اِبْنِ حَجّاج، ابوعبدالله حسین (ثعالبی، 3/30؛ حسن) بن احمد (د 22 جمادی الا¸خر 391ق/19 مهٔ 1001م)، شاعر شیعی مذهب و «سخیفه سرا». وی در محلهٔ «سوق یحیی» در بغداد زاده شد و بعدها، اشعار متعددی به یاد آن محله سرود (یاقوت، بلدان، 3/195). وی هرزه درایی و پردهدری را در شعر، مکتب خود ساخت و در آن کار چنان چیره دست شد که به قول برخی از نویسندگان کهن (نک: دنبالهٔ مقاله) تنها با امرؤالقیس، نامورترین و نیز کهنترین شاعر عرب قابل قیاس است. هیچ یک از منابع کهن زندگینامهٔ جامع و روشنی از او به دست ندادهاند. اینک در تدارک زندگی نامهٔ او حدود 2 هزار بیتی را که از وی در منابع موجود است، مستند قرار میدهیم و فعلاً از دیوان 10 جلدی او که در بغداد است، چشم میپوشیم. در باب اینکه چرا وی را ابن حجاج نامیدهاند، چیزی نمیدانیم. حرّ عاملی (2/88) به استناد بیتی از او (ثعالبی، 3/75) تصور کرده که وی از اعقاب حجاج بن یوسف است، اما همو که وی را عجم میدانسته، آن نسبت را چندان نپسندیده، به خصوص که ابن حجاج با ایرانیان نیک درآمیخته بود و زبان فارسی را چنانکه خواهیم دید، نیک میدانست. با اینهمه یکی از اشعار او، تا حدی نظر نخست را تأیید میکند. وی در این شعر سخنچین مفسده جو را میگوید از اینکه از سرزمین فارس، کشور شاهان برخاسته است غره نگردد... (همو، 3/45). با اینهمه به قول او بر اینگونه اشعار هیچ اعتمادی نمیتوان کرد، مثلاً در شعری (صابی، 8/404) گوید: او نه کافر است و نه جدش حجاج بن یوسف است تا مالش بر دیگران حلال شود (هر چند این بیت را چنین نیز میتوان فهمید: نه من کافرم... و نه جدم حجاج). نیاکان او همه از جملهٔ کارگزاران و دبیران حکومت بودهاند (همو، 8/403؛ ابن جوزی، 7/216؛ ابن تغری بردی، 4/204). وی نیز به شیوهٔ نیاکان، کار کتابت پیشه کرد و در نوجوانی به خدمت ابواسحاق ابراهیم صابی (د 384ق/ 994م) که خود از منشیان و دیوانسالاران آل بویه در بغداد بود، درآمد، اما به زودی دریافت که کار شعر، به ویژه شعر «مُجون و سُخف» بس پرحاصلتر است. از این رو از خدمت ابواسحاق کناره گرفت. صابی (8/403-407) نواده ابواسحاق نامهای را که ابن حجاج به ابواسحاق نوشته، یافته و نقل کرده است. این نامه به نثری بسیار روان و تهی از هرگونه تکلف و تصنع، اما آمیخته به هزل، نگارش یافته است و در آغاز آن 4 بیت نیز در موضوع مورد بحث آمده است. چنین مینماید که این نامه، نه در دورهٔ جوانی و خدمتگزاری شاعر در دستگاه ابواسحاق، بلکه چندین سال پس از آن نوشته شده، زیرا موضوع آن، مصادرهٔ بخشی از دارایی اوست که چگونگی آن روشن نیست و گویا او در اواسط عمر به مال و منال رسیده باشد. به گفتهٔ ابن شهر آشوب ( معالم، 149) او نزد ابن رومی (د 283ق/896م) درس خوانده است. اما چنانکه خواهیم دید، این روایت سخت غریب جلوه میکند. در میان روایات پراکنده، آنچه از همه قدیمتر به نظر میآید روایاتی است که به رابطهٔ او با مهلبی (د 352ق/963م) وزیر معزالدوله و متنبی اشاره دارد. مهلبی که خود شاعر زبردستی بود، پیوسته با فقیهان و قاضیان و نیز شاعران بغداد انجمن داشت. در همین انجمنها بود که ابن حجاج و رقیبش ابن سکره (د 385ق/995م) نیز حضور مییافتند. در یکی از همین انجمنها بود که وی شعر مهلبی را با الفاظ و عبارات خاص خود به ریشخند گرفت (ثعالبی، 3/37). وی با متنبی نیز معارضه داشت. متنبی در 352ق/963م به بغداد آمد و در مجلس وزیر حضور یافت، اما هم در آن دیدار و هم در خلال دیدارهای بعد، از مدح وزیر سرباز زد. این کار، به هر دلیل که بوده، خواه به قول صفدی (12/334) چشم داشت صلهای کلان و خواه به قول بلاشر (ص 322) ملاحظات اجتماعی و سیاسی، خشم وزیر را برانگیخت و ناچار ادبیات و شاعران مجلس وی نیز بر این آتش دامن زدند و هر کدام به نوعی، متنبی را مورد حمله قرار دادند (صفدی، همانجا). بیگمان غرور چشمگیر متنبی از یک سو و دل چرکینی معزالدوله نسبت به او از سوی دیگر، کار دشمنان را آسان میکرد. در این میان زبان ابن حجاج زهرآگینترین نیشی بود که بر متنبی وارد میآمد. صفدی (همانجا) حتی خروج متنبی را از بغداد، فرار از چنگ ابن حجاج پنداشته است. ابن حجاج کار را به جایی کشانده بود که حتی در ملا´عام، در محلهٔ کرخ بغداد او را به ریشخند گرفت و متنبی خاموش ماند (بغدادی، 1/386؛ بلاشر، 324). این خاموشی و وقار در مقابل «حماقات ابن حجاج» اعجاب ابن رشیق را نسبت به شاعر بزرگ برانگیخته است (1/111). پیوستگی ابن حجاج به مهلبی ظاهراً خالی از صداقت نبود، زیرا چون وزیر در 352ق/963م درگذشت، شاعر او را به ابیات دلنشینی رثا گفت (ابن خلکان، 2/127؛ یاقوت، ادبا، 9/138). ظاهراً در زمان فرمانروایی بختیار (356-367ق/967- 978م) بود که کار ابن حجاج رونق یافت: وی هم بختیار را مدح گفت و هم وزیران معروف او ابوالفضلشیرازی (د362ق/973م)، ابوالفرجبنفسانجس و ابن بقیّه (وزارت: 362-366ق/973-977م) را. وی با بیانی نسبتاً متین و تهی از هرزگی، قصاید متعددی به بختیار تقدیم داشت (ثعالبی، 3/45-46، 57، 59، 66 -67، 80، 93-94). با اینهمه، به رغم نزدیکی به شهریار عراق و به رغم بیمی که همگان از زبان زهرآگینش داشتند، هرگز نتوانست - مانند برخی از شاعران دربار - آنچنان مقام و قدرتی کسب کند که همهٔ درها به رویش گشاده گردد. بارها از این گله داشته که چرا حاجبان راه بر وی میبندند (همو، 3/81، 89)؛ مثلاً هنگامی که ابوالفضل شیرازی و ابوالفرج بن فسانجس خلوت کرده بودند تا دربارهٔ سرنوشت یاران مهلبی تصمیم بگیرند، او را به دیوان راه ندادند و شاعر نیز مانند دیگران، از بیم نفتی که مأموران به سر و روی مردم میریختند، از آنجا دور شد و به چند بیت نکتهآمیز دل خویش را تسلی داد (همو، 3/78). وی ظاهراً از ابوالفضل شیرازی نیز که دیرزمانی وزارت معزالدوله و سپس وزارت بختیار را داشت، بیمناک بود، زیرا در اشعاری که در ستایش او سروده (همو، 3/45)، از «مجون» و «سخف» دوری جسته است، اما با ابوالفرج بن فسانجس که چندی در کار وزارت با شیرازی شریک بود، مزاح میکرد (همو، 3/40). ظاهراً در 358ق نیز که ابوالفرج پس از چند روز از وزارت خلع شد و شیرازی وزیر منحصر به فرد گردید، شاعر آن یک را به باد تمسخر گرفت و این یک را مدح گفت (همانجا). تفصیل این ماجرا را تنوخی که خود با ابن حجاج ارتباط داشته، به تفصیل آورد و تاریخ آن را شعبان 360 ذکر کرده است (2/219-220). بزرگ دیگری که در خلال این سالها، ممدوح او واقع شده، ابو تغلب حمدانی (د 369ق/979م) است که دوبار به بختیار در بغداد پناه برد. شاعر وی را در قصیدهای ستود که با خمریهای آغاز میشود. در این خمریه، معانی دلنشین و رایج در آغاز عصر عباسی، در زبانی لطیف و روان، به معانی ابن حجاجی درآمیخته است. قصیدهٔ دیگری نیز که به همین شیوه است در بغداد و در سپاسگزاری از اسبی که به او هدیه شده بود، سروده است (ثعالبی، 3/96).در 362ق ابوطاهر بن بقیه به وزارت رسید. ابن حجاج به خدمت او شتافت و به مدحش پرداخت. دو مدیحهای که ثعالبی (3/65 -66، 94) نقل کرده هر دو خالی از «سخف» است (قس: امین، 5/435). به استناد یکی از اشعار اوست (ثعالبی، 3/67 - 68) که میتوان گفت وی در زمان همین وزیر به مقام محتسبی بغداد برگزیده شد (نک: ابن شهر آشوب، معالم، 149؛ ابن جوزی، 7/216؛ ابن خلکان، 2/168؛ صفدی، 12/331). اینک چگونه میتوان پذیرفت که مردی چون ابن حجاج که خود را پیامبر «مجون و سخف» میداند (ثعالبی، 3/32)، قادر است محتسب پایتخت خلافت شود و مسئولیتی بس حساس، از جمله مسئولیت امر به معروف و نهی از منکر را بر عهده گیرد؟ شاید سیاست نابخردانهٔ بختیار و وضع بی سر و سامان بغداد و ضعف اخلاقیات در آنجا (قس: بلاشر، 319)، امکان چنین انتصابهایی را فراهم میآورد. شاید هم نظر مؤلفان متأخر شیعه، از نورالله شوشتری تا زمان حاضر، صائب باشد که عموماً در او، وقار و پارسایی و پاکدامنی را بر دیگر جنبههای اخلاقی، غالب میدانند. تعیین زمان شغل محتسبی او چندان آسان نیست. در 367ق/978م که بختیار اسیر شده بود، شاعر در محضر ابوالفتح بن عمید حاضر گردید و در شعری به محتسب بغداد که پیش از آن بادهنوشی را ممنوع ساخته بود، اشاره کرد. ثعالبی این نکته را چنین توضیح داده است که ابن بقیه خود باده مینوشید و در آن هنگام ابن حجاج محتسب بود (3/67 - 68). ابن جوزی (7/216؛ نیز نک: ابن تغری بردی، 4/204) به این شغل وی در دورهٔ بختیار تصریح میکند (عصر مهلبی که صنعانی، 1/399، ذکر کرده، درست به نظر نمیرسد)، اما ابن خلکان (2/168- 169) با نقل روایتی کار را سخت دشوار میسازد، از این قرار که به قول بعضی، وی توسط ابوسعید اصطخری، فقیه شافعی از این کار معزول شد، اما صفدی (12/331-332) غرابت این روایت را دریافته، گوید اصطخری در 328ق در گذشته و ابن حجاج 63 سال پس از او (نیز قس: ابن کثیر، 11/329-330 و منابع متأخرتر)، پس چگونه ممکن است که اصطخری موجب عزل او شده باشد؟ اما امینی (4/98-100) روایت ابن خلکان را موثق دانسته و برای پرهیز از مسألهٔ زمان، ناچار شده است به دلایل گوناگون باز نماید که ابن حجاج بیش از 130 سال زیسته است. ابن حجاج ظاهراً چند سالی بر این کار بود، ولی گویا چندان موفقیتی حاصل نکرد، به خصوص که در اثنای آن از لودگی و مزاح دست برنمیداشت (نک: ثعالبی، 3/70-71). سپس چون از آن کار عزل شد، اندوه خود را با شوخی و مسخرگی در قطعهای بیان داشت (همو، 3/82 -83؛ صفدی، 12/335). صفدی (12/331) پنداشته است که وی چندین بار محتسب بغداد شد، اما دلیلی در تأیید سخن او در دست نیست. در عوض ملاحظه میشود که وی شغلهای متعدد دیگری - که البته هیچ کدام در ردیف حسبهٔ بغداد نبودهاند - داشته است. ثعالبی اشاراتی در این باب دارد (3/77، 80، 81، 82). ذهبی اشاره میکند که وی عهدهدار کتابت نیز شد و جوائزی گرفت (17/60)، اما سخن ذهبی را دیگران تأیید نکردهاند. آنچه مسلم است اینکه او به اموری از نوع مقاطعه کاری میپرداخت و از این راه ثروت کلانی به دست آورده بود، مثلاً زمانی «ضمانت» نهر قلاّ را در بغداد به عهده داشت و چنانکه خود نیز در دو بیت اشارت دارد، عاقبت از این کار زیان فراوان دید (یاقوت، بلدان، 4/843). گفتهاند که وی زمانی مالیات (فرائض الصدقات) کشتزارهای اطراف فرات را در اقطاع داشت. در همان زمان بود که به مأمور خود در ناحیهٔ نیل، نامهای به شعر و سراسر فحش و سخف نگاشت (ثعالبی، 3/39). ثروت او آنقدر بود که بتواند در زمان بختیار مهمانی مفصلی تدارک ببیند و بزرگان دولت را به آن فرا خواند و کسانی را که از پذیرفتن دعوت او سرباز زنند، به پلیدیهای شعر هرزهٔ خود بیالاید (همو، 3/42). اما ثروت فراوان او که نظر برخی از نویسندگان را نیز جلب کرده (مثلاً نک: ابن جوزی، 7/216)، خالی از دردسر نبود، به ویژه که حاکمان هم او را آرام نمیگذاشتند. چنانکه یک بار اموالش را مصادره کردند (ثعالبی، 3/50)؛ بار دیگر غلهای را که در تکریت داشت، دزدیدند (همو، 3/56)؛ روزی دیگری که کارش رونقی نیافته بود، از چنگ طلبکاران گریخت (همو، 3/49) و شاید گلههای فراوانی که او از فقر و پریشان حالی سر داده (همو، 3/54، 57 - 58) مربوط به همین دورانهای تنگدستی وی باشد. دارایی او تنها از کار - چه شخصی و چه دولتی - حاصل نمیگشت، بلکه منبع اصلی درآمد او همانا مدح و هجا و اخذ مال از امیران و وزیران بود: از یکی عمامه میخواهد، از سهل بن بشر و ابن قره مرکب و مال میطلبد و از وزیری میخواهد آب انباری در خانهاش بسازد (همو، 3/58، 59، 60، 61) و ممدوحان نیز از بیم هجای او (همو، 3/45) به ناچار وی را از خویشتن خشنود میساختند (قس: ابن جوزی، 7/216). بزرگترین صلهای که ابن حجاج دریافت داشت، بیگمان آن هزار دیناری است که «صاحب مصر» برایش فرستاد (صابی، 8/404؛ ابن جوزی، همانجا؛ ذهبی، 17/60). این امر احتمالاً در دورههای اخیر زندگی شاعر رخ داده است که دیگر شهرت و ثروت فراوانی اندوخته و کلامش نزد امیران نفوذ یافته بود (صابی، ابن جوزی، همانجاها). در 364ق که بختیار در معرض شکست قرار داشت، عضدالدوله به همراهی وزیرش ابوالفتح بن عمید به بغداد رفت. پس از آنکه کارها سامان یافت، عضدالدوله خود بازگشت و ابن عمید را در بغداد باقی گذاشت. ابن عمید سخت متمایل به دیدار ابن حجاج بود، اما شهرت شاعر به هرزهگویی و لاابالیگری او را نگران میداشت. سرانجام او را در سرای خود به طعام فراخواند و برخلاف انتظار مردی دید سخت خوش روی و خوش لباس، آبرومند و باوقار و پر آزرم که آداب سخن گویی و سکوت در محضر امیران را نیک میداند و از این رو سخت شگفت زده و شادمان شد (ابوحیان، 1/137). از آن پس وی به ابن عمید پیوست و به شیوهٔ خود قصایدی در مدحش سرود (ثعالبی، 3/53 -54، 69 -70، 89). گفته میشود که او در این اشعار همان گونه که امیران میخواستند، از مدح تنها به اشارتی میپرداخته و شعر را به همان معانی هزلآمیز خود منحصر میکرده است (نک: ابن فضلالله، 15/263). قصیدهای که به همین شیوه در مدح ابن عمید سروده (ثعالبی، 3/69 -70)، بسیار پر معنی است، با اینهمه کشاکش که در زندگی او ملاحظه میکنیم باز او خود ادعا میکند که خانهنشینی را بیشتر میپسندد و سر جنگ جز با زنان و غلامان ندارد و آواز نای را بر بانگ شیپور ترجیح میدهد (همو، 3/43-44). با وجود این وی گاه ناچار میشد در رکاب امیران به سفرهای جنگی نیز برود: قطعهای که دربارهٔ گشودن قلعهٔ اَرْدُمُشت سروده و به کلمات فارسی آکنده است، نشان از آن گونه سفرها دارد (همو، 3/91). این قطعه را که در جزیرهٔ ابن عمر در نزدیکی موصل قرار داشت، ابوتغلب بن حمدان بازسازی و استوار کرده بود (یاقوت، بلدان، 1/199). بنابراین قصیدهٔ ابن حجاج احتمالاً در 367ق/978م که عضدالدوله بر سرزمین حمدانیان و پایتختشان موصل چیره گردید، سروده شده است. ابن عمید تنها کسی نیست که از دیدن دوگانگی شخصیت ابن حجاج آنچنان شگفت زده شده است. وی از آن روزگار تاکنون پیوسته موجب سرگردانی و حیرت محققان بوده است. این سرگردانی چند صد سال پس از مرگ او شدت یافت و در دو سدهٔ اخیر در آثار مؤلفان شیعه به اوج خود رسید. این امر را در دنبالهٔ گفتار باز خواهیم نمود. در اواخر عمر اوست که از دوستی نزدیکش با شریف رضی آگاه میشویم. این مسأله از روایات مربوط به پس از مرگ او آشکار میشود. ابن حجاج در 391ق، احتمالاً برای سرکشی به املاک خود، به قریهٔ نیل در جنوب بغداد رفت و همانجا وفات یافت (صابی، 8/403؛ خطیب، 8/14). جسدش را به بغداد آوردند و به خاک سپردند (صابی، 4/403؛ یاقوت، ادباء، 9/228؛ قس: خطیب، همانجا؛ ابن جوزی، 7/217). در روایات سدهٔ 6ق به بعد چند نکتهٔ تازه دربارهٔ وفات او میتوان یافت. نخست آنکه شریف رضی در مرگ شاعر مرثیهای سرود (همانجا؛ نک: یاقوت، ادبا، 9/229، که گوید شعر را بالبدیهه سرود؛ ابن خلکان، همانجا؛ صفدی، 12/332-333). ابن جوزی 5 بیت از این مرثیه را نقل کرده است (همانجا). این ابیات، ضمن قصیدهای 21 بیتی در دیوان شریف رضی (2/862 -864) به ترتیبی دیگر آمده است. شریف رضی در آن به زبان گزنده و زهرآگین او اشاره کرده، اما در قصیده اسمی از شاعر نبرده است. نکتهٔ دوم که ظاهراً در سدهٔ 7ق از یاقوت سرچشمه گرفته ( ادبا، 9/228- 229) این است که شاعر را بر حسب وصیتی که کرده بود، پایین پای امام موسی کاظم(ع) به خاک سپردند و بر سنگ گورش نوشتند: «و کَلْبُهُم باسِطُ ذِراعَیِه بِالوَصیدِ» (قس: ابن خلکان، همانجا؛ صفدی، 12/332). نکتهٔ دیگر خواب دیدن ابن خازن (ه م) است. ابن جوزی (7/217- 218) مینویسد شاعر پس از مرگ به خواب ابن خازن آمد و شعری برای او خواند که ابن خازن آن را بازگو کرده است (قس: ابن خلکان، صفدی، همانجاها). مضمون این شعر بسیار درخور تأمل است: ابن حجاج نخست از اینکه شیوهٔ ناپسند او، مذهبش را تباه کرده سخن میگوید، سپس میافزاید که امام علی(ع) از اینکه وی سب اصحاب پیامبر(ص) کرده، سخت ناخشنود است و بر وی خشمناک شده است. ابن حجاج در تشیع متعصب بود و از اهانت به معتقدات دیگر مذاهب باک نداشت و البته تسلط دیلمیان شیعی مذهب بر بغداد، کار را بر او آسان میکرد. شاید ابن خازن و یا برخی دیگر برای آنکه از شدت و حدّت این اشعار گزندهٔ اهانت بار که گویا حتی شریف رضی را آزردهخاطر کرده بود، بکاهند، این داستان و آن اشعار را ساخته و در میان مردم پراکندهاند، به خصوص ابن جوزی که نخستین منبع این خبر است (همانجا)، به چشم دوستی در او نمینگریسته و اشعار فحشآمیز او را دلیل «خساست نفس» او دانسته است. ذهبی (17/60) نیز وی را بر شیوهای دیگر تبرئه کرده است. واکنش آشکار داستان ابن خازن، در منابع متأخرتر پدیدار میشود: علاقهٔ شاعر به خاندان نبوت از یک سو و تندزبانی و جسارت و حتی بیآزرمی نسبت به دشمنان شیعه از سوی دیگر، البته شیعیان را سخت خوش میآمد. نخست لحن گفتار در حق او بسیار احترامآمیز و برازنده گردید. دیگر از او به عنوان پیامبر هرزگی سخن نرفت، بلکه شخصیتی شد سخت دانشمند، از اکابر شیعه که به اخلاقی برازنده و پارسایی فراوان آراسته بود و در دفاع از اهل بیت و محبان ایشان از هیچ خطری نمیگریخت (نک: شوشتری، 2/544 - 545؛ حر عاملی، 2/88؛ افندی، 2/11؛ خوانساری، 3/158) و محتسب شدن مکرر او را در بغداد، دلیل پاکدامنی و دانش فراوان او دانستند (امینی، 4/91-92). پس از آن برای تبرئهٔ وی، حکایت دو رؤیا را دربارهاش نقل کردهاند: رؤیای نخست تکملهای است بر روایات مربوط به قصیدهٔ فائیهٔ معروف او: افندی در آغاز سدهٔ 12ق، روایت میکند که چون عضدالدوله (در اصل: السلطان مسعود بن بابویه؛ در منابع پس از او، «ابن بابویه» به «ابن بویه» اصلاح شده، اما لفظ مسعود که معلوم نیست از کجا سربرآورده، همچنان باقی مانده است) دیوار آستان امام علی(ع) را بساخت، ابن حجاج همانجا به حضور شهریار رسید و فائیهٔ معروف خود را که در مدح امام(ع) و دیگر ائمهٔ اطهار و ذمّ دشمنان آنان است، برخواند (2/13-14). وی در این شعر پس از مدح و اظهار سرسپردگی به آستان امامان(ع) به هجای بزرگان اهل سنت، خاصه پیشوایان مذاهب چهارگانه میپردازد و سپس ابن سکره را هم که گویا به حضرت زهرا(ع) اهانت کرده بود، به باد هجایی آکنده به هرزگی و پردهدری میگیرد. منبع نخستین این شعر که شامل 64 بیت است (همو، 2/14-17؛ خوانساری، 3/162-164)، بر ما معلوم نیست و در آثار بزرگ شیعه که بر این آثار متقدمند (چون مناقب و معالم ابن شهر آشوب تا مجالس المؤمنین و امل الا¸مل ) نیامده است. امینی هم که دیوان او را ظاهراً دیده، به وجود آن شعر در دیوان اشاره نکرده است به هر حال افندی (همانجا) در دنبالهٔ داستان مینویسد که شریف رضی شاعر را از خواندن اهاجی قصیده به شدت منع کرد، اما شب هنگام، هر دو، هم شریف رضی و هم شاعر، حضرت امام علی(ع) را به خواب دیدند. امام به شریف رضی فرموده که از شاعر پوزش بطلبد و مانع قصیده خوانی او نشود، و از سوی دیگر به شاعر فرمود که شریف رضی به پوزش طلبی خواهد آمد. رؤیای دوم را باز افندی (2/11-13) از الدر النضید بهاءالدین نجفی نقل میکند، از این قرار که دو شیخ صالح شعر ابن حجاج را به مسخره میگرفتند و مردمان را از خواندن و شنیدن آن منع میکردند. یکی از آن دو ائمهٔ اطهار(ع) را در خواب دید که حضرت فاطمه(ع) نیز در آن میان نشسته است. سپس ابن حجاج پدیدار شد. سرانجام در پایان رؤیا حضرت فاطمه(ع) میفرماید: او را دوست بدارید، هر که او را دوست ندارد، از شیعهٔ ما نیست... (قس: خوانساری، 3/160؛ امینی، 4/96-97). با اینهمه، خاطر نویسندگان بزرگ شیعه را، پیوست هرزهدرایی و باده خواری او آزرده است و به همین جهت، تا توانستهاند از ذکر روایات مربوط به زندگی او چشم پوشیدهاند، و گاه نیز که شعری را زیبا یافته و نقل کردهاند، از اظهار تأسف خودداری نکردهاند (قس: امین، 429، به خصوص 430). گاه نیز خواستهاند وی را از هر رذیلتی مبرا بدانند. این اصرار در تزکیهٔ ابن حجاج به آنجا انجامید که عاقبت، در صف رجال حدیث نشست (نک: خویی، 5/190). شعر: ابن حجاج دریافته بود که اگر در قالب شعر، به پنهانیترین ویژگیها و نیازهای انسانی که عموماً از بیان آنها شرم دارند، دست اندازد و به زبان طنز، پرده از چهرهٔ آنها برکشد، و گستاخی و هرزگی کند، البته کسی را نخواهد آزرد. او در این شیوه نخستین کس نبود. شاعران دورهٔ اول عباسی، به ویژه ابونواس، پیش از او این راه را گشوده بودند (قس: صفدی، 12/331)، اما بیگمان ابن حجاج تنها کسی است که جسارت و پردهدری را به نهایت رسانیده و انبوهی شعر به این شیوه سروده است. ظرافت کار او به خصوص در آن است که به کمک طرز بیان و انتخاب موضوعات خاص، بر همه آشکار ساخت که عادت و نیازهای ناگفتنی انسان، نزد همگان یکسان است و وی این احوال را نخست در وجود خویشتن باز مینمود و سپس، با ظرافت تمام آنها را بر مفاهیم دیگری چون روزگار، دهر، سرنوشت و اقبال منطبق میساخت و آنگاه اینهمه را به زبانی سخت بیتکلّف و روان مردمان سدهٔ 4ق عرضه میکرد. پیداست که آن معانی ناگفتنی، در به قالبی این چنین نزدیک به عامهٔ مردم «سریعتر از مَثَل و خیال در آفاق» پراکنده میشود (ثعالبی، 3/30-31) و از وی سخنوری میسازد که تنها با امرؤالقیس قابل قیاس میگردد (قس: یاقوت، ادبا، 9/206-207؛ ابن خلکان، 2/169؛ ابن فضلالله، 15/262؛ نک: صنعانی، 1/398، که مهلهل را نیز برای قیاس افزوده است). هر چند برخی به چشم خشم و حقارت در او نگریسته و پنداشتهاند که «عقل را به شعر او راهی نیست» (نک: ابوحیان، 1/137) و از شدت زشتی، آنها را نه گوش میتواند بشنود و نه زبان تلفظ کند (ابن کثیر، 11/329). اما همگان از آن اشعار سخت دچار اعجاب شده و اذعان کردهاند که او، به جادوی شعر خود، یگانهٔ زمان و پیشوای مجون گردید (نک: ثعالبی، 3/30). ابن فضلالله (همانجا) از آن در شگفت است که شاعر اینهمه معانی بدیع آفریده، اما هرگز از گفتار متداول میان مردم خارج نشده است. سخن صفدی که شعر او را نیک خوانده، از همه صادقانهتر است. گوید وی کسی است که به راستی میتوان لفظ شاعر را بر او اطلاق کرد، زیرا در همهٔ انواع شعر زبردست بوده است (12/331). شاعر خود نیز بر این امر آگاهی داشته، چنانکه در شعری (ثعالبی، 3/32) خویشتن را پیامبر مجون میخواند و همگان را به پیروی از خود دعوت میکند. وی در طنز و سخف، جادویی ساخته بود که از پادشاه و امیر گرفته تا پارسای بزرگواری چون شریف رضی همه شیفتهٔ او شده بودند. در میان انبوه مدایح او، کمتر شعری از الفاظ و معانیخاص او تهی است، و اگرپادشاهی را به شیوهٔگذشتگان میستود، البته شعرش مقبول نمیافتاد و از او، مدح سخف آمیز میطلبیدند (نک: ابن فضلالله، 15/263). شریف رضی به قصد برگزیدن اشعار خالی از فحش، همهٔ دیوان شاعر را مطالعه کرده است. پیداست که بسیاری از پارسایان و اهل صلاح از شعر او روگردان بودند و دیگران را نیز از خواندن آنها منع میکردند: در داستان خواب شریف رضی و آن دو مرد پارسا دیدیم که نخست شعر او را سخت نامقبول میشمردند: نیز در کتابی در بابِ حِسبه به تحریم شعر او اشاره شده است (متز، 1/500). ثعالبی (3/30) پیش از نقل اشعار او اقدام خود را به نحوی توجیه کرده و میافزاید که اگر این دلایل نبود، «هر آینه کتاب خود را از ذکر اینهمه هرزگی مصون میداشتم». دیگر نویسندگان نیز با عنایت به همان توجیهات از ثعالبی پیروی کردهاند (نک: یاقوت، ادبا، 9/207). شعر ابن حجاج هم به سبب ویژگیهای خود و هم به آن سبب که برخی خواسته بودند به بند تحریمش کشند، به سرعت همه جا انتشار مییافت و شاعر شهرهٔ جهانی میشد: هم فرمانروای مصر - چنانکه گذشت - برایش صله میفرستاد و هم صاحب بن عبّاد در گرگان به شعرش استشهاد میکرد (نک: ثعالبی، 3/39). اندکی پس از او نسخههای دیوانش در اندازههای گوناگون همه جا پراکنده بود و به بهای 50 تا 70 دینار خرید و فروش میشد (همو، 3/34؛ صنعانی، 1/398). علاوه بر دیوان ده جلدی، صفدی (12/331) آنها را در یک جلد و دو جلد «فراوان» دیده است، و نسخهای که ذهبی (17/59) دیده، 5 جلدی بوده است. پیداست که این دیوانهای کوچک و بزرگ، گزیدههایی بوده است که افراد گوناگون برای خود فراهم میآوردهاند، مثلاً بدیع اسطرلابی از ریاضیدانان سدهٔ 6ق/12م جنگی از اشعار او را تدارک دید و با عنوان المعرب المحمودی به سلطان ابوالقاسم محمود بن محمد تقدیم کرد (ابن ابی اصیبعه، 2/303). در همین سده اسعد بن مهذب ممّاتی، کتابی به نام قَرْقَرْهٔ الدَّجاج فی الفاظ ابن الحجاج فراهم آورد (یاقوت، ادبا، 6/117) و سپس جمالالدین ابن نباته گزیدهای از آن را تدارک دید (نک: دنبالهٔ مقاله)، اما جنگی که صفدی (12/333) به آن اشاره کرده از همه جالبتر است: ابوبکر محمد بن حمدون که خود اخبار ابن حجاج را در یک مجلد گرد آورده بود، روزی در بازار کتابفروشان مجموعهای شامل 50 برگ از اشعار او را در دکانی یافت و خواست آن را به هر قیمت که دکاندار بخواهد، از او بخرد، اما دکاندار، از فروش آن خودداری ورزید و کتاب را به کنیزکی خوش روی و خوشآواز تشبیه کرد که مایهٔ کسب او گردیده است، زیرا جوانان گروه گروه به دکان او میرفتهاند و کتاب را عاریت گرفته در مقابل، مزدی به وی میپرداختهاند. با اینهمه اشعار ظاهراً معدودی که وی در مناقب اهل بیت سروده، چندان رواجی نداشته است، چنانکه حتی نورالله شوشتری نتوانست چیزی از آنها را به دست آورد (2/545). در مناقب ابن شهرآشوب فقط 45 بیت از اینگونه اشعار او و بیشتر در قطعات دو بیتی جای جای نقل شده است. شاید سبب همان باشد که شعر او در این باب به گفتهٔ ابوحیان (1/137) چندان ارجمند نبوده است. در قصیدهٔ بزرگی که به آن اشاره شد - اگر قصیده به راستی از او باشد - نه مضامین جدی آن به پای قصاید بزرگ عرب میرسد، و نه بخش مجون آن به پای دیگر اشعار ابن حجاج. یکی از عواملی که ابنحجاج را از گزنددشمنان محفوظ میداشت، همانا دوگانگی شخصیت او بود. در مقابل همهٔ این سخنان شرمانگیز گزنده، وی - چنانکه پیش از این اشاره کردیم - از خود شخصیتی عرضه کرده بود سخت آراسته، پر وقار، خوش سیما و خوش جامه (نک: صفدی، 12/331). در شهرهای دیگر که مردم وی را از نزدیک نشناخته بودند، او را مردی بیدین و عهد شکن و ضعیف در امانت میپنداشتند که چشم به عِرضِ دیگران دوخته... و دشوار میتوانستند اصالت خانوادگی و فضایل دینی و اخلاقی او را باور کنند (همو، 12/333). با عنایت به این جنبه از خلقیات اوست که برخی در تبرئهٔ او کوشیدهاند: مثلاً ذهبی (17/60) در جایی از قول او خوانده است که: این هرزگیها را به منظور انبساط خاطر گفتهام و اینک از باب این لغزشها از خداوند مغفرت میطلبم. زبان و شیوهٔ بیان: از سدهٔ 3ق/9م در بخش عظیمی از شعر عربی که همانا شعر «مناسبات» باشد، زبان تازهای پدید آمد که معمولاً از آن به «العربیهٔ المولدّهٔ» تعبیر میکنند. در سدهٔ 2 و آغاز سدهٔ 3ق، شعر نوخاسته(مولّد) در جستوجوی شیوههایتازهتری در بیانموضوعات گوناگون، خاصه موضوعات اجتماعی بود و توانست خود را از قید شعر کلاسیک رسمی برهاند، با اینهمه هنوز در مقابل زبان تودهٔ مردم و نیز در برابر الفاظ فارسی فراوانی که با بار معنایی تازه به زبان و ادبعرب وارد شده بود، تاحدیمقاومت میکرد،اما در زمانابنحجاج، نه تنها واژههای مولّد دیگر اکراهی در دل مردمان برنمیانگیخت، بلکه الفاظ عامیانه یا بیگانه (به خصوص فارسی) نیز که در عراق رایج شده بود، به آسانی در زبان شاعران راه یافت. شعر نیز دوش به دوش این دگرگونیها از همهٔ قالبهای کلاسیک دوری میگزید و با وزنهای سبک و سهلانگاریهای فراوان شاعرانه (= اجازات)، همهٔ جوانب زندگی روزمرهٔ عراق و ایران را دربرمیگرفت (قس: فوک، 182؛ متز، 1/501 -502؛ نیز نک: ه د، ابله بغدادی و ابن بابک). در چنین احوالی بود که ابن حجاج میتوانست، نحو و نحویانی چون زجّاج و یا رجز سرای بزرگی چون عجاج را با رکیکترین کلمات به ریشخند گیرد (ثعالبی، 3/32). وی چنان قبول عام یافته و جسور گشته بود که شعر سخیف را بر کار پر ارج کتابت ترجیح داد و پیشنهاد یکی از بزرگان را در رها کردن مجون، رد کرد (همو، 3/32-33). وی بیگمان با دوست گرانقدرش شریف رضی در این باب گفت و گوی بسیار داشته است. او خود اقرار میکند که مجون سرایی هم منبع درآمد اوست (همانجا) و هم از «مال و جاه» او پاسداری میکند. شکلگیری زبان مولد و عامیانه در او بر اثر همزیستی شگفتی که با جماعاتی از عامهٔ مردم در بغداد داشت، کمال یافت. او خود در این باره چنین روایت کرده است (صفدی، 12/333- 334) که پدرش در همسایگی خانه خویش املاکی داشت و آنها را به کسانی فروخت و آنان این املاک را ویران کردند و به جای آنها کاروانسراهایی (خاناتی) ساختند و در این کاروانسراها جماعتی از عیاران و ولگردان و گدایان و فاسدان و «غربا»، که بیشتر از خُلد و زبیّریه (دو محله معروف بغداد) آمده بودند، مسکن گزیدند. ابن حجاج که گویا شیفتهٔ این جماعات شده بود، شبهای تابستان که آنان بیرون از سراهای خویش میزیستند، به سخنانشان گوش فرا میداد و هر چه را در نمییافت بر کاغذی مینوشت و فردای آن روز از آنان میپرسید. چنین مینماید که روایت صفدی دلالت بر آن دارد که زبان این افراد لهجهٔ عامیانهٔ بغداد نبود، بلکه زبان خاصی آمیخته با زبان عامیانهٔ مردم بود که دیگر مردمان نمیفهمیدند. ابن حجاج هم مدتی در این کار صرف وقت کرد تا به قول خودش «اصمعی آن بادیه گردید». از سوی دیگر اوصافی که صفدی از این جماعت نقل میکند، شاید معنی دیگری داشته باشد؛ مثلاً لفظ «غربا» در آن میان، خواننده را متوجه گروهی میکند که اینک به غربتی و کولی مشهورند و احتمالاً از هندوستان برخاسته و در سراسر جهان پراکنده شدهاند. این نظر را روایت ابن فضلالله (15/262) تأیید میکند که میگوید ابن حجاج در محلهٔ زُطّ اقامت داشت و میدانیم که دربارهٔ ارتباط زُطّ با کولیان ایران و اروپا چه بحثها شده است (نک: ه د، زُطّ). با اینهمه زبان شعر ابن حجاج را به هیچ وجه نمیتوان زبان عامیانه به شمار آورد. در قطعهٔ دلانگیزی (11 بیت در ابن معصوم، 2/361) که سراسر گفت و گو میان عاشق و زن فتنهگر است، تنها دو کلمه (هُو به جای هُوَ؛ لقا به جای لقاء) از قیاس زبان فصیح خارج است، و شعر او بیشتر، گفت و گوهای عمر بن ابی ربیعه را با معاشیق خویش به یاد میآورد. در واقع الفاظی که او به کار برده، همه عامیانه نیست، بلکه بیشتر کلماتی است که به سبب مفهوم نازیبای آنها به شعر دیگر شاعران کمتر راه یافته است. البته واژههای سِتّی (بانو)، رأسمال (سرمایه) و شَوَّشَ (ناراحت کرد) و امثال آنها در شعرش فراوان آمده است (نک: فوک، 184)، اما آنچه بیشتر بر شعر او چیره گردیده، همانا روح عام شیوهٔ نوخاستگان است: بدین سان دیگر شعر کهن الگوی او نیست، از هیچ تعبیر و واژهای روگردان نیست. از انداختن همزهٔ کلمات و حذف اعراب بیمی ندارد... . این نمونهها از یتیمه به دست آمده: بَری؟، ، به جای بَرِیَُ، قران به جای قرآن، أظما به جای اظْمَأ، رؤی؟ به جای روّْیَ، بَقی به جای بَقِیَ، صفتهای نسبی بدون تشدید، مَعْ به جای مَعَ، هو و هی با مصوت بلند، غضبانه به جای غضبی...؛ (نک: همو، 184- 185). نکات متعدد دیگری را هم میتوان بر گفتار فوک افزود که از آن جمله است: فجا به جای فجاء (ثعالبی، 3/42)، حذف «آن» ناصبه در جایی که استعمال آن ضروری است (همو، 3/50، سطر 3)، الاسما به جای الاسماء (همو، 3/94)... . اما در مواردی که شعر از وزن خارج است، البته احتمال دارد اشتباه، زاییدهٔ کار ناسخان باشد نه ابن حجاج (همو، 3/78، بیت دوم، مصراع اول). آنچه در شعر ابن حجاج نظرها را جلب میکند، شمار بسیاری واژههای غیرتازی به ویژه واژههای فارسی است. این واژهها را به 3 دسته میتوان تقسیم کرد: 1. واژههایی که از دورترین زمانها، یا از آغاز اسلام در شعر عربی رایج بودهاند؛ 2. واژههایی که در سدهٔ اول کمکم به عربی راه مییافتند و در آغاز دورهٔ عباسی، سخت فراوان شدند؛ 3. واژههایی که ابن حجاج از زبان عامیانهٔ بغدادیان، و یا از ایرانیان وام گرفته است. نمونههایی که برای این 3 نوع کلمه در یتیمهٔ ثعالبی (ج 3) میتوان یافت، به قرار زیر است: 1. واژههای کهن: ارجوانی (ص 65)؛ بازیّ (ص 89)؛ بستان (ص 45، 68، 94)؛ بلّور (ص 67، احتمالاً از ریشهٔ غیر ایرانی)؛ بَم (ص 66، 67)؛ بنفسج (ص 94)؛ خیری (ص 67)؛ دف (ص 44، احتمالاً از ریشهٔ غیر ایرانی)؛ دَوْرَق (ص 70)؛ زیر (ص 66 -67)؛ سُکّر (صص 72، 85)؛ سوسن (ص 65)؛ طنبور (ص 72)؛ کنز (ص 60)؛ مسک (ص 64)؛ نای (ص 44)؛ نرجس (ص 65، جم). 2. واژههای عباسی: ایوان (ص 45)؛ ببر (ص 39)؛ بخت (ص 38، 81، به معنی بخت فارسی، اگر چه قبلاً با اندکی اختلاف در معنی به کار رفته است)؛ بوتقهٔ (ص 49)؛ بوق (ص 60، احتمالاً از ریشهٔ غیر ایرانی)؛ ترجمان (ص 65)؛ جام (ص 63)؛ جُلَنّار (ص 87)؛ دست (ص 40، 72)؛ دغباجه و دوغباج (ص 59، 73)؛ رخ (ص 82)؛ رَوْشن (ص 43، به معنی پنجره)؛ زیرباج (ص 73)؛ ساذج (ص 67)؛ سَکْباج (ص 39)؛ سُکُرَّجهٔ (ص 37)؛ سندان (ص 49، احتمالاً از ریشهٔ غیرایرانی)؛ شاه (ص 82، شهنشاه در شعر جاهلی آمده است)؛ طاس (ص 63)؛ طِنْفَسَه (ص 39، به معنی بساط، از ریشهٔ لاتین)؛ فالوذج (ص 98)، فُسْتُقه (ص 49، احتمالاً از ریشهٔ غیر ایرانی)؛ کرفس (ص 86، احتمالاً از ریشه غیرایرانی)؛ کندر (ص 75، از اصل غیرایرانی)؛ لوزهٔ (ص 52، 85، از ریشهٔ لاتین)؛ ماخوری (ص 67، نام آهنگ)؛ مهرجان (ص 65)؛ نیروز (ص 66). 3. کلماتی که یا در دورههای متأخرتر از فارسی به عربی راه یافتهاند و یا اصولاً کلماتی فارسی بودهاند که چون معروف همهٔ مردم بودهاند، ابن حجاج از باب مزاح در میان اشعار خود گنجانیده است. مصرعهایی که وی به زبان فارسی سروده و در قصاید خود نهاده نیز در همین بخش یاد میشود. تصمیم گیری در باب واژههای فارسی این شاعر و دیگر شاعران، چندان آسان نیست و تا زمانی که همهٔ دیوانها و کتابهای سدههای 2- 5ق/8 -11م بررسی نشود و واژههای فارسی آنها استخراج نگردد، کار محقق پیوسته دستخوش تردید خواهد بود. مثلاً خواننده ممکن است تصور کند کلمهٔ «نمکسود» را ابن حجاج از فارسی وام گرفته است، اما آن را حدود 150 سال پیش از او در رسالهای منسوب به جاحظ میبینیم. در همین رساله واژههایی دیده میشود که ظهور آنها در آثار عربی سدهٔ 3ق سخت جالب توجه است؛ از آن جملهاند واژههای «پنج انگشت»، «شیربام» (نک: پلا، .(I/164-165 با توجه به اینگونه آثار است که نمیتوان دیگر ابن حجاج یا هم عصرانش چون ابن بابک را در این راه بدعت گذار پنداشت. اینک آن واژهها: بُرو (3/19)؛ بس (ص 49-50، 60، حتی فعل از آن ساختهاند)؛ بوس (ص 79)؛ خرگوش (ص 57)؛ خفشلنج (ص 34)؛ دو (ص 91)؛ دکشاب (ص 73، به معنی دیشب)؛ رخت (ص 91)؛ زرفین (ص 50)؛ سه (ص 91)؛ کلاجق (ص 86، کلاهک؟)؛ کمر (ص 46، 72)؛ کوشک (ص 78)؛ مردی (ص 50)؛ نمکسود (ص 76)؛ هفت (ص 91)؛ هم (ص 73).علاوه بر این در منابع دیگر نیز اشعاری از ابن حجاج نقل شده که از اینگونه واژهها در آنها آمده است. مثلاً: آس خسروانی و دهلیز (شیرزی، 154) از واژهای کهن: مُسَکْرَج (همو، 155) از واژههای عباسی؛ تو و ریش (خوانساری، 3/159) از واژههای دورهٔ متأخر، نیز این مصرعها؛ بدو یکی و نیمردم درست (؟)؛ خوی خانی بجفت (؟) (ص 91). از دیوان ده جلدی او که همهٔ منابع به آن اشاره کردهاند، ظاهراً نسخهای در بغداد موجود است (نک: I/130 S, )، GAL, اما هیچ کس گزارش روشنی از آن به دست نداده است. همچنین بخشهای بسیار متعددی از این دیوان در گوشه و کنار جهان پراکنده است؛ در موزهٔ بریتانیا: از قافیهٔ دال تا راء؛ گوتینگن: طاء تا لام؛ چستربیتی: بخشی شامل 229 برگ؛ دارالکتب قاهره: بخشی شامل 230 برگ؛ تیموریه: قافیهٔ ب، در 32 برگ؛ اوقاف بغداد: از قافیهٔ میم تا آخر؛ ظاهریهٔ دمشق: قافیهٔ تاء تا حاء در 71 برگ؛ کتابخانهٔ دانشگاه استانبول: قافیهٔ م تا آخر در 173 برگ؛ وهبی افندی: بخشی شامل هزار بیت و نیز بخشی در معهد المخطوطات العربیهٔ (نک: سزگین، 2(4)/184- 185). چنانکه اشاره شد چند نفر از شعر او مجموعههایی برای خود تدارک دیده بودهاند که اینک برخی از آنها به جای مانده است: مجموعهٔ بدیع اسطرلابی، به نام درّهٔ التاج من شعر ابن الحجاج، همراه با تعلیقات ابن خشاب که در کتابخانهٔ ملی پاریس محفوظ است (بلوشه، 139 -138 )؛ آقابزرگ (9(1)/19) نیز به نسخهای از آن در بغداد اشاره میکند. این کتاب احتمالاً همان المعرب المحمودی است که پیش از این به آن اشاره کردیم. علی آل طاهر، همین نسخه را همراه با توضیحاتی به عنوان رسالهٔ تکمیلی دکترای خویش به دانشگاه پاریس عرضه کرده است (نک: دانشنامه )؛ مجموعهٔ جمال الدین محمد بن نباته به نام تلطیف المزاج من شر ابن الحجاج نیز در کپنهاک موجود است؛ ابن حجهٔ همین مجموعه را تلخیص کرده و به نام لطائف التلطیف نامید که نسخهٔ آن در گوتا موجود است: مُلَح من شعر ابن الحجاج را شخصی گمنام فراهم آورده که نسخهٔ آن اینک در ظاهریه محفوظ است (سزگین، همانجا). متأسفانه مجموعهٔ اشعار خالی از سخف او که به نام الحسن من شعر الحسین، توسط شریف رضی فراهم آمده و همهٔ منابع هم به آن اشاره کردهاند، اینک به طور کامل موجود نیست. آقابزرگ (7/16) اشاره میکند که این کتاب در اصل شامل 8 جزء بوده و اینک تنها جزء 6 از حرف ع تا ق و نیز جزء آخر شامل حروف م تا آخر آن در کتابخانهٔ سماوی موجود است. هر چند که جواهر الکلام (4/156) به وجود نسخهای از آن در کتابخانهٔ حضرت رضا(ع) اشاره میکند، ولی در فهارس آن کتابخانه یا منابع دیگر نشانی از آن یافت نشد. نام این جنگ چه در دیوان شریف رضی (1/2) و چه در منابع بعد به نام الحسن من شعر الحسین آمده، اما گاه از آن با عنوان النظیف من السخیف نیز نام بردهاند (مثلاً نک: دانشنام ه).