قبل از آن قاضیان مذاهب دیگر به مثابهٔ نایبان ابن خلکان بودند (ابوشامه، 235-236؛ ابن کثیر، 13/246، 301). ابن خلکان همچنان در منصب قضای دمشق بود تا در 669ق پس از 10 سال قضاوت معزول و ابن صائغ به جای او منصوب گردید (یونینی، 2/452) و پس از آن به قاهره بازگشت و مشغول اتمام کتاب وفیات الاعیان شد (ابن خلکان، 7/259). در این روزگار که ابن خلکان سخت تنگدست بود، بیبرس به سبب نسبنامهای که گفتهاند ابن خلکان برای او ساخت و تبارش را به چنگیز مغول رسانید، خواست قاضی معزول را به وزارت بردارد، ولی به سعایت الصاحب بهاءالدین بن حنا وزیر خود از آن رأی بازگشت (صفدی، 7/311) تا آنکه دواتدارِ بیبرس دربارهٔ ابن خلکان با ابن حنا سخن گفت و همین معنی سبب شد که وی مجدداً در ذیحجهٔ 676 به قضای دمشق منصوب گردد (همانجا؛ عباس، 7/49). ابن خلکان در محرم 677 به دمشق رسید (عباس، 4/ی) و با استقبال مردم و عزالدین ایدمر نایب دمشق و سایر امیران روبهرو شد (ابن کثیر، 13/279، 280) و شاعران وی را ستایش کردند (صفدی، 7/309، 310). در ذیقعدهٔ همان سال مدرسهٔ نجیبیهٔ دمشق افتتاح شد و ابن خلکان برای تدریس در آنجا حاضر گشت و سپس پسر خود کمالالدین موسی را به تدریس در آنجا گماشت (ابن کثیر، 13/280). در 678ق اوضاع سیاسی مصر و شام دستخوش پریشانی شد و به عزل السعید ناصرالدین پسر بیبرس و حکومت برادرش العادل سلامش انجامید. در رجب 678 العادل نیز عزل شد و المنصور قلاوون حکومت سراسر شام و مصر را در دست گرفت. این تغییرات سبب شد که سنقرالاشقر که پس از عزالدین ایدمر به نیابت حکومت دمشق منصوب شده بود، از اطاعت قلاوون سرباز زد و مدعی استقلال شد و قاضیان و عالمان و بزرگان شهر نیز با او بیعت کردند (ابن کثیر 13/288- 289، 290). قلاوون نیز امیر علمالدین سنجر حلبی را برای سرکوب سنقر به دمشق روانه کرد و سنقر نیز به مقابله رفت. به گفتهٔ دواداری (8/238) قاضی ابن خلکان در این وقت به جنگ با مصریان فتوی داده بود و به همین سبب چون علمالدین سنجر بر دمشق ظفر یافت (صفر 679/ژوئن 1280)، ابن خلکان را عزل کرد و او را در بالای خانقاه نجیبیه به حبس افکند؛ آنگاه از او خواست که مدرسهٔ عادلیهٔ کبیر را که مسکن او بود، خالی سازد، اما در این میان از قلاوون فرمان عفو رسید و ابن خلکان را بر مسند خود ابقا کرد و حتی برای او خلعت فرستاد و عهد صحبت قدیم را یادآور شد (ابن کثیر، 13/291). اگر چه ابن خلکان در ذیحجهٔ 679 فرمان قضای حلب نیز یافت (همو، 13/292)، ولی در محرم 680 از مناصب قضایی عزل شد (ابن صقاعی، 6) و در مدرسهٔ نجیبیه که در دست پسرش کمالالدین موسی بود، نشست و ماهانه 300 درهم برای او مقرری تعیین شد (عباس، 4/ی، به نقل از کمال الدین موسی)؛ آنگاه در صفر 681 به تدریس در مدرسهٔ امینیه پرداخت و تا پایان عمر در آن شغل بود (نعیمی دمشقی، 1/192) تا سرانجام چند ماه بعد به بستر بیماری افتاد و در 26 رجب در مدرسهٔ نجیبیه درگذشت و پیکرش را در دامنهٔ کوه قاسیون که مدفن بسیاری از دانشمندان بود، به خاک سپردند (عباس، 4/ط؛ ابن کثیر، 13/301؛ قس: ابن قاضی شهبه، 2/214). ابن خلکان با توجه به اینکه در منصب قضا، فقیهی دانشمند و داوری عادل به شمار میرفت (ابن قاضی شهبه، 2/213) و نزد فقیهان بزرگ روزگار خود دانش آموخته بود، اهتمامی خاص به فقه و اصول نشان میداد، اما در تاریخ و نحو و ادب عرب نیز دستی قوی داشت. این معنی گذشته از ارتباطش با ادیبان و شاعرانی چون بهاءالدین زهیر، ابن الخیمی، ابوالحسین جزار، ابن مطروح و جمال الدین محموداربلی (ابن خلکان، 2/99، 332، 336، نیز 2/106، 342، 6/260، 265)، از آنجا پیداست که در دواوین شعرا و ادبایی چون بحتری، مبرد، فرزدق و متنبی چندان متوغّل بود که او را شعرشناسی وارد دانستهاند (یافعی، 4/193) که 17 دیوان شعر از برداشت (ابن قاضی شهبه، 2/214). وی آگاهترین کس به دیوان متنبی بود (همانجا) و اظهار نظرهای جالب در باب شعر و شاعران از ابن خلکان برجای است (مثلاً: 4/161، 424، 441، 464، 466، 5/14، 190، 191). ابن خلکان خود در سرودن غزل و دوبیتی چیره دست بود و شعر او را نیکو و لطیف دانستهاند (سبکی، 8/33؛ ابن کثیر، 13/301؛ برای برخی اشعار او نک: عباس، 7/91-107). از مکتوبی که پس از فتوحات بیبرس در شام نوشت و مناطق مفتوحه را میان فاتحان تقسیم کرد (دواداری، 8/109-111)، و نیز البته از وفیات الاعیان، برمیآید که در نثرنویسی هم چیرهدست بوده است. کتاب وفیات الاعیان و انباء ابناءِ الزمان (ه م) که نگارش آن به تفاریق از 654ق در قاهره تا 672ق به طول انجامید (ابن خلکان، 1/21، 7/258)، در نوع خود کم نظیر است. ابن خلکان شرح احوال جمع عظیمی از دانشمندان علوم مختلف و امیران و وزیران را که طی چند سال از کتب مختلف استخراج کرده یا از افراد موثق شنیده (همو، 1/19، 20) یا خود با آنان دوستی و ارتباط داشته، گردآورده است. از وی کتاب دیگری در دست نیست، اما به نظر میرسد که اثر یا آثار دیگری نیز پدید آورده بوده است (ابوالفدا، 3/16). خاصه که صفدی (7/308) یادآور شده که وی مجموعههای ادبی نیز داشته است. بسیاری از نویسندگان ابن خلکان را از نظر اخلاقی ستودهاند و او را مردی نیک نفس و خوش خوی (یافعی، 4/193؛ ابن طولون، 1/193) و سخاوتمند و پاکدامن دانستهاند (عباس، 7/56، به نقل از ابن شاکر) که حتی از گرفتن مالی که بیبرس در روزگار تنگدستی، به نزد وی فرستاد، خودداری کرد (صفدی، 7/311) و هرگز در کار قضا بیراه نشد (همو، 7/310، 311). همین رفتارهای او بود که وقتی دوباره به قضای دمشق منصوب شد، مردم شادیها کردند (ابن کثیر، 13/279، 280، 291). با اینهمه برخی او را به کردارهای ناپسند و ادعای دروغین انتساب به برامکه متهم کردند، اما ابن خلکان خود به برخی از آنها پاسخ داد (صفدی، 7/312، 313). دربارهٔ مذهب ابن خلکان، با آنکه هیچ تردیدی نیست که شافعی بوده، اما گفتهاند که محمد بن شیخ محییالدین معروف به اسلمی در کتاب الترجمهٔ العبقریهٔ و الصولهٔ الحیدریهٔ، ابن خلکان را بدان سبب که از برخی منابع شیعی استفاده کرده، شیعه دانسته است (عباس، 7/55). البته درست است که چون برخی از دوستان او مانند ابوالمحاسن الشّوّاء و یوسف اربلی شاعر شیعه بودند و او خود شعر فرزدق در ستایش امام زینالعابدین(ع) را در کتابش نقل کرده 6/95)، میتواند چنین نظری را برانگیزد، ولی باید گفت که این معنی در دیدگاه نخست ناشی از بیطرفی او در نقل حوادث و ذکر تراجم است و باید توجه داشت که او در سرزمینی میزیست که سالیان دراز فاطمیان بر آنجا فرمان راندند و گرایشهای شیعی هنوز در منطقه نمایان بوده است.