اِبْنِ حَمْدیس، ابومحمد عبدالجبار بن ابی بکر بن محمد بن حمدیس ازدی، از شاعران نامآور سیسیل (صقلیه1) (د رمضان527/ ژوئیهٔ 1133). او در شهر سرقوسه2 دیده به جهان گشود و ایام جوانی را در آنجا و نیز در توطس3 گذراند (ابن حمدیس، 33، بیت 2). مورخان متقدم سال ولادت او را ضبط نکردهاند، ولی از آنجا که در چند مورد (ص 124، بیت 4، ص 482، بیت 2) در دیوان به 80 سالگی خود اشاره کرده است، متأخران تولد او را در 447ق/1055م نوشتهاند (عباس، مقدمهٔ دیوان، 3). از دوران کودکی او اطلاعی در دست نیست. در جوانی ظاهراً به لهو و خوشگذرانی روی آورد (نک: همان، 4؛ همو، العرب، 235). هنوز نوجوان بود که نُرمانها به صقلیه هجوم آوردند و اندک اندک به شهرها و قلاع آن چیره شدند، اما در 471ق/1078م هنوز سرقوسه به دست ایشان نیفتاده بود که ابن حمدیس مانند بسیاری دیگر از مسلمانان جزیره، راه مهاجرت در پیش گرفت و نخست به افریقیه رفت (ابن حمدیس، 167؛ قس: ابن ابار، 3/638)، اما در آن سامان دیری نپایید. تنها اشارتی که از این دوران در دیوان او یا در منابع موجود است، همانا مصاحبت وی با اعراب آن دیار و شنیدن شعر ایشان است که وی بعدها با اندوه و اشتیاق از آن یاد میکند (ابن حمدیس، همانجا)، اما بعید نیست قصیدهای که در مدح تمیم زیری امیر مهدیه و در تأثر از دخول «روم» به صقلیه در دیوان (ص 28) آمده است، در همین سفر سروده شده باشد. گویی وی از آغاز آهنگ اندلس و خاصه دربار پررونق معتمد بن عباد را داشت، از این رو ظاهراً در همان سال به اشبیله رفت (همانجا؛ ابن ابار، همانجا؛ قس: عباس، مقدمهٔ دیوان، 6؛ همو، العرب، 236) و به امیر ابن عباد پیوست. او خود گوید که چندی در اشبیلیه به امید آنکه مورد توجه ابن عباد قرار گیرد انتظار کشید. آن زمان که دیگر نومید شده بود و آهنگ بازگشتن داشت، پیک ابن عباد فرارسید و او را نزد امیر برد. آنجا ابن حمیدی مورد آزمایش قرار گرفت و سپس ملتزم دربار گردید (ص 543؛ مقری، 3/616؛ نیکل، .(168-169 به هرحال در دربار ابن عباد، روزگار شاعر به خوشی گرایید و سر آن یافت که زیباییهای اندلس را وصف کند و سپاهیانی را که فاتحانه از جنگ مسیحیان باز میگشتند بستاید (ابن حمدیس، 75)، یا در میهمانی ابن وهبون شاعر در خارج از اشبیلیه شرکت جوید و با دیگر شاعران طبع آزمایی کند (همو، 168؛ ابن ظافر، 71-72؛ مقری، 3/606) و دست کم ده قصیده در مدح ابن عباد (نک: ابن حمدیس، فهرست دیوان ) و یکی در مدح پسرش رشید بسراید (همو، 89). در همین مدایح است که گاه اشارات تاریخی ارزندهای میتوان یافت، از آن جمله است پیروزی ابن عباد بر آلفونس در زلاقه (ص 172، 424، 435) و پیروزی او در نزدیکی المرّیه (ص 194)، اما شاعر هرگز زادگاه خود صقیله را فراموش نکرد و از آنجا اشعاری خطاب به اهل صقلیه نگاشت و آنان را به مقاومت و جهاد تشویق کرد (ص 416؛ قس: ابن خلکان، 3/214). این دوران آرامش که از لهو و لعب نیز تهی نبود حدود 12 سال دوام یافت. ولی عاقبت در 484ق/1091م دولت ابن عباد به دست مرابطون سقوط کرد و امیر خود در اَغمات مغرب به زندان افتاد (عباس، مقدمهٔ دیوان، 6 -11). بدین سان شاعر، غمزده و تنها ماند. ظاهراً در همان احوال زادگاهش سرقوسه سقوط کرد و پدرش نیز درگذشت (ابن حمدیس، 522) و بر پریشانی شاعر افزوده شد، اما دوستی میان شاعر و ممدوحش ابن عباد همچنان استوار بود، چه امیر، از زندان برای او نامهای به شعر نوشت و شاعر بیدرنگ پاسخ او را به شعر نوشت و امیر را دلداری داد (همو، 267- 268). وی عاقبت در جستوجوی ممدوحی اندلس را ترک گفت و به مغرب روی آورد. این سفر برای شاعر که گویا از دریا و سفر در آن بیم داشت آسان نبود، به خصوص که در دریا دچار طوفان گردید و کنیزک محبوبش به نام جوهر، در اثنای آن طعمهٔ امواج شد (نک: همو، 212؛ قس: عتیق، 205). در آنجا ظاهراً نخست به دیدار ابن عباد شتافت. در یکی از همین ملاقاتها بود که او را به خدمت امیر راه ندادند و چون امیر از این امر آگاه شد، شعری برای ابن حمدیس فرستاد و شاعر نیز پاسخی برای او نوشت (ابن حمدیس، 270-271). ظاهراً وی تا پایان زندگی ابن عباد (د 488ق/1095م) از او دست نکشید. پس از آن شاعر میان چند سلسلهٔ نسبتاً معتبر که در افریقیه گاه در صلح و گاه در جنگ با یکدیگر بودند، به دنبال جایگاه امن میگشت، اما نه به مرابطون که دولت ابن عباد را بر انداخته بودند، پیوست و نه به تمیم زیری، بلکه نخست به منصور بن علنّاس (د 498ق/ 1105م) از خاندان کوچکتر بنی حماد (عموزادگان بنوزیری) روی آورد (همو، 439، 494) و خانهای را که او در بجایه ساخت، وصف کرد (همو، 545؛ قس: مقری، 1/491). پس از آن، چون تمیم زیری درگذشت، به دربار پسرش یحیی در تونس راه یافت. در دیوان او 12 قصیده در مدح این امیر موجود است. در همین سال یحیی درگذشت و فرزندش علی به جای او نشست و شاعر در قصیدهای ضمن رثای پدر، پسر را تهنیت گفت (ابن حمدیس، 221). در دیوان ابن حمدیس، 25 قصیده در مدح این امیر سروده شده است. بدین سان ملاحظه میشود که بر خلاف نظر اکثر نویسندگان کهن، بیشتر شعر او در مدح بنیزیری است نه ابن عباد. برخی از این قصاید زمانی سروده شده است که علی، از جانب پدر بر سفاقس حکم میراند (مثلاً قصیدهٔ ص 391). پس از علی، فرزندش حسن که کودکی بیش نبود، امیر شد، ابن حمدیس 12 سال نیز در دربار او زیست و وی را در 5 قصیده مدح گفت. در یک از همین قصاید است (ص 249) که به شفاعت از اهل سفاقس میپردازد. علاقهٔ او به این شهر ظاهراً بدان سبب بوده است که گروهی از خویشاوندانش در آنجا میزیستهاند (همو، 34). سپس چون احوال حسن پریشان گردید، وی امیران کوچکتری را که بر افریقیه و اطراف آن حکم میراندند مدح گفت: ناصرالدوله امیر میورقه را که اسبی برایش فرستاده بود ستود (همو، 330)، قاضی سلا را مدح کرد (همو، 557)؛ در کهنسالی، زمانی که دیگر بینایی را از دست داده بود، در بونه بر کرامهٔ بن منصور وارد و صلهای ستاند (سلفی، 86). عاقبت در بجایه به خدمت بنی حمدون رفت. همانجا بود که با شاعری به نام احمد خرّاط نشست و برخاست و مشاعره میکرد (ابن حمدیس، 481) و نیز همانجا بود که پس از 80 سال زندگی درگذشت، اما ابن خلکان پنداشته که او در میورقه درگذشته، هر چند که بجایه را نیز مستبعد ندانسته است (3/215). پسر وی نیز شاعر بود و برخی گفتهاند در شعر والاتر از پدر بوده است (عمادالدین، 2/207). شعر ابن حمدیس سراسر استوار و دلنشین است، چنانکه به جرأت میتوان او را بزرگترین شاعر صقیله و یکی از درخشانترین چهره های اندلس و مغرب به شمار آورد؛ بیشتر نویسندگان کهن شعر او را ستودهاند (نک: ابن دحیه، 54؛ ابن ابار، 3/637؛ ابن خلکان، 3/212؛ ابن فضلالله، 139). صفدی که پیوسته نظرات انتقادی قاطعی ابراز میدارد، اشعار او را جزو بهترین اشعار مینهد (ص 225، 231)؛ مقری (1/494) یکی از قصاید او را نقل کرده، گوید هیچ جا همانندی ندارد. بیگمان شعر او از مرزهای مغرب و اندلس فراتر رفته بوده است، زیرا مثلاً در بغداد برخی از سرودههایش را برای عمادالدین میخواندند (عمادالدین، 2/196).وقار الفاظ و دوری از هجا از یک سو، و صداقت احساس و وفاداری از سوی دیگر، شعر ابن حمدیس را فریبنده و دلاویز ساخته است، از چند قصید´ دوران جوانی، یا قصاید صقلی که بگذریم، در بقیهٔ اشعار، شوق دیدار صقلیه و خویشان و یاران جوانی به شیوههای گوناگون پدیدار است (نک: ص 3، 274، 412، 416). شاید همین اندوه جدایی است که سبب گردید ابن حمدیس بیش از دیگران به مرثیه روی آورد (قس: عتیق، 203). وی علاوه بر مرثیههای رسمی فراوان، پدر را که در صقلیه درگذشت رثا گفت (ص 522) و از زبان فرزند خود برای همسرش مرثیهای سرود (ص 477). اما سوزناکترین اشعار او در قصیدهای است که در مرگ دلخراش کنیزکش جوهره سروده است. موضوع غرق شدن جوهره در دریا و اندوه سنگینی که در اثر آن بر دل شاعر نشست، تشبیهات و معانی سخت دلنشینی به وی الهام کرده است که نظیر برخی از آنها را جایی نمیتوان یافت. آنچه بر قدرت تأثیر این اشعار میافزاید همانا استواری و روانی و پرهیز از هرگونه تصنع و لفظ پردازی است (دربارهٔ مرثیههای او، نک: عتیق، 203-224). وصف طبیعت، ساختمانها، گلها، میوهها و حیوانات گوناگون و حتی وصف رقاصه (ابن حمدیس، 133) در دیوان او کم نیست. شعر حکمت آمیز هم گاه در آن به چشم میخورد، اما شعر هجا هرگز در آثار او به کار نیامده است. او خود به این امر افتخار میکند (همو، 520). بیگمان شعر او از تأثیر دیگر شاعران، به خصوص شاعران مشرق بر کنار نبوده است. نوعی از همین تأثیر است که در کتب کهن به عنوان «سرقات» عرضه میگردد، اما همه او را در این «سرقات» موفق دانستهاند، بدین معنی که وی معانی تقلیدی را بهتر از گذشتگان بیان کرده است (مثلاً نک: عمادالین، 2/196-207؛ ابن دحیه، 54 -57). دیوان ابن حمدیس که شاید خود او گرد آورده بوده از دیرباز رواج داشته است. حدود 100 سال پس از او، ابن ابار (3/637) و ابن سعید (ص 149) آن را در دست داشتهاند. سرانجام آماری1 بخش مربوط به صقلیه را برگزید و در 1857م در لایپزیگ به چاپ رسانید. در 1893م همین بخش با استناد به نسخهٔ واتیکان در پالرم منتشر گردید. سپس اسکیاپارلی2 بر اساس نسخههای واتیکان و لنینگراد و با استفاده از برخی منابع دیگر همهٔ دیوان را در 1898م در رم به چاپ رساند. آخرین چاپ این دیوان با تصحیح نسبتاً منقح احسان عباس در 1960م همراه با مقدمهٔ مفصلی در شرح احوال شاعر در بیروت انتشار یافته است. از کتاب تاریخ الجزیرهٔ الخضراء که حاجی خلیفه (1/290) به او نسبت داده اثری به جای نمانده و نمیدانیم آیا وی به راستی چنین کتابی داشته است یا نه.