اِبْنِ خاتِمه، ابو جعفر احمد بن علی بن محمد بن علی بن محمد بن خاتمهٔ انصاری اَلْمَری (د 770ق/1369م)، پزشک، تاریخ نویس، ادیب، شاعر، فقیه، محدث و زاهد اندلسیِ مالکی مذهب. کنیهٔ او را ابوالعباس نیز گفتهاند (ابن قاضی، 1/86). چنانکه از نسبت او پیداست، زادگاهش شهر المریّه1، در جنوب اسپانیا بر ساحل مدیترانه بوده است (ابن خطیب، 1/247، 249؛ ابن جزری، 1/87). اینکه برخی او را، مرینی منسوب به بنی مرین از فرمانروایان مغرب دانستهاند (ابن احمر، 331؛ دایه، 9)، از نظر برخی از محققان با تردید تلقی شده است (فروخ، 6/489، حاشیهٔ 3). تاریخ تولد او به درستی دانسته نیست و سالهای 724 و 734ق که بعضی از خاورشناسان به عنوان سال تولد او نوشتهاند (قس: دایه، 16، حاشیهٔ 1) با قراین موجود در منابع شرح حال ابن خاتمه سازگار نیست (همو، 17). ابن خاتمه بیشتر عمر خود را در زادگاهش المریه گذراند. ادبیات را از استادان نامبردار روزگار خود فراگرفت تا خود استاد شاگردانی صاحب نام شد. او به تعلیم ادب و لغت در مسجد جامع المریه و بعدها در مدرسهٔ یوسفیهٔ غرناطه اشتغال داشت و به نوشتن عقدنامه و اسناد معاملات و مانند آن و نیز نوشتن نامهها از جانب امرای شهر میپرداخت. خوشبیان، خوش رو و خوش رفتار بود. او در جمعآوری اشعار دیگران میکوشید و خود شعر بسیار میسرود (دایه، 12؛ فروخ، 6/490). او ظاهراً عنوان و منصبی از حکومت وقت نگرفت، با اینهمه روابط خوبی با امرای بنیاحمر یا بنینَصرغرناطه(629 -897ق/ 1231-1492م) و وزیر نامی آنان لسان الدین ابن خطیب داشت و گاه به درخواست فرمانروایان به الحمراء در غرناطه میرفت و با رجال زمان یا دوستانش دیدار میکرد. نامههایی که از او مانده است، حاکی از روابط خوب او با بزرگان عصر خویش است (دایه، همانجا). ابن خطیب، از شاگردان و نزدیکان ابن خاتمه، وی را بسیار ستوده و از او به عنوان یکی از نیکان اندلس یاد کرده است (1/248). وی با آنکه در طب و تاریخ تصنیفاتی دارد، اما به علت شهرت ابن خطیب، که مأخذ اغلب شرح حال نویسان در مورد حمله ابن خاتمه بوده است، و تأکید او بر نامهها و شعرهای صاحب ترجمه و نیز از آنجا که از میان آثار ابن خاتمه فقط نوشتههای ادبی او منتشر شده است، معروفیتش بیشتر به سبب جنبهٔ شاعری و نویسندگی اوست. نامههای وی از دو گونهٔ اخوانی و دیوانی است. در انواع شعر قریحهٔ خود را آزموده است. شعر او غالباً معمولی و صنایع لفظی و معنوی در آن فراوان است. تقلید از آثار سخنوران معروف عرب در شعر او آشکار است و با اینهمه بیانی سالم و استوار دارد. ابن خاتمه به اقتضای زمان موشّحات بسیاری سروده است (فروخ، همانجا). ابن خطیب، با نقل از یادداشتی به خط خود ابن خاتمه، استادان او را چنین یاد کرده است: ابوالحسن علی بن محمد بن ابی العیش المریّ، ابواسحاق ابراهیم بن ابی العاص التّنوخی، محمد بن جابر بن محمد حَسّان الوادی آشی، ابوالبرکات ابن الحاج بُلَّفیقی، ابوالقاسم عبدالرحمان بن محمد بن شعیب القیسی المری، قاضی ابوجعفر القرشی ابن فرکون، ابوالقاسم محمد بن محمد بن سهل بن مالک، ابوجعفر الاغرّ مقری و دیگران (1/249). ابن لیون و قاضی ابومحمد عبدالله بن محمد ابن عبدالملک نیز از مشایخ تعلم و روایت او بودهاند (ابن قاضی، 1/86). ابن خاتمه شاگردانی مانند ابن خطیب (مقری، نفح، 10/203)، ابوجعفر احمد بن علی بن زَر قالُه، محمد بن خاتمه برادرش (دایه، همانجا) و ابوعبدالله محمد بن محمد بن میمون (ابن جزری، 1/87) داشته است. از ابن خاتمه آثاری در طب و تاریخ و ادب یاد شده است به این شرح: 1. دیوان شعر ابن خاتمه، که تنها مجموعهٔ شعری از عصر اوست که به خط خود شاعر و به طور کامل به زمان ما رسیده است (دایه، 17). و در اواخر 738ق به درخواست یکی از دوستان شاعر نوشته شده است. این دیوان در 1393ق/1972م به کوشش محمد رضوان دایه بر اساس نسخهٔ دست نوشتهٔ شاعر در دمشق منتشر شد. شاعر، خود دیوانش را به 5 بخش تقسیم کرده است که چهارمین بخش آن موشّحات و زَجلهاست و مقامبلند او را در فن موشح سرایی آشکار میکند و دیوان او از نظر تحقیق در این فن در شعر قرن هشتم اندلس اهمیت دارد (همو 19). ابن خاتمه پس از جمع دیوانش، اشعار بسیاری سروده است که در متون مختلف، از کتابهای تراجم و جز آن، پراکنده است. مصحح دیوان تا آنجا که توانسته آنها را جمع و در «مستدرک دیوان» مرتب کرده است (همو، 22). نام این دیوان بنابر ضبط نسخهٔ خطی رباط رَیْحانهٔ مِن اَدواح ونَسمهٔ من اَرواح است (زرکلی، 1/176). س. ژیبر در پایاننامهٔ خود در مادرید در 1951م دیوان را به اسپانیایی ترجمه و دربارهٔ آن تحقیق کرده است ( دانشنامه ). 2. ارئِقُ التَّحلیهٔ فی فائق التَوْریهٔ، مجموعهٔ شعر دیگری است که غالباً در دیوان او نیامده است. ابن خاتمه اشعاری را که در فن توریه سروده بود، برای دوست و شاگرد همشهریش ابن زرقاله، فقیه، وزیر و نویسندهٔ زبردست خوانده و او آنها را جمع کرده است. (بغدادی، 1/547؛ دایه، 14). ژیبر تحقیقی در مورد این کتاب در مجموعهٔ «مطالعات خاورشناسی، یادنامهٔ لوی پرووانسال2» ارائه کرده است. این کتاب به کوشش محمد رضوان دایه، در دمشق چاپ شده است. 3. تحصیل غرض القاصد فی تفصیل المرض الوافد. این کتاب را ابن خاتمه به درخواست یکی از دوستانش در شناسایی و درمان طاعونی که در 746ق در المریّه شایع شده بود، نوشت ( آلوارت، و این همان «طاعون سیاه» وحشتناکی است که در همان سالها آسیا و افریقا و اروپا را فراگرفت. ترجمهٔ آلمانی این کتاب را طه دینانه در «آرشیو تاریخ پزشکی1» و ترجمهٔ اسپانیایی قسمت مربوط به طب آن را فرناندز مارتینز2 از روی ترجمهٔ آلمانی در «اطلاعات پزشکی3» به سال 1958م منتشر کرده است (نک: دانشنامه ). نسخ خطی متعددی از آن در کتابخانهها هست ( آلوارت، همانجا؛ احسان اوغلی، 38؛ گیلین، شم .(268 4. وصل الحب فی حدیث الطب. تا آنجا که میدانیم تنها احسان اوغلی (همانجا) از انتساب این اثر به ابن خاتمه یاد کرده است. نسخهای از این رساله در کتابخانهٔ رئیس الکتاب (شم 1712/27) به خط نسخ موجود است (همانجا). 5. مزیّهٔ المریّهٔ علی غیرها من البلاد الاندلسیّهٔ. کتابی است در تاریخ و جغرافیا و احوال اجتماعی شهر المریه، زادگاه مؤلف (سخاوی، 276؛ ابن قاضی، 1/86؛ بغدادی، 2/472). برخی از مؤلفان از این کتاب بهره جستهاند (مقری، نفح، 2/377؛ همو، ازهار الریاض، 1/23). از این کتاب اکنون نسخهای در دست نیست و از قسمتهای نقل شده از آن میتوان به محتوای آن پی برد. این کتاب از مقولهٔ تاریخ شهرها بوده و احتمالاً ترکیبی مانند احاطهٔ ابن خطیب داشته است (دایه، 14) و ظاهراً همان است که از آن با عنوان تاریخ المدینهٔ نیز یاد شده است (باباتنبکتی، 72؛ خلیلی، 1/45). 6. فصل العادل بین الرقیب و الواشی و العاذل، رسالهٔ کوچکی است به نثر مسجع در بیان تفاوت میان جاسوس و سخن چین و عیب جو. ژیبر آن را در الاندلس (1954م) چاپ و ترجمه کرده است ( دانشنامه ). 7. ایراد الّلا¸ل من نشاد الضّوال، تلخیص و توضیحی است از اِنشاد الضَوال و اِرشاد السؤال محمد بن هانی لخمی سَبتی (د 733ق/1233م) به زبان عامیانه (دایه 14- 15؛ فروخ، 6/490). کُلَن، خاورشناس فرانسوی، آن را با توضیح در مجلهٔ هسپریس4 (1931م) چاپ کرده است ( دانشنامه ). 8. الحاق العقل بالحس فی الفرق بین اسم الجنس و علم الجنس، نام رسالهٔ دیگری است از ابن خاتمه در برخی مسائل دستوری. تنها مأخذ اطلاع از این نوشته گفتهٔ باباتنبکتی (همانجا) است.