اِبْنِ جَوزی، ابوالفرج جمال الدین عبدالرحمان بن علی بن محمد ابن علی بن عبدالله بن حُمادی بن محمد بن جعفر جوزی قرشی تیمی بکری بغدادی (ح 511 -597ق/1117-1201م)، مورخ، واعظ، مفسر و فقیه حنبلی. نسب عبدالرحمان به محمد فرزند ابوبکر، نخستین خلیفه، میرسد (ذهبی، تذکره، 4/1342). شهرت وی به ابن جوزی به سبب نسبت جدّ او به فرضهٔ الجوزه (بارانداز جوزه) در بصره یا محلهٔ جوز در غرب بغداد است (ابن جوزی، یوسف، مرآهٔ، 8(2)/481؛ ابن خلکان، 3/142؛ قس: ذهبی، همانجا). برخی از راویان در نقل روایات از ابن جوزی، وی را به سبب اشتغال خانوادهاش به تجارت مس، صفار نیز خواندهاند (ذهبی، همان، 4/1344؛ قس: ابن خلکان، همانجا). عبدالرحمان در محلهٔ درب حبیب (یا باب حبیب) بغداد به دنیا آمد (ابن رجب، 1/400). تولد او را بین سالهای 508 -512ق/1114- 1118م نوشتهاند. ابن رجب دربارهٔ سال ولادت او دو روایت از خود وی به دست میدهد: نخست اینکه او به خط خود نوشته بوده است که: «سال ولادتم دقیقاً معلوم نیست، این قدر میدانم که در 514ق که پدرم درگذشت، حدوداً سه ساله بودهام»؛ دیگر آنکه: «در سال درگذشت استادم، ابن زاغونی (527ق)، به سن بلوغ رسیدم» (همانجا). بدین سان تولد وی در 511 یا 512ق خواهد بود. ابن جوزی کودکی را در رفاه، صلاح و عفاف (ابن جوزی، عبدالرحمان، صید الخاطر، 578؛ ابن رجب، 1/412) و به سرپرستی مادر و عمهاش سپری کرد، با کسی آمیزش نداشت و با کودکان بازی نمیکرد (ابن کثیر، 13/32). خود میگوید که مادر التفات چندانی به وی نداشته است (عبدالواحد، 4، به نقل از صید الخاطر ). عمهاش او را برای کسب علم به داییش، ابوالفضل محمد بن ناصر بغدادی سپرد (ابن رجب، 1/400، 412؛ ابن خلکان، 4/293؛ ذهبی، همانجا؛ ابن عماد، 4/330). خود در المنتظم مینویسد که ابوالفضل عهدهدار آموختن حدیث به من شد و من مسند احمد بن حنبل و دیگر کتابهای مهم و اصلی را به قرائت او نزد شیوخ شنیدم و به خاطر سپردم (10/162-163، نیز 7- 8، 164). نیز در مشیخهٔ آورده: شیخ ما ابن ناصر مرا در کودکی نزد شیوخ میبرد، و عوالی (احادیث دارای اسناد عالی) را به گوش من میرساند و همهٔ سماعات مرا به خط خود مینوشت و از آنان برای من اجازه میگرفت. پس آنگاه که معنی طلب علم را دریافتم، داناترین استادان و فهیمترین محدثان را برای ملازمت برمیگزیدم و به فضل استادان نظر داشتم، نه به شمار آنان (ص 53؛ ابن رجب، 1/401). نخستین سماع ابن جوزی در 5 سالگی (516ق) بود (ذهبی، همان، 4/1342). خود در صید الخاطر مینویسد: من از کودکی شیفتهٔ دانش بودم، پس بدان پرداختم؛ آنگاه علاقهمند شدم که همهٔ رشتههای علوم را بیاموزم و در صدد بر آمدم که هر رشته را نیز به کمال فرا گیرم (ص 59). نیز میافزاید: تحمل سختیها در راه کسب دانش در کام جان من از عسل برایم شیرینتر بود، در کودکی قرصی چند نان خشک بر میداشتم و برای آموختن حدیث بیرون میرفتم و بر کنار نهر عیسی مینشستم، آن نام را بدون آب نمیتوانستم بخورم، پس لقمهای نام میخوردم و با آن جرعهای آب مینوشیدم، چشم همت من چیزی جز لذت کسب دانش نمیدید (همان، 316). شیفتهٔ مطالعه بود. خود مینویسد: از مطالعه سیر نمیشوم. فهرست کتابهای وقف شده بر مدرسهٔ نظامیه را که بالغ بر 000 ،6مجلد است. دیدهام. همچنین فهرست کتابهای ابوحنفیه، حمیدی، شیخ عبدالوهاب بن ناصر و ابومحمد بن خشاب را هم که چندین بار چهار پا بود، دیدهام. بیش از 000 ،20مجلد [ اِ ] مطالعه کردهام و هنوز در طلب آموختنم (همان، 571 -572).تحصیلاتواستادان: آنچه ابنجوزی در مشیخهٔووفیاتالمنتظم در باب مشایخ و استادان خود آورده است، تصویر نسبتاً روشنی از آموختههای او به دست میدهد و با توجه به تاریخ درگذشت استادانش معلوم میشود که وی در دوران کودکی و نوجوانی در مجالس درس بسیاری از بزرگان علم و ادب حضور یافته و از آنان در علوم متداول زمان اجازهٔ کتبی یا شفاهی اخذ کرده است. مشهورترین استادان وی اینانند: 1. ابوالفضل محمد بن ناصر بن علی بن عمر بغدادی (467-550ق/ 1075- 1155)، معروف به سلامی، حافظ و ادیب که نخستین آموزشها و هدایت و ارشاد علمی و اخلاقی وی را بر عهده داشت (مشیخهٔ، 53). 2. ابوالقاسم علی بن یعلی علوی هروی که نخستین استاد خطابهٔ وی است و به تشویق همو بود که ابن جوزی در 9 سالگی به منبر رفت (همان، 114- 115؛ نیز نک: بخش وعظ و خطابه در همین مقاله). 3. ابوالسعادات احمد بن احمد... بن متوکل (د 521ق/1127م) که به وی حدیث آموخت و اجازهای به خط خویش به او داد که در آن نسبت خود را تا منصور دوانیقی رسانده بود ( مشیخهٔ، 65 -67، المنتظم، 10/7). 4. فاطمه بنت حسین بن حسن بن فضلویهٔ رازی (بنت محمد بن حسینبنفضلویهٔرازیبزاز: مشیخهٔ، 198) که ابنجوزی کتاب ذمالغیبهٔ ابراهیم حربی را به قرائت استادش، ابوالفضل محمد بن ناصر، نزد وی خواند. همچنین مجالسی از ابن سمعون و مسند شافعی و جز آنها را از او آموخت. فاطمه واعظی متعبد بود و در رباط خویش به تعلیم زنان اشتغال داشت. وی در 521ق هنگامی که ابن جوزی 10 ساله بود، درگذشت ( مشیخهٔ، 198- 199، المنتظم، 10/7- 8). 5. ابوعبدالله حسین بن محمد بن عبدالوهاب (د 524ق/1130م)، نحوی، لغوی و شاعر معروف به بارع که به وی حدیث آموخت و اجازهٔ کتبی داد ( مشیخهٔ، 73- 75، المنتظم، 10/16- 19). 6. ابونصر احمد بن محمد بن عبدالقاهر طوسی (د 525ق) که به وی حدیث آموخت و اجازه داد که همهٔ روایات او را نقل کند ( مشیخهٔ، 110-111، المنتظم، 10/21).7. ابوالقاسم هبهٔالله بن محمد شیبانی کاتب (د 525ق) که همهٔ مسند احمد بن حنبل و تمامی غیلانیات و اجزاء المزکی را به وی آموخت. ابن جوزی مینویسد که جز اینها را نیز به قرائت استاد و شیخش، ابوالفضل محمد بن ناصر، از وی آموخته و کتابت کرده است ( مشیخهٔ، 53 -54، المنتظم، 10/24). 8. ابوالعز احمد بن عبیدالله معروف به ابن کادش (د 526ق) که به او اجازه داد تا آنچه از وی شنیده است، روایت کند ( المنتظم، 10/28). 9. ابوالحسن علی بن عبیدالله زاغونی (د 527ق)، محدث، نحوی، لغوی، فقیه و خطیب که ابن جوزی با وی مصاحبت داشت و از او حدیث و فقه و وعظ فراگرفت ( مشیخهٔ، 79-81، المنتظم، 10/30، 32). 10. ابوبکر محمد بن عبدالله عامری (د 530ق/1136م)، معروف به ابن جنازه، محدث، فقیه و واعظ متصوف که به وی حدیث و تفسیر آموخت ( مشیخهٔ، 142- 145، المنتظم، 10/64). 11. ابوالقاسم نصر بن حسین مقری معروف به ابن حبار (د 531ق) که نزد وی قرائات قرآن آموخت ( المنتظم، 10/71). 12. ابوبکر احمد بن محمد بن احمد دینوری (د 532ق)، فقیه و محدث و استاد مناظره که ابن جوزی مدتی در درسهای او شرکت جست ( المنتظم، 10/73). 13. ابوسعد اسماعیل بن احمد مؤذّن نیشابوری (د 532ق)، فقیه بزرگ که به او اجازهٔ کتبی داد تا همهٔ روایات او را نقل کند ( مشیخهٔ، 109-110، المنتظم، 10/74). 14 و 15. ابوالمظفر عبدالمنعم بن عبدالکریم بن هوازن قشیری (د 532ق) و ابوالقاسم زاهر بن طاهر شحامی (د 533ق) که به وی اجازهٔ روایت دادهاند ( المنتظم، 10/75، 80). 16. شافع بن عبدالرشید جیلی (د 541ق) که ابن جوزی در کودکی در حلقهٔ درس وی حضور مییافته و کسب علم میکرده است (همان، 10/121-122). از استادان وی آنان که نامشان در ذیل میآید، اغلب به وی اجازهٔ نقل حدیث دادهاند: 17. ابوبکر وجیه بن طاهر نیشابوری (همان، 10/124). 18. ابوشجاع عمر بن ابیالحسن بسطامی (د 542ق/1147م) که کتاب شمائلالنبی ابوعیسیترمذی و جز آن را به وی آموخت ( مشیخهٔ، 141-142، المنتظم، 10/128).19. ابوالفتح عبدالملک بن ابی القاسم عبدالله بن ابی سهل کروخی (د 548ق/1153م) که ابن جوزی جامع ترمذی و مناقب احمد بن حنبل و جز اینها را از وی شنیده است ( مشیخهٔ، 87 - 88، المنتظم، 10/154). 20. ابواسحاق ابوالوقت عبدالاول بن عیسی سجزی هروی (د 553ق/1158م)، مدرس حدیث در نظامیهٔ بغداد (ابن خلکان، 2/392) که صحیح بخاری را به روایت داوودی و نیز مسند دارمی و منتخب مسند عبد بن حمید را برای ابن جوزی روایت کرده است (ابن جوزی، عبدالرحمان، المنتظم، 10/177، 182-183). 21. ابوحکیم ابراهیم بن دینار نهروانی (د 556ق/1161م)، عالم بر مذهب و خلاف و فرائض و مدرس مدرسهٔ ابن شمحل و مدرسهٔ باب الازج. ابن جوزی خود میگوید: قرآن و مذهب و فرائض را نزد وی آموختم و مدتی در مدرسهٔ ابن شمحل معید او بودم و پس از او مدرسه به من سپرده شد و من در آنجا به تدریس پرداختم ( مشیخهٔ، 184-186، المنتظم، 10/201-202؛ ابن رجب، 1/404). 22. ابوالبرکات سعدالله بن محمد بن علی بن احمدی (د 557ق/ 1162م) که ابن جوزی کتاب السنهٔ لالکائی را به روایت طریثیئی از او شنید ( المنتظم، 10/204، مشیخهٔ، 191-193: سعدالله بن علی ابن محمد بن حمدی). 23-31. ابوبکر محمد بن عبدالباقی انصاری ( مشیخهٔ، 54 - 58، المنتظم، 10/92-94)؛ ابوالقاسماسماعیل بناحمدسمرقندی( مشیخهٔ، 82 - 85، المنتظم، 10/98)؛ ابونصر احمد بن منصور بن احمد (حمد ابنمنصور بنحمد: مشیخهٔ، 163-164) صوفیهمدانی ( المنتظم، 10/99-100)؛ حافظ ابوالبرکات عبدالوهاب بن مبارک انماطی ( مشیخهٔ، 85 -86، المنتظم، 10/108، صید الخاطر، 200)؛ ابوالمعالی عبدالخالق بن احمد بن عبدالصمد شیبانی، معروف به ابن البدن ( مشیخهٔ، 101-103، المنتظم، 10/109)؛ ابوالحسن محمد بن احمد، معروف به ابن صرما ( مشیخهٔ، 111-113، المنتظم، 10/110)؛ ابومنصور محمد بن عبدالملک بن حسن بن ابراهیم بن خیرون مقری، آخرین کسی که از جوهری ( صاحب صحاح ) با اجازه روایت کرده است ( مشیخهٔ، 81 -82، المنتظم، 10/115)؛ ابوسعد احمد بن محمد بغدادی اصفهانی ( مشیخهٔ، 93-96، المنتظم، 10/116-117)؛ ابومنصور موهوب بن احمد جوالیقی (د 540ق) مدرس ادب در نظامیهٔ بغداد (سیوطی، بغیهٔ، 401) که ابن جوزی نزد وی حدیث، غریب الحدیث، ادب و لغت آموخت و کتاب المعرب و دیگر تصانیفش را نزد او خواند ( مشیخهٔ، 124-126، المنتظم، 10/31، 118، صید الخاطر، 200). ابن جوزی در جای جای المنتظم به ویژه در وفیات آن (ج 9، 10) بیش از 70 تن و در مشیخهٔ 89 تن (ص 197-202) از استادان خود را نام میبرد که بسیاری از آنان به وی اجازهٔ روایت دادهاند (ابن رجب، 1/401). اوضاع و احوال روزگار او: دوران زندگی ابن جوزی مقارن با خلافت 6 تن از خلفای عباسی است: المسترشد (512 - 529ق/1118- 1135م)، الراشد (529 -530ق)، المقتفی (530 - 555ق)، المستنجد (555 -566ق)، المستضیء (566 - 575ق) و الناصر (575 -622ق). بغداد در این روزگار همچون دیگر شهرها و مانند بسیاری از دورانهای دیگر پرآشوب و محل برخوردهای تعصب آمیز بین فرقههای مختلف و گروههای کلامی و مذاهب فقهی بود که به صورتهای گوناگون، مانند مناظره، مجادله و منازعات شدید، جلوهگر میشد. در این برخوردها با انتقال قدرت از خلیفهای به خلیفهٔ دیگر و گاه با عزل و نصب وزیری، یا با روی کار آمدن امیری، فرقهای یا گروهی بر دیگر گروهها تفوق مییافت. همچنین گاه اتفاق میافتاد که برخی از علما با قدرت بیان یا شخصیت علمی یا مذهبی خویش خلیفه یا وزیری را متمایل به مذهب خویش سازند و موجبات برتری گروه و رونق مذهب خویش را فراهم آورند و مخالفان را از صحنه خارج و منزوی کنند. ذکر نمونههایی از وقایع مذکور در المنتظم میتواند تا اندازهای نشان دهندهٔ سیمای فکری و اجتماعی آن روزگار باشد: در 515ق قاضی ابوالقاسم اسماعیل بن ابی العلاء صاعد بن محمد بخاری معروف به ابن دانشمند، مدرس حنفیان، به بغداد آمد و در خانهٔ سلطان به وعظ نشست. سلطان و خواص در مجلس او حضور یافتند. شافعیان به دارالخلافه شکایت بردند که ابن دانشمند در باب بزرگان مذهب او بیاعتنایی روا میدارد (9/224). ابوالفتوح محمد بن فضل اسفراینی معروف به ابن معتمد (487- 538ق) در رباط خویش مجلس داشت و بر مذهب اشعری سخن میگفت. سخنان او فتنهها و لعنها برانگیخت و میان او و ابوالحسن علی ابن حسین غزنوی (د 551ق) معارضاتی درگرفت. یکدیگر را بر منبر دشنام میدادند. ابوالحسن غزنوی نزد سلطان رفت و گفت: ابوالفتوح فتنهانگیز است و بارها در بغداد آشوب بر پا کرده، صواب آن است که او را از شهر اخراج کنند. پس سلطان فرمان داد، و ابوالفتوح در رمضان همان سال اخراج شد (10/107- 108، 110-111). ابوالحسن غزنوی که به نوشتهٔ ابن جوزی تمایل به تشیع داشت و برای خاندان خلافت احترام چندانی قائل نبود، پس از مرگ سلطان مسعود (547ق/1152م) خود گرفتار شد، اموالش مصادره گشت و او را از سخنرانی بازداشتند (10/168، نیز نک: 125). در آغاز خلافت المستضی´، ابوالمظفر محمد بن محمد بروی (د 567ق) به تبلیغ مذهب اشعری و ذم حنابله پرداخت (10/239). به نوشتهٔ ابن جوزی وی در نظامیه در سخنرانی خود گفت اگر کار در دست من بود، بر حنبلیان جزیه تعیین میکردم. از این رو خود و زن و فرزند کوچکش به دست حنبلیان مسموم و کشته شدند (همانجا، حاشیه). منازعات و اختلافات فرقهها و مذاهب گاه چنان بالا میگرفت که منتهی به منع وعاظ از جلوس بر منبر میشد، چنانکه در المنتظم آمده، از اواسط 550ق تا آغاز 552ق وعاظ بجز 3 تن از سخنرانی بر منابر منع شده بودند (10/169). در لابهلای رویدادهایی که ابن جوزی در المنتظم آورده است، به رغم فشارهای فراوان علمای اهل سنت و دولتمردان عباسی، نشانههایی از تلاشهای شیعیان اثنا عشری برای کسب قدرت به چشم میخورد: در 547ق مردی متصوف که مردم را موعظه میکرد، دستگیر شد. او را به دیوان بردند. نزد وی الواحی از گل یافتند که بر آنها نام امامان دوازدهگانه نوشته شده بود. پس او را به اتهام رفض سر برهنه در محلهٔ باب النوبی گرداندند و پس از تأدیب خانهنشین کردند (10/147- 148). همچنین در 559ق محتسب به فرمان وزیر گروهی از حصیربافان را در شهر گرداند، جرم آنان این بود که نام دوازده امام را بر حصیرها نوشته بودند (10/208).گزارشهای دیگر نیز از زمینهٔ مساعد برای پذیرش تشیع حکایت میکند. چنانکه ابن جوزی یکی از علل توجه مردم به صدقهٔ بن وزیر واسطی را که در بغداد بر منبر میرفت، سخنان رفضآمیز وی ذکر میکند (10/204). رفتن المقتفی در 553ق به زیارت مرقد امام حسین(ع) نیز میتواند یکی از نشانههای نفوذ و قدرت تشیع در این دوران باشد (نک: 10/1/18). در وقایع سال 571ق نیز آمده است که تشیع در این ایام نیرو گرفته بوده است، تا آنجا که صاحب المخزن به خلیفه مینویسد که ابن جوزی را باید در مبارزه با بدعتها تقویت کرد (10/259؛ ابن رجب، 1/407). در این دوران تصوف نیز زمینهٔ مساعدی برای رشد یافت. گزارشهایی این سخن را تأیید میکند: بنفشه، کنیز محبوب خلیفه المستضی´، در بازار مدرسه رباطی برای زنان صوفی بنا نهاد و خود آن را گشود و در آن سخنرانی کرد و آن را به خواهر ابوبکر صوفی، شیخ رباط روزنی، اختصاص داد (ابن جوزی، عبدالرحمان، المنتظم، 10/271). ابوالحسن محمد بن مظفر بن علی بن مسلمه (د 542ق) خانهٔ خود در دارالخلافه را رباط صوفیه کرد (همان، 10/129). ابن جوزی در صید الخاطر تصویری این چنین از روزگار خود ارائه میکند: از این روزگار و مردم آن سخت بپرهیز، نیکی و ایثارگری بر جای نمانده است، کسی نیست که در اندیشهٔ مردم باشد و کسی نیست که به یاری درویشان برخیزد. اعانتها یا به عنوان ادای نذر است یا همراه با استخفاف (ص 469). در جای دیگر مینویسد که بیشتر دولتمردان از بیم برکناری از منصب تن به اجرای فرمانهای ستمکارانهٔ فرمانروایان میدهند و بسیاری کسان را دیدهام که برای کسب مقام قضا یا شهادت از بذل مال دریغ نمیکنند و هدف آنان از این کار جاهطلبی است. آنان - گاه با دریافت مبلغی ناچیز و گاه از بیم صاحبان قدرت - بر آنچه شناختی از آن ندارند، شهادت خلاف واقع میدهند (ص 445). دربارهٔ مدارس میگوید: تأسیس مدارس در روزگار ما مخاطره آمیز است زیرا گروه کثیری از متفقهان برای آموختن علم جدل در آنها سکنی میگزینند، از علوم شریعت روی میگردانند، از آمد و رفت به مساجد دوری میجویند و به مدرسه و القاب بسنده میکنند (ص 475). دربارهٔ رباطها و خانقاهها نیز مینویسد: آنها خالی از هرگونه فایدهاند، زیرا صوفیان در آنها بساط جهل و تن پروری میگسترند و آوای محبت و قرب دروغین سر میدهند، از اشتغال به آموختن سرباز میزنند و سیرهٔ عرفای راستین چون سری و جنید را ترک میکنند (همانجا). ابن جوزی روزگار خویش را دوران ریا، شهرت طلبی، عوام فریبی و مرید پروری میخواند و مینویسد: کسانی را در جامهٔ پارسایان میبینیم که بهترین غذاها را میخورند، با توانگران دوستی دارند، از درویشان دوری میجویند، بدون حاجبان و خادمان خویش جایی نمیروند، بر مردم تکبر میورزند، از اینکه مولانا خوانده شوند، لذت میبرند و روزگار خود را به بیهودگی تباه میکنند (همان، 485). بیشتر سلاطین از راههای نادرست مال گرد میآورند و در راههای ناشایست خرج میکنند. گویی آن اموال نه از آن خدا که از آن خودشان است. دانشمندان نیز یا بر اثر فقر یا از بیم نام و جان با آنان همراهی میکنند (همان، 510). نکتهٔ تأمل برانگیز در عصر ابن جوزی (سدهٔ 6ق/12م) سکوت نسبتاً آشکار دستگاه خلافت و بزرگان بغداد در برابر یکی از بزرگترین رویدادهای تاریخ جهان، یعنی جنگهای صلیبی (490-690ق/1094- 1291م) است که میان مسلمانان و مسیحیان و به بیانی دیگر میان شرق و غرب، نزدیک به 200 سال ادامه داشت. ابن جوزی به عنوان مسلمانی دانشمند و مورخ روزگار خود تقریباً معاصر و شاهد دو دوره از این جنگها بوده است: دورهٔ فتوحات صلیبیان یعنی تصرف بخش بزرگی از شام و تشکیل امارت نشینهای لاتینی در شهرهای بیتالمقدس، انطاکیه، طرابلس و رها (اورفا)، و دورهٔ واکنش مسلمانان در مقابل صلیبیان به سرکردگی سرداران رشید جامعهٔ اسلامی چون عمادالدین زنگی، نورالدین زنگی و سپس صلاحالدین ایوبی و باز پس گیری بیتالمقدس و دیگر شهرهای مهم که تقریباً خود جوش و بیارتباط با مرکز خلافت تحقق یافت. خلفای ناتوان عباسی، امرا و وزرای جاهطلب و علمای غافل بغداد چنان سرگرم بازیهای سیاسی، درگیریها و قدرت جوییهای فردی، منازعات کلامی و کشمکشهای مذهبی بودند که نه تنها اقدامی در برانگیختن مسلمانان و گسیل کردن نیرو برای مقابله انجام نگرفت، بلکه استمداد مکرر گروههایی از مردم جنگزدهٔ شام که به بغداد پناه میآوردند، نیز بیپاسخ ماند (حتی، 807 -822). در آثار ابن جوزی هم، چنانکه انتظار میرود، به نکاتی که حکایت از همدردی و نگرانی وی در برابر این تصادم بزرگ کند، بر نمیخوریم، حتی در المنتظم، بزرگترین تألیف تاریخی او نیز بجز خبرهایی کوتاه از این درگیریها که گاه از لابهلای حوادث هر سال به دست میدهد، چیز قابل توجهی نمییابیم. زندگی اجتماعی - فرهنگی: میتوان گفت که زندگی اجتماعی - فرهنگی ابن جوزی با نخستین مجالس وعظ وی آغاز میشود و بیشترین مایهٔ شهرت وی نیز همین بعد زندگانی اوست که تا پایان عمر در آثار خود او و دیگران منعکس شده است:خطابه و وعظ: نخستین بار در 520ق/1126م که هنوز کودکی 9 ساله بود، بر منبر رفت. خود مینویسد که مرا نزد ابوالقاسم علی بن یعلی علوی هروی بردند. او سخنانی از وعظ به من آموخت و پیراهنی بر من پوشاند و آنگاه که برای وداع با مردم بغداد در رباطی نزدیک باروی شهر نشست، مرا بر منبر فرستاد. من آنچه از وی آموخته بودم، در اجتماعی که نزدیک به 50 هزار تن میشد، بیان کردم ( المنتظم 9/259). ابن جوزی در زمان وزارت ابن هبیره، (544 -560ق) با سخنرانیهای خویش که هر جمعه در منزل او برگزار میشد، به شهرت رسید (ابن رجب، 1/403). خطوط اصلی محتوای خطبههای وی احیاء قدرت خلافت، دفاع شدید از سنت، رد بدعت و مخالفت با اهل بدعت، ستایش از امام احمد و پیروان او و سرزنش مخالفان آنان بود (نک: همانجا؛ 2 EI). در مجالس وعظ ابن جوزی خلفا، وزرا، دانشمندان و بزرگان شرکت میکردند. وی خود در المنتظم به برخی از این مجالس اشاره میکند. مثلاً مینویسد که پس از درگذشت المقتضی و در آغاز خلافت المستنجد (ربیعالاول 555) مجلسی برای سوگواری به مدت 3 روز در بیت النوبه منعقد شد که من در آن سخن راندم... المستنجد در پایان ماه سوگواری پدرش به من و گروهی از دولتمردان و دانشمندان خلعت بخشید و به من اجازه داد که در جامع قصر سخنرانی کنم. از 28 ربیعالا¸خر در این جامع به وعظ پرداختم. در این مجلس پیوسته بین 10 تا 15 هزار تن شرکت میجستند (10/193-194). در دورهٔ خلافت المستضیء (566 - 575ق/1171- 1179م)، ابن جوزی به اوج شهرت خویش رسید، تا آنجا که به عنوان بزرگترین واعظ حنبلیان شناخته میشد. در 21 جمادی الاول 574 خلیفه فرمان داد که صفهای در جامع قصر برای جلوس و سخنرانی شیخ ابوالفتح بن منی فقیه حنبلی بسازند و در جمادی الا¸خر همین سال فرمان داد که قبر احمد بن حنبل را بازسازی کنند. پیروان دیگر مذاهب از این کارها که برای حنبلیان انجام میگرفت - و پیش از آن معمول نبود - سخت آزرده شدند. ابن جوزی میگوید: مردم به من میگفتند: گرایش خلیفه به حنابله به خاطر تو و از تأثیر کلام توست... و من بر این، خدای را سپاس میگویم (همان، 10/283-284). در 527ق شیخ و استاد وی ابوالحسن بن زاغونی که در جامع منصور، نزدیک قبر معروف، در باب بصره و نیز در مسجد ابن فاعوس مجلس درس و وعظ و مناظره داشت، درگذشت. ابوعلی بن راذانی جای وی را در این مجلس گرفت و به سبب خردسالی ابن جوزی از سپردن آن به وی خودداری شد. پس وی نزد انوشروان وزیر رفت و فصلی در مواعظ ایراد کرد و بدین سان اجازه یافت که در جامع منصور به وعظ بنشیند. خود میگوید: در نخستین روز مجلس من همهٔ فقهای بزرگ مذهب ما، چون عبدالواحد بن شنیف و ابوعلی بن قاضی و ابوبکر ابن عیسی و ابن قسامی و جز اینان حضور داشتند. آنگاه در مسجد نزدیک قبر معروف و باب بصره و نهر معلی سخن راندم. این مجالس همچنان ادامه یافت و مورد استقبال قرار گرفت (همان، 10/30). ابن جبیر ضمن مشاهدات خویش از بغداد (580ق/1184م) در گزارش «مجالس علم و وعظ» با ستایشی مبالغهآمیز از شخصیت علمی، ادبی و دینی ابن جوزی تصویری روشن از یک از مجالس وعظ او به دست میدهد: بامداد روز شنبه در مجلس شیخ فقیه... ابن جوزی که در برابر منزل او در ساحل شرقی دجله برپا میشد، حاضر شدم. پس از جلوس وی بر منبر و پیش از شروع خطابه بیست و چند تن قاری با همخوانی و ترتیبی خاص آیاتی از قرآن مجید را تلاوت کردند. آنگاه وی به خطابه پرداخت و در آغاز هر بخش از سخن خویش اوایل آیات خوانده شده و در پایان هر بخش اواخر آن آیات را همچون قافیه میآورد و در عین حال ترتیب آیات را نیز حفظ میکرد... سخن او دلها را شیفته میساخت و به پرواز درمیآورد و جانها را میگداخت تا آنجا که بانگ ناله برمیخاست و گنهکاران فریاد توبه و استغاثه برمیکشیدند و چون پروانگان که خود را به شعلهٔ شمع میزنند، به پای وی میافتادند... و گروهی از خود بی خود میشدند... آنگاه طرح مسائل آغاز شد و از هر سوی مجلس رقعههای سؤال به سوی وی روان گشت. او سریعاً بدانها پاسخ میداد، بیشترین فایدهٔ مجالس او همین پاسخ به پرسشها بود (ص 196- 198؛ قس: ابن رجب، 1/411). ابن جبیر از دو مجلس دیگر وی در همان سال گزارش میدهد: یکی در سحرگاه پنجشنبه 11 صفر در باب بدر در صحنی از کاخهای خلیفه و دیگری در روز شنبه 13 صفر در همانجا. در گزارش مجلس اول آورده است که در این مجلس، علاوه بر عموم مردم، خلیفه و مادرش و کسانی دیگر از حرم او حاضر بودند (همان، 198- 199، 200). ابن جوزی بارها در المنتظم به مجالس خود و استقبال مردم از آنها اشاره میکند. مثلاً در یک جا مینویسد: به فرمان خلیفه در پنجشنبه 5 رجب 570 بعد از نماز عصر مجلسی در باب بدر تشکیل شد. مردم از هنگام نماز صبح شروع به گرفتن جا برای خویش کردند، هر صفه به 18 نفر به بهای 18 قیراط کرایه داده شد. سرانجام کار بدانجا رسید که برخی حاضر شدند برای نشستن در کنار آن 18 تن 6 قیراط بپردازند (10/252). در جای دیگر میگوید: در روز عاشورای 571ق به فرمان خلیفه مجلسی در حضور وی برپا شد. مردم از نیمه شب برای شنیدن سخنان من به باب بدر روی آوردند. انبوه جمعیت بیش از حد بود، تا آنجا که درها را بستند. ناگزیر گروه بیشماری در راههای پیوسته به این مکان ایستادند (همان،10/256).در جاییدیگر آورده است که در 11رمضان 572 در خانهٔ ظهیرالدین صاحب المخزن به وعظ نشستم. خلیفه حضور داشت، به عامهٔ مردم نیز اجازهٔ ورود داده شد. در این مجلس چنان سخن گفتم که همه شگفت زده شدند، تا آنجا که ظهیرالدین به من گفت که خلیفه به وی گفت است: «این مرد چنان سخن میگوید که گویی از آدمیان نیست» (همان، 10/265). ابن جوزی در بسیاری جاها به مجالس دیگر خود اشاره میکند که در آنها خلیفه، وزرا، دولتمردان، علما، فقها، قضات، شیوخ و بزرگان و دیگر طبقات مردم شرکت داشتند. گفته شده که شمار شرکت کنندگان این مجالس گاه به 100 هزار تن میرسیده است (همان، 10/284، جم: نک: ذهبی، العبر، 3/119؛ یافعی، 3/489). در این مجالس غالباً عدهٔ زیادی از روی تنبیه توبه میکردند و بعضی از شدت تأثیر موی از سر میکندند (ابن جوزی، همان، 10/263، 267، 269). به گفتهٔ خود او بیش از 100 هزار تن به دست او توبه کردند ( القصاص، 117) و بیش از 100 هزار [؟] تن نیز به دست وی اسلام آوردند (همانجا). ولی سبط او مینویسد: هزار تن یهودی و نصرانی به دست وی مسلمان شدند (ابن جوزی، یوسف، مرآهٔ، 8(2)/482). نوشتهاند که المستضیء پیوسته، حتی در هنگام بیماری در مجالس وعظ او شرکت میجست (ابن رجب، 1/407). از کارهای بیسابقهٔ ابن جوزی بیان یک دوره تفسیر قرآن بر منبر است. خود میگوید: در 17 جمادی الاول 570 تفسیر قرآن را بر منبر به پایان رساندم. پس در همانجا سجدهٔ شکر به جای آوردم و گفتم از زمان نزول قرآن تاکنون واعظی را نمیشناسم که همهٔ قرآن را در مجلس وعظ تفسیر کرده باشد ( المنتظم، 10/251). ابن جوزی در مجالسی که خلیفه حاضر بود، به موعظهٔ وی میپرداخت. چنانکه خود در المنتظم آورده، در مجلس خطاب به خلیفه گفت: «ای امیرالمؤمنین اگر دربارهٔ تو سخن گویم، از تو میترسم و اگر سکوت کنم بر تو میترسم، اما من به سبب محبت به تو ترس بر تو را بر ترس خویش از تو مقدم میدارم» (10/285). تدریس و شاگردان: جز خطابه و وعظ، تدریس بخش مهمی از زندگی اجتماعی ابن جوزی را در برمیگرفت. وی استادی بزرگ و مدرسی توانا بود و چنانکه خود میگوید در 5 مدرسه تدریس میکرده است (همان، 10/284)، اما در منابع به 4 مدرسهٔ ذیل اشاره شده است: 1. ابن شمحل: این مدرسه را ابن شمحل در مأمونیه ساخت و ابن جوزی مدتی در آن معید ابوحکیم نهروانی بود. سپس این مدرسه بدو سپرده شد و در آن به تدریس پرداخت (همان، 10/201). 2. بنفشه: این مدرسه خانهٔ نظامالدین ابونصر بن جهیر بود. بنفشه آن را خرید و مدرسه کرد و به ابوجعفر صباغ سپرد. کلید مدرسه مدتی در دست او بود. سپس از وی باز ستد و بدون درخواست ابن جوزی به وی سپرد. این مدرسه، چنانکه ابن جوزی مینویسد، طبق وقف نامهٔ آن، وقف پیروان احمد بن حنبل بوده است (همان، 10/252-253). ابن جوزی از 25 شعبان 570 درس خود را در این مدرسه با حضور قاضی القضاهٔ، حاجب الباب و فقهای بغداد آغاز کرد (همانجا). 3. شیخ عبدالقادر: این مدرسه تا زمان وزارت ابن یونس حنبلی (583 -584ق) در دست عبدالسلام بن عبدالوهاب بن عبدالقادر جیلی بود. در این سال پس از متهم ساختن وی و سوزاندن کتابهایش مدرسهٔ نیای او را نیز از وی برگرفتند و به ابن جوزی سپردند (ابن رجب، 1/425-426). 4. درب دینار: این مدرسه را ابن جوزی در درب دینار ساخت و کتابهای خود را بر آن وقف کرد (ذهبی، سیر، 21/383). خود میگوید: در 3 محرم 570 کار در این مدرسه را آغاز کردم و در آن روز 14 مبحث در رشتههای مختلف علمی تدریس کردم ( المنتظم، 10/250). گروهی از نویسندگان و محققان متقدم و معاصر، چون دولتشاه سمرقندی (ص 152)، رازی (1/197)، حالی (ص 4) و سعید نفیسی (ص 125) ابن جوزی را به غلط از مدرسان مدرسهٔ نظامیهٔ بغداد و استاد سعدی، شاعر نامدار ایران (ح 600 -694ق) دانستهاند. به احتمال قوی منشأ این اشتباه اشارتی است که سعدی در «بوستان» (ص 350) به تحصیلات خویش در نظامیهٔ بغداد کرده و در «گلستان» (ص 80) از «شیخ اجل ابوالفرج بن جوزی» به عنوان استاد خود نام برده است. با توجه به تاریخ وفات ابن جوزی (597 ق) و تاریخ ولادت سعدی و تاریخ احتمالی ورود او به بغداد (ح 621ق) این سخن نمیتواند درست باشد، و ابن جوزی مذکور در «گلستان» باید ابوالفرج جمال الدین عبدالرحمان بن یوسف، پسر ابومحمد محییالدین یوسف و نوادهٔ ابوالفرج عبدالرحمان بن علی بن جوزی باشد که در 631ق به نیابت پدرش که از سوی المستنصر به سفارت مصر رفته بود، مدرس کرسی حنبلی در مدرسهٔ مستنصریه گردید و در 656 ق در زمان سقوط بغداد به دست تاتار کشته شد (نک: کسائی، 200-202). افزون بر این خواجه نظامالملک، بانی و واقف مدرسهٔ نظامیهٔ بغداد، در وقف نامه شرط کرده بود که مدرسه و املاکِ موقوفهٔ آن در اصل و فرع وقف بر پیروان شافعی است و باید مدرسان و واعظان و کتابدار آن همه شافعی مذهب باشند ( المنتظم، 9/66). بنابراین نمیتوان پذیرفت که مردی چون ابن جوزی که از کودکی بر مذهب حنبلی بالیده و به عنوان واعظ و چهرهٔ برجستهٔ حنبلیان بغداد شهرت یافته، با مدرسهٔ نظامیهٔ بغداد ارتباطی داشته باشد، و بدین سان سخن فؤاد بستانی نیز که ابن جوزی را از شاگردان و مدرسان نظامیه دانسته، مردود است (نک: بستانی ف). گروه زیادی در رشتههای مختلف علمی از ابن جوزی بهرهمند شده و جمعی کتابهایی را نزد او خواندهاند، از آن جملهاند: طلحهٔ العلثی و ابوعبدالله بن تیمیه، خطیب حرّان که کتاب زاد المسیر او را در تفسیر نزد او خوانده است (ابن رجب، 1/425). گروه بیشماری از امامان، حافظان، فقیهان و جز اینها، حدیث از وی شنیده و تصانیفش را بر او خواندهاند. گروهی نیز از او روایت کردهاند که از آن جملهاند: پسرش، صاحب علامه محییالدین یوسف، استاد دارالمستعصم؛ پسر دیگرش، علی ناسخ؛ نوهاش، ابوالمظفر شمسالدین یوسف بن قزاوغلی (معروف به سبط ابن جوزی)؛ شیخ موفقالدین ابن قدامه؛ حافظ عبدالغنی؛ ابن دبیثی؛ ابن قطیعی؛ ابن نجار؛ ضیا؛ یلدانی؛ ابن خلیل؛ ابن عبدالدائم؛ نجیب عبداللطیف حرانی که او آخرین شاگرد وی در سماع حدیث بوده است (همانجا؛ ذهبی، سیر، 21/367). گروهی دیگر از او اجازهٔ روایت اخذ کردهاند. از آن جملهاند: ابن جبیر اندلسی؛ زکیالدین عبدالعظیم منذری؛ صائن الدین محمد بن انجب نعال بغدادی؛ ناصحالدین بن حنبلی واعظ (ابراهیم، 1/36)؛ شیخ شمسالدین عبدالرحمان؛ احمد بن ابی الخیر؛ خضر بن حمویه؛ قطب بن عصرون (ذهبی، همانجا) و الفخر علی بن بخاری که آخرین اینان بوده است (ابن رجب، 1/425). منازعات دینی - سیاسی: ابن جوزی جز وعظ و تدریس و گاه شرکت در مناظرات علمای مذاهب مختلف (ابن جوزی، المنتظم، 10/258) و تألیف که تقریباً سراسر اوقات او را اشغال میکرد، به کاری دیگر نپرداخت و حتی جز برای سفر حج از بغداد خارج نشد (همان، 10/120، 182؛ ابن رجب، 1/411). با آنکه خلفا و صاحبان قدرت بدو عنایت داشتند ( المنتظم، 10/284؛ ابن رجب، 1/409)، هیچ سمت رسمی و سیاسی بر عهده نگرفت و به رغم آنکه مکرر در صید الخاطر (مثلاً ص 508، 511، جم) و دیگر آثارش چون تلبیس ابلیس ارتباط علما با دولتمردان را نکوهش و تقبیح میکند، از جای جای المنتظم برمیآید که خود با خلفا، وزرا و دیگر صاحبان قدرت در ارتباط بوده است (مثلاً 10/257، 259، جم). در دو مورد چنانکه خود میگوید خلیفه مسئولیتی به وی میسپارد: نخست اینکه در 569 ق که همهٔ وعاظ جز 3 تن از تشکیل مجالس ممنوع میشوند، وی به عنوان تنها خطیب حنبلیان بغداد تعبین میگردد (همان، 10/242)، اما این سمت را نمیتوان مقامی رسمی و دولتی شمرد، زیرا منشأ آن بیشتر قبول عامی بوده که وی نزد هم مذهبان خود داشته است. مورد دیگر اینکه در 571ق به پیشنهاد صاحب المخزن و فرمان خلیفه به عنوان مسئول مبارزه با بدعتها (تفتیش عقاید) برگزیده میشود (همان، 10/259)، که این سمت نیز به نظر میرسد بیش از آنکه جنبهٔ حکومتی داشته باشد، صبغهٔ مذهبی دارد و با توجه به تعصبی که ابن جوزی نسبت به اهل بدعت داشته، و در آثارش به ویژه تلبیس ابلیس و صیدالخاطر تجلی یافته (نک: ابن رجب، 1/403)، احتمالاً وی شرعاً خود را مکلف به پذیرفتن این شغل میدانسته است. منازعات و مبارزات او در خطابهها و جلسات درس با فرقهها و گروههایی که وی آنان را اهل بدعت میشمرد و نیز اقدامات شدیدی که وی به عنوان مسئول مبارزه با بدعتها به عمل آورد، موجب گرفتاری او در سالهای پایانی عمر شد:در سبب گرفتاری وی نوشتهاند: ابن یونس حنبلی در 583ق/1187م که وزارت الناصر را بر عهده داشت، احتمالاً به اشارهٔ ابن جوزی و با حضور وی، مجلسی بر ضد عبدالسلام بن عبدالوهاب بن عبدالقادر جیلی منعقد ساخت و در آن فرمان داد تا کتابخانهٔ وی را به سبب احتوا بر کتابهای زندقه و ستارهپرستی و علوم اوایل بسوزانند و مدرسهٔ نیای او را از وی بازستانند و به ابن جوزی بسپارند (ابن رجب، 425-426). در 590 ق الناصر وزارت خویش را به ابوالمظفر مؤیدالدین محمد ابن احمد معروف به ابن قصاب که شیعه بود، سپرد. وی ابن یونس حنبلی را بازداشت کرد و یاران او را تحت تعقیب قرار داد. عبدالسلام بن عبدالوهاب، ابن جوزی را به عنوان مردی ناصبی و از فرزندان ابوبکر و یکی از بزرگترین یاران ابن یونس به ابن قصاب معرفی کرد و گفت مدرسهٔ نیای مرا گرفتند و به او سپردند و با مشورت او کتابخانهٔ من سوزانده شد. ابن قصاب این داستان را به الناصر که به شیعیان گرایش داشت و با ابن جوزی میانهای نداشت و گاهگاه نیز در مجالس وعظ او مورد سرزنش قرار میگرفت، در میان نهاد. پس خلیفه فرمان داد تا ابن جوزی را به عبدالسلام واگذارند. عبدالسلام به خانهٔ ابن جوزی آمد، او را دشنام داد، با وی تندی کرد، بر خانه و کتابخانهٔ او مهر نهاد و خانوادهاش را پراکنده ساخت (ابو شامه، 6؛ ذهبی، سیر، 21/377؛ ابن رجب، 1/425-426). ابن جوزی را در بند کردند و با کشتی به واسط بردند و در خانهای در «درب الدیوان» باز داشتند و کسی را برای خدمت و دربانی او گماشتند. در این مدت کسانی نزد او میرفتند و از او حدیث میشنیدند و وی از آنجا اشعار بسیاری به بغداد فرستاد. بدین سان 5 سال را در آنجا سپری کرد. ابن رجب میافزاید: در حالی که 80 سال داشت، خود همهٔ کارهای خویش را انجام میداد: جامه میشست، غذا میپخت و آب از چاه میکشید. او اجازه نداشت که برای استحمام یا کاری دیگر از خانه خارج شود (همانجا). از ابن جوزی نقل شده است که گفت: در این مدت روزی یک بار قرآن را ختم میکردم و به سبب اندوهی که از دوری فرزندم یوسف داشتم، سورهٔ یوسف را نمیخواندم. وی در 595ق آزاد شد و به بغداد بازگشت. گروه کثیری با شادی به استقبال او رفتند (ذهبی، العبر، 3/110؛ غسانی، 253؛ ابن رجب، 1/427). جمعه با مردم نماز خواند و شنبه در مجلس وعظی شرکت کرد که در آن مدرسان، صوفیان و مشایخ رباطها شرکت داشتند. انبوه جمعیت تا بدانجا بود که صدای وی به انتهای مجلس نمیرسید. در چگونگی آزادی وی از زندان نوشتهاند که پسرش محییالدین یوسف که خود به خطابت اشتغال داشت از مادر خلیفه که نسبت به ابن جوزی تعصبی داشت، یاری جست و او از پسرش الناصر خواست تا شیخ را به بغداد بازگرداند. پس ابن جوزی به بغداد باز گردانده شد و چون گذشته به وعظ و درس و تألیف سرگرم بود تا درگذشت (همانجا). عقاید و آراء: ابن جوزی با اینکه به عنوان شخصیت ممتاز حنبلیان در روزگار خویش شناخته شده است و معاصران او شوکت و رونقمذهبحنبلی را بر اثرمجاهداتوشخصیتعلمی او میدانستهاند، بزرگانی از حنبلیان پس از او چون شیخ موفقالدین مقدسی در باب او گفتهاند، از تصانیف وی در سنت و از روش وی در پیروی از سنت خشنود نیستیم (ابن رجب، 1/414- 415؛ ذهبی، سیر، 21/381، 383). ابن قادسی پس از ستایش ابن جوزی در زهد و عبادت مینویسد: گروهی از مشایخ ائمهٔ مذهب ما از او ناخشنودند، زیرا در سخنانش گرایش به تأویل دیده میشود (ابن رجب، 1/414). به نظر میرسد که برخی از سخنان وی در مجالس وعظ و نیز بعضی از آثار وی در ایجاد ناخشنودی هم مذهبانش بیتأثیر نبوده است. سبط ابن جوزی مینویسد: روزی جدم ابوالفرج در حضور خلیفه الناصر و دانشمندان بزرگ بغداد بر منبر بود، یزید را لعن کرد، گروهی برخاستند و مجلس را ترک کردند (ابن جوزی، یوسف، تذکره، 261؛ قس: همو، مرآهٔ، 8(2)/496). همو مینویسد که جدم در کتاب الرد علی المعتصب العنید المانع من ذمّ یزید گفته: در حدیث آمده است که هر کس صد یک اعمال یزید را مرتکب شده باشد، ملعون است... و در این زمینه احادیثی را که بخاری و مسلم در صحاح خویش آوردهاند، ذکر میکند (همانجا). نوشتهاند که وی در عصبیت و تازش به دیگران تحت تأثیر خطیب بغدادی بوده و سبط او در مرآهٔ الزمان از این امر اظهار شگفتی کرده است (محفوظ، 22). تشیع: ستایشهای ابنجوزی از اهل بیت نظیر ذکر فضایل علی(ع) (ابن جوزی، یوسف، تذکره، 284) و حضرت فاطمه(ع) (همان، 278) و ذکر روایاتی در ستایش از حضرت امام حسین(ع) (همان، 245، 246، 252) و نقل حدیث از برخی امامان معصوم (همان، 324)، بعضی از بزرگان شیعه را بر آن داشته که در باب شیعه بودن ابن جوزی سخن گویند. خوانساری (5/38) مینویسد: بعید نیست که ابن جوزی شیعه بوده و بنا بر مصلحت تظاهر به تسنن میکرده است. آنگاه این دلایل را برای نظر خویش بیان میکند: 1. او بر منبر روایت «ردالشمس» را در شأن علی(ع) نقل کرده است. 2. چنانکه جمهور علما روایت کردهاند، روزی با حضور پیروان دو مذهب (تشیع و تسنن) از وی سؤال شد که ابوبکر افضل است یا علی(ع)؟ وی در پاسخ گفت: «من کان بنته فی بیته». نیز در رجال محدث نیشابوری آمده است که از وی دربارهٔ شمار امامان سؤال شد. وی پاسخ داد: «اربعهٔ اربعهٔ اربعهٔ». 3. از او سؤال شد چگونه قتل امام حسین(ع) را به یزید نسبت میدهند، در حالی که یزید در شام بود و امام در عراق؟ وی در پاسخ این بیت شریف رضی را خواند: سهم اصاب و رامیه بذی سلم من بالعراق لقد ابعدت مرماک (نک: شریف رضی، 2/593). اما با توجه به نکات زیر پذیرفتن تشیع وی درست نیست: 1. آنچه خوانساری در مورد حدیث «ردالشمس» مینویسد با عبارات ابن جوزی در همین مورد در تلبیس ابلیس (ص 99) مغایرت دارد: «غلو رافضیان در دوستی علی(ع) آنان را به جعل احادیث بسیاری در فضایل او وا داشته است که او خود از آن احادیث بیزار است و من برخی از آنها را در کتاب الموضوعات آوردهام. از آن جمله است حدیث ردالشمس. به نظر میرسد که خوانساری در مورد این حدیث ابن جوزی را با سبط وی اشتباه کرده باشد. زیرا سبط بن جوزی در تذکرهٔ الخواص سخن جد خویش را دربارهٔ موضوع بودن این حدیث نفی میکند و مینویسد سخن جد من که گفته «این حدیث بلاشک مجعول است»، ادعایی بیدلیل است...، این حدیث را از عدول ثقهای روایت کردهایم که به هیچ یک از آنها طعنی وارد نشده و در اسناد آن کسی نیست که تضعیف شده باشد (53 -54).2. توریهٔ ابن جوزی در عبارت «من بنته فی بیته» بیش از آنکه تقیهٔ یک شیعه از اهل سنت باشد، ممکن است تقیهٔ یک حنبلی زیرک از قدرت روز افزون شیعیان به شمار آید، خاصه آنکه ذهبی در سیر (21/371) چنین آورده: این سؤال در زمان اقتدار شعیه به عمل آمده و جواب آن برای خشنودی فریقین است. 3. وی در کتاب تلبیس ابلیس برخی از عقاید اصلی شیعه را ذکر میکند و آنها را تلبیس ابلیس میشمارد (نک: ص 22، 97). همچنین برخی از آرای فقهی شیعه را از بدعتها و خرافاتی میداند که با اجماع منافات دارد (ص 99). 4. وی با فاطمیان علناً مخالفت میکرد - چنانکه در المنتظم از آنان با عنوان «دولت آل عبید» و از خلیفهٔ فاطمی با عنوان «صاحب مصر» یاد میکند (10/196) - و هنگامی که صلاحالدین ایوبی حکومت آنان را برانداخت (567 ق) و پس از حدود 280 سال مجدداً نام خلیفهٔ عباسی بر منابر مصر در خطبهها آورده شد، او به مناسبت این حادثه کتاب النصر علی مصر را تألیف و به المستضیء تقدیم کرد (نک: همان، 10/237). 5. به عنوان مبارزه با بدعتها تا آنجا پیش رفت که بر منبر اعلام کرد: خلیفه به موجب فرمانی به من اجازه داده است که با بدعتها مبارزه کنم. پس اگر کسی را دیدید که به صحابه اهانت روا میدارد، حتی اگر از وعاظ باشد، به من گزارش دهید تا خانهٔ او را ویران کنم و او را تا ابد به زندان افکنم (همان، 10/259؛ ابن رجب، 1/407). از قراین برمیآید که وی شیعیان را از آن جمله محسوب میداشته است. 6. ابن جوزی خود در المنتظم تصریح میکند که در 571ق پس از آنکه همهٔ وعاظ از سخنرانی منع شدند، به 3 تن اجازه سخنرانی داده شد: ابن جوزی از حنبلیان، قزوینی از شافعیان و داماد ابومنصور مظفر ابن اردشیر مروزی عبادی از حنفیان (10/259). 7. سبط ابن جوزی پرسش و پاسخی را از جدش نقل میکند که عبدالرحمان در آن احادیثی را به منزلهٔ نصّ برخلافت ابوبکر معرفی کند ( مرآهٔ، 8(2)/498). افزون بر این ابن جوزی خود کتاب آفهٔ اصحاب الحدیث را دربارهٔ احادیث مربوط به نماز خواندن ابوبکر در روزهای بیماری پیامبر، که از دیدگاه او نصّ برخلافت اوست، تألیف کرده است. با این حال معرفت و ارادت او را نسبت به علی(ع) نمیتوان انکار کرد. وی فصلی از کتاب صید الخاطر را با عنوان «الحق مع علی بن ابی طالب» به بیان منزلت والای آن حضرت نزد پیامبر اکرم اختصاص داده است و میگوید: علما در این نظر منفقند که علی(ع) نجنگید مگر آنکه میدانست که حق با وی است و با این حدیث مشهور نبوی استشهاد میکند که «اللهم ادر معه الحق کیفما دار» (ص 503). تصوف: ابن جوزی شدیدترین انتقادات را از صوفیه به عمل میآورد و بیشترین بدعتها را به آنان نسبت میدهد تا آنجا که مفصلترین باب کتاب خود، تلبیس ابلیس (باب دهم، ص 161- 378) را به «تلبیس ابلیس بر صوفیان» اختصاص داده است. با این حال، کتابهای منفرد و مستقلی در مناقب عرفای بزرگ همچون ابراهیم ادهم، بشر حافی، رابعه، سفیان ثوری و فضیل بن عیاض تألیف کرده است (علوچی، 237). بدین سان از نظر وی باید میان صوفیان و عرفای بزرگ امتیاز قائل شد. نگاهی به عنوان فصول باب دهم تلبیس ابلیس نموداری از نظرات وی در باب صوفیه به دست میدهد: فریبکاری شیطان در طهارت، نماز، مسکن، ترک مال، لباس، خوردن و آشامیدن؛ ذکر احادیثی که نادرستی افعال صوفیان را آشکار میسازد. سماع و رقص و وجد، ادلهٔ کراهت غنا و نوحهسرایی، غنای مجاز، مصاحبت با نوجوانان، ادعای توکل و ترک دارایی و درمان، ترک نماز جماعت و جمعه و روی آوردن به تنهایی و گوشهنشینی، خشوع و خضوع متکلفانه، ترک نکاح، امتناع از داشتن فرزند، سیر و سیاحت بیزاد و توشه، اعمال خلافت شرع در سفر، بازگشت از سفر، مرگ نزدیکان، ترک تحصیل علم، برخی از سخنان صوفیه در باب قرآن، شطح و طامات، منکرات (اعمال خلافت شرع)، اباحیه در پوشش صوفیه و رد شبهات اباحیه. ابن جوزی در سراسر این باب، چنانکه شیوهٔ تألیف وی است، به آیات و احادیث و اخبار استناد کرده است. از مباحث مهم این باب بحث نسبتاً مفصل غنا، وجد و سماع است (ص 223-263). وی پس از مقدمهای کوتاه مینویسد: در موضوع غنا به تفصیل سخن گفتهاند. بعضی آن را حرام، بعضی مباح و بعضی مکروه دانستهاند. باید گفت: پیش از اطلاق حرمت یا کراهت یا جز آن بر چیزی، باید نخست ماهیت آن را شناخت. واژهٔ غنا در موارد مختلف به کار برده میشود، از آن میان آواز حاجیان در راه حج است که در آن اشعاری در وصف کعبه، زمرم و مقام ابراهیم میخوانند و گاه همراه با خواندن اشعار ضربهای بر طبل فرود میآورند. این اشعار مباح است و خواندن آنها طرب انگیز نیست و انسان را از اعتدال خارج نمیسازد. آنچه جنگجویان میخوانند نیز از این نوع است (ص 223)، آنگاه بحث را با استناد به روایات پیش میبرد و در مواردی که صوفیان برای توجیه اعمال خویش محملی از آیات و احادیث تمهید میکنند، با نقد احادیث و جرح راویان آنها نظر آنان را باطل میشمرد (مثلاً ص 250-251، نیز 168- 169). مخالفت بنیادی ابن جوزی با آنچه بدعت میشمارد، او را بر آن داشته که حافظ ابونعیم را نیز به سبب آنچه در حلیهٔ الاولیاء آورده انتقاد و تقبیح کند. در تلبیس ابلیس مینویسد: حافظ ابونعیم اصفهانی کتاب حلیهٔ را برای آنان (صوفیان) تصنیف کرد و در آن دربارهٔ تصوف مطالب ناروا و زشتی آورد و از اینکه ابوبکر، عمر، عثمان، علی(ع) و بزرگان صحابه را از صوفیان شمرد، شرم نکرد (ص 165). وی همچنین در مقدمهٔ کتاب صفهٔ الصفوهٔ که تلخیص و تنقیح خود او از حلیهٔ الاولیاء است، مینویسد: از معایب حلیهٔ ذکر چیزهایی است از صوفیه که انجام دادن آنها جایز نیست (ص 26-31) علم کلام: ابن جوزی در مورد علم کلام میگوید: هیچ چیز برای عوام زیان بخشتر از علم کلام نیست و همان طور که کودک را از بیم غرق شدن در رود، از رفتن به کنار آن بازمیدارند، باید مردم را از شنیدن مسائل کلامی و خوض در آنها بازداشت. برای عوام تنها کافی است که به خدا، فرشتگان او، کتابهای آسمانی، پیامبران و رستاخیز ایمان داشته باشند و به آنچه گذشتگان (سلف) اعتقاد داشتهاند، بسنده کنند و بدانند که قرآن کلام خدا و مخلوق است. استوا بر عرش حقیقت دارد، ولی چگونگی آن بر ما روشن نیست، رسول خدا مردم را فقط به ایمان مکلف میساخت و هرگز صحابه دربارهٔ جواهر و اعراض سخن نگفتهاند، پس هر که بر طریق آنان بمیرد، مؤمن و برکنار از بدعت مرده است. آنکه شنا نداند و از ساحل گام فراتر نهد، غرق شدنش قطعی است ( صید الخاطر، 459- 460، نیز 161- 165). نظر او دربارهٔ غزالی: ابن جوزی با آنکه مقام علمی و برخی از کتابهای امام ابوحامد محمد غزالی (د 505ق) را ستوده، او را به سبب برخی از محتویات کتاب الاحیاء فی علوم الدین به باد انتقاد گرفته و نوشته است که وی در این کتاب «قانون فقه» را رها ساخته و کتابش را بر وفق مذهب صوفیه تألیف کرده است. سپس با نقل داستانی از آن کتاب در باب مردی که به منظور «محو جاه و مجاهده با نفس» دست به سرقت میزند، مینویسد: اینها قبیح و مخالف با احکام فقه است، و میافزاید: نظیر این سخنان در این کتاب بسیار است. من این اغلاط را در کتابی گرد آورده و آن را اعلام الاحیاء باغلاط الاحیاء نامیدهام، در کتاب دیگر خود تلبیس ابلیس نیز به برخی از آنها اشاره کردهام. آنگاه پس از نقل روایتی دیگر از کتاب الاحیاء و نقد و جرح آن میگوید: احادیث مجعول و غیر صحیح در الاحیاء بسیار آمده و سبب آن کم اطلاعی مؤلف آن از نقل حدیث است ( المنتظم، 9/169-170). ابن جوزی در جای جای آثار دیگرش نیز ابوحامد را سرزنش کرده است (برای نمونه نک: صید الخاطر، 453). از مطالعهٔ موارد انتقاد و مخالفت ابن جوزی با غزالی برمیآید که زمینههای اصلی مخالفت همان زمینههایی است که وی لبهٔ تیز حملهٔ خویش را در تلبیس ابلیس بر آنها وارد میآورد، یعنی تصوف و باطنی گرایی. در تلبیس ابلیس میخوانیم: ابوحامد غزالی کتاب الاحیاء را بر مذهب صوفیان نوشت و آن را با احادیث باطل که از بطلان آنها بیاطلاع بود، بیاگند... و گفت: «مراد از کوکب و شمس و قمر که ابراهیم(ع) آنها را دید، نورهایی است که حجاب خداوندند و خداوند مصادیق شناخته شدهٔ آنها را اراده نکرده است». این سخن غزالی از سنخ سخنان باطنیه است. همچنین او در کتاب المفصح بالاحوال نوشته است که «صوفیان در بیداری فرشتگان و ارواح پیامبران را مشاهده میکنند و صداهایی از آنان را میشنوند و از ایشان بهرهها میگیرند. سپس از مقام مشاهدهٔ صورتها برتر میروند و به مقاماتی دست مییابند که در بیان نمیگنجد». کم اطلاعی از سنن، احادیث و اسلام سبب بیان چنین سخنان میشود... (ص 166). حدود عقل: ابن جوزی دربارهٔ حدود عقل میگوید: «باید با عقل از عقل احتراز کرد» و توضیح میدهد که هرگاه بخواهیم خدا را با عقل بشناسیم، در نخستین گام شناخت ما به حس منتهی میشود و در تشبیه میغلتیم. پس «احتراز از عقل با عقل» این خواهد بود که دقت کنیم و بدانیم که او جسم نیست و شباهتی به هیچ چیز ندارد. گاه انسان عاقل به افعال خداوند سبحان مینگرد و چیزهایی مییابد که عقل برنمیتابد، مثل دردها، ذبح جانوران، تسلط دشمنان بر اولیای خدا، مصائب صالحان و ... که عقل خو کرده به عادات، حکمتی در آنها نمییابد. «احتراز از عقل با عقل» در این مورد چنین است که گفته شود، مگر ثابت نشده که خداوند مالک و حکیم است و هیچ فعلی را بیهوده انجام نمیدهد؟ با این بازنگری عقل آشکار میشود که حکمت او در این افعال بر ما پوشیده است. پس باید به اینکه او حکیم است تسلیم شد. اعتراض گروه بسیاری از مردم و نیز نظر بسیاری از بزرگان که نخستین آنان ابلیس بود، از این سنخ است و بدین سان در چاه گمراهی میافتند. داستان خضر و موسی(ع) در قرآن کریم (کهف/18/68، 78-82) نیز ناظر بر همین نکته یعنی «احتراز از عقل با عقل» است ( صید الخاطر، 491-492). جامعه: ابن جوزی دربارهٔ گروههای مردم نظراتی شگفت انگیز دارد: وی نخست مردم را به عالم و جاهل و آنگاه جهال را به دستههای زیر تقسیم میکند و مشخصات هر یک را برمیشمارد: سلاطین: اینان در جهلپرورشیافتهاند ،لباسابریشمینمیپوشند، شراب مینوشند، ستم میکنند و دستیارانی چون خود دارند که جملگی از خیر بدورند. بازرگانان: همت آنان مال اندوزی است و بیشتر آنان زکات نمی پردازند و از ربا باکی ندارند. آنها به ظاهر مردمانند. پیشهوران: آنان به کم فروشی، گران فروشی و معاملات ربوی سرگرمند و سراسر روز را در بازار میگذرانند و همتی جز آنچه بدان مشغولند، ندارند. شب هنگام نیز چون مستان به خواب میروند. جز به خوردن و لذت بردن نمیاندیشند... اینان در شمار چهار پایانند. اراذل: اینان در همهٔ امور خویش پست و حقیرند، کناسان، زباله کشان و نخاله بران از اینانند، ایشان پستترین [ ! ] مردمند. بیکارگان و راهزنان: اینان جز به لذتهای زودگذر نمیپردازند... و سرانجامشان بر دار رفتن و کشته شدن است. کشاورزان: اینانیکسره در جهلندوبیشترینآنانازنجاستپروایی ندارند و در زمرهٔ گاوانند [ ! ]. زنان: برخی از آنان زیبا و بدکارند و برخی در دارایی شوهران خیانت میکنند... (همان، 449-450). دربارهٔ اخلاق عامهٔ مردم مینویسد: شبانگاه میخوابند، گرچه در حقیقت روزها نیز در خوابند. بامداران با حرص خوکان، چاپلوسی سگان، درندگی شیران، شبیخون زدن گرگان و فریبکاری روبهان برای رسیدن به امیان خویش برمیخیزند (همان، 472). او علما را به مبتدیان و متوسطان و مشهوران تقسیم میکند و مینوسد که قصد بسیاری از مبتدیان در کسب علم تفاخر است نه عمل. اینان به گمان اینکه علم، آنان را از گناهان باز میدارد، به گناه میگرایند. بیشتر متوسطان و مشهوران نیز از صاحبان قدرت میهراسند و در برابر منکرات خاموش مینشینند. تنها شمار اندکی از دانشمندان دارای نیت پاک و مقاصد پسندیدهاند (همان، 450-451). وی دانشمندانی را که صرفاً در یک زمینه تبحر دارند، نکوهش میکند و کسانی را که به علومی چون کیمیا میپردازند، ابله میشمرد و کار آنان را به هذیان تشبیه میکند (همان، 410-411، 510). وی میافزاید گروهی از علما و وعاظ که در تنگنای معاش در میمانند، به دربار سلاطین پناه میبرند تا به مال دنیا دست یابند، در حالی که تقریباً همهٔ ثروت شاهان از راه نادرست گرد آمده است (همان 508). وی اهل علم را از همنشینی با صاحبان قدرت برحذر میدارد و به آنان سفارش میکند که روش رسول خدا و صحابه و تابعین را پیش گیرند و از مجالست با علما و توجه به اقوال گوناگون و مطالعه کتب و اغتنام فرصت و عمل به علم باز نمانند (همان، 411-412). ابن جوزی در صید الخاطر فصلی را به فقر و آثار آن اختصاص داده است و کسانی را چون علما و پارسایان که مایهٔ معیشتی ندارند، از در غلتیدن به دامن پادشاهان و یا عوامفریبی بیم میدهد. وی گروهی از دانشمندان را که با پیشهوری و استنساخ کتب به قناعت روزگار میگذرانند، میستاید و برخی از علمای زمان خویش را که به سبب دنیاپرستی به دربار سلاطین پناه برده یا به عوام فریبی روی آوردهاند، سرزنش میکند (ص 510 -512). حکومت و سیاست: ابن جوزی در باب هفتم از تلبیس ابلیس مینویسد: شریعت سیاست الهی است و محال است که در آن خللی باشد و به استناد آیهٔ «... ما فَرَّطْنا فِی الکِتابِ مِن شَیء½...» (انعام/ 6/38) نظر کسانی را که سیاست را برتر از شریعت میشمرند، باطل میداند (ص 132). در امر حکومت سخن «المأمور معذور» را نادرست میشمارد، زیرا معتقد است که گاه فرمانروای برتر به ستم فرمان میدهد و اطاعت از فرمان او یاری به ستمکار خواهد بود (ص 134). وی ولایت و حکومت را به شرط مراعات مصالح رعایا و اجرای عدل و پرهیز از ستم خطیرترین و والاترین منزلت، پس از پیامبری معرفی میکند ( المصباح، 1/300) و عقیده دارد که خیرخواهی سلطان نسبت به رعایا و دادگری او سبب فراوانی نعمت، و بدخواهی و ستم او موجب خشکسالی میگردد (همان، 1/289). وی معتقد است که رعایا دو گروهند: خواص و عوام. نسبت به خواص بیشتر باید تفقد کرد، زیرا آنان به مثابه ابزار حکومتند و این تفقد نباید منقطع گردد، زیرا گاه امین نیز خیانت میورزد و خیرخواه نیرنگ میبازد (همان، 1/276). اما عوام را باید میان بیم و امید نگهداشت، با آنان بیشتر رفق و حلم ورزید و نباید به سخنانی که بر ضد یکدیگر میگویند، وقعی نهاد، زیرا غالباً مردم اغراض خویش را با نیرنگ میپوشانند (همان، 1/280). ابن جوزی به کار بردن لقب «شاهنشاه» را برای پادشاهان جایز نمیشمرد و مینویسد روایات صحیح دلالت بر منع استعمال این لفظ دارد: هنگامی که در 439ق/1047م لقب شاهنشاه به القاب جلال الدوله ابوکالیجار افزوده شد، خلیفه القائم فرمان داد که این لقب در خطبهها آورده شود. عامه از شنیدن آن برشوریدند و خطیبان را سنگ باران کردند. از فقها در این باره نظرخواهی شد. بیشتر آنان با قیاس این لقب با عناوین قاضی القضاهٔ و کافی الکفاهٔ و استدلال به اینکه مقصود از ملکالملوک سروری بر شاهان زمین است، به کار بردن آن را جایز شمردند. ابن جوزی در المنتظم پس از نقل این مطلب، نظر قاضی القضاهٔ ابوالحسن ماوردی را که از نزدیکترین کسان به جلالالدوله و استعمال آن را جایز نمیشمرد، تأیید میکند (8/97- 98؛ علیمی، 2/200-201). سیما و شخصیت: ابن جوزی را خوش سیما، شیرین شمایل با صدایی نرم و حرکات موزون وصف کردهاند. در منابع آمده است که ریش وی بر اثر نوشیدن بلاذر ریخته و بسیار کوتاه شده بود، و تا دم مرگ آن را خضاب میکرد. بر اساس تجاربی که از دوران کودکی کسب کرده بود، اعتقاد داشت که غذای نامناسب سبب ناتوانی و بیماری میگردد و آدمی را از عبادت و کار خیر باز میدارد (نک: ابن جوزی، عبدالرحمان، صید الخاطر، 578). از این روی بسیار مراقب تندرستی خویش بود و آنچه را برای قوت عقل و حدت ذهن خود مفید میدانست، به کار میبرد. خوش غذا بود و خوراکش بیشتر جوجه و غذاهای سبک بود و به جای میوه از شربتها و معجونها استفاده میکرد و آنچه شبهه ناک بود، نمیخورد، جامهاش بهترین جامهها بود: جامههای سفید و نرم و عطرآگین (ابن رجب، 1/412، 413؛ ابن کثیر، 13/32؛ ابن عماد، 4/330). شیفتهٔ کتاب و مطالعه بود، وقتی کتابی را میدید که پیشتر آن را ندیده بود، حال کسی را مییافت که بر گنجی دست یافته است (ابن جوزی، عبدالرحمان، صید الخاطر، 571). بیبهره از ذوق سلیم نبود. حلاوت مناجات را چشیده بود. روزها روزه میداشت و شبها به عبادت برمیخاست و در تاریکی شب به دیدار صالحان میرفت. مداعباتش لطیف و شیرین بود. ذهنی وقاد داشت و حاضرجواب بود (ابن رجب، 1/412، 413)، فی البدیهه پاسخهای شیرین و لطیف میداد، چنانکه وقتی مردی از او پرسید: تسبیح گفتن بهتر است یا استغفار کردن؟ پاسخ داد: جامهٔ شوخگن به صابون بیشتر نیاز دارد تا به بخور؛ از او دربارهٔ غنا سؤال شد، پاسخ داد: اُقْسِمُ بِالله لَهُوَ لَهْوُ (ابن جوزی، یوسف، مرآهٔ، 8(2)/490؛ ابن رجب، 1/421، 422). شخصیت علمی و مذهبی ابن جوزی سبب شدهکه وی را با القابی که گاه بسیار مبالغهآمیز مینماید، بخوانند: شیخ العراق و امام الا¸فاق (ابن جزری، 375)، امام الحافظ العلامهٔ (ابن تغری بردی، 6/175). شیخ الوقت (ذهبی، دول، 2/79)، عالم العراق و واعظ الا¸فاق (همو، تذکره، 4/1342)، الامام الاوحد (ابن جبیر، 196)، الحبر المتکلم (همو، 198). فرزندان او: از ابن جوزی 3 پسر به نامهای ابوبکر عبدالعزیز، ابوالقاسم علی و ابومحمد یوسف و 6 دختر به نامهای رابعه (مادر یوسف بن قزاوغلی معروف به سبط ابن جوزی)، شرف النساء، زینب، جوهره، ست العلماء کبری و ست العلماء صغری. این دختران همه از پدر و دیگران حدیث شنیدهاند. عبدالعزیز بر مذهب احمد بن حنبل فقه آموخت و از ابوالوقت، ابن ناصر، ارموی و گروهی دیگر از مشایخ پدرش حدیث شنید و به موصل سفر کرد و در آنجا به وعظ پرداخت و قبول نام یافت. گفتهاند که خاندان شهرزوری بدو رشک بردند و مسمومش ساختند و وی در 554ق درگذشت. ابوالقاسم علی از ابن بطی و جز او حدیث شنید. هنگامی که پدرش به واسط برده شد، به کتابخانهٔ او که در درب دینار بود، دست یافت و آنچه از آنها خواست، برداشت و به بهایی که قیمت مرکب آن نمیشد، فروخت. او در 630ق در حالی که پدر او را ترک کرده بود، بیآنکه وی را ببیند، درگذشت. ابومحمد یوسف ملقب به محییالدین بسیار حدیث شنید، فقه آموخت و بر روش درست و اخلاق پسندیده بالید. او بود که سبب رهایی پدر شد و پس از مرگ پدر، به وعظ پرداخت و شغل پدر را به بهترین نحو ادامه داد. مدتی ولایت حسبهٔ بغداد بدو سپرده شد و مدتی نیز عهدهدار انشای مکاتبات خلفا به پادشاهان گردید و سرانجام به مقام استاد داری المستعصم رسید (ابن جوزی، یوسف، مرآهٔ، 8(2)/502 -503). ابن جوزی پس از آخرین وعظ خود در 17 رمضان 957 بیمار شد و پس از 5 روز در شب جمعه میان نماز مغرب و عشا در خانهٔ خود در قطفتا (محلهای در شرق بغداد) درگذشت. گزارشهایی که در باب تشییع جنازهٔ او در دست است، شخصیت اجتماعی و نفوذ وی در مردم را نشان میدهد: در سوگ او بازارها بسته شد و مردم بغداد برای تشییع جنازه گرد آمدند. انبوه جمعیت تا بدانجا بود که جنازهٔ او تا وقت نماز جمعه به گوری که در مقبرهٔ احمد بن حنبل برای وی آماده شده بود، نرسید و بزرگان مذهب نتوانستند بر او نماز بگزارند و از کفن او جز اندکی باقی نماند (ابن جوزی، یوسف، مرآهٔ، 8(2)/449- 500؛ ابن رجب، 1/428- 429؛ ابن تغری بردی، 6/175). گفتهاند که وصیت کرد شعری را که بدین مضمون سروده بود، بر قبرش بنویسند: «ای بسیار بخشاینده، ای که از گناهکاران در میگذری، گناهکاری به امید بخشایش گناهانش نزد تو آمده است. من مهمانم و سزای مهمان جز احسان نیست» (ابن جوزی، یوسف، مرآهٔ، 8(2)/502). آثار: ابن جوزی از 13 سالگی به تألیف پرداخت (ابن رجب، 1/416) و از آنجا که تا پایان عمر از نوشتن باز نایستاد، شمار آثارش بسیار است. قدرت ذهنی شگفتانگیزش نیز او را یاری داده است. ابن دبیثی میگوید: «کسی را نمیشناسم که بیش از ابن جوزی در رشتههای گوناگون علمی تألیف کرده باشد. جزوهای دیدم که اختصاص به نام کتابهای او داشت (ذهبی، المختصر، 238). ناجیه عبدالله ابراهیم مینویسد که من این جزوه را که در دو ورق تنظیم شده، تصحیح و آماده نشر کردهام (ص 26). ابن تیمیه در اجوبهٔ المصریهٔ مینویسد: ابن جوزی تصنیفات و تألیفات بسیار در زمینههای مختلف دارد. من یک بار آثار او را شمردم، بیش از هزار تصنیف بود. پس از آن باز آثاری از او دیدم که در آن شمارش به حساب نیاورده بودم (ابن رجب، 1/415). در منابع آمده است که دربارهٔ تألیفات ابن جوزی از خود او سؤال شد. در پاسخ گفت: «بیش از 360 تصنیف است که برخی از آنها 20 مجلد و برخی فقط یک جزوه است» (ابن رجب، 1/413). سبط ابن جوزی مینویسد: از او شنیدم که در اواخر عمر بر بالای منبر میگفت «من با این دو انگشتم 2 هزار مجلد کتاب نوشتهام» (ابن جوزی، یوسف، مرآهٔ، 8(2)/482). در باب کثرت آثار وی گفتهاند: اگر شمار جزواتی را که نوشته است بر روزهای زندگانی وی تقسیم کنند، معلوم میشود که وی در هر روز 9 جزوه کتابت کرده است (ابن خلکان، 3/141؛ قس: ذهبی، سیر، 21/377) و از این جهت وی را با ابوجعفر محمد بن جریر طبری که گفته شده روزی 40 صفحه کتابت میکرده است، میتوان مقایسه کرد. همچنین نوشتهاند که ابن جوزی تراشهٔ قلمهایی را که با آنها احادیث پیامبر اکرم را مینوشته، گرد آورده بود. هنگام مرگ وصیت کرد که آب غسل او را با آنها گرم کنند، چنین کردند. این تراشهها بیش از مقدار مورد نیاز بود (ابن خلکان، همانجا). برخی از محققان از بسیاری آثار ابن جوزی با ناباوری اظهار شگفتی کردهاند، اما با توجه به اینکه وی حدود 90 سال زندگی کرده و هرگز وقت خود را ضایع نمیکرده است، جای شگفتی نیست. خود در اغتنام فرصت گفته است: گروه کثیری، همان گونه که مردم عادت دارند، با من دیدار میکنند. از آنجا که وقت را گرانبهاترین چیزها میدانم، این دیدارها را خوش نمیدارم، اما اگر از این کار خودداری کنم، ارتباطات مألوف میگسلد و اگر به این دیدارها ادامه دهم، وقت ضایع میشود. پس تا آنجا که میتوانم از دیدار سرباز میزنم و اگر ناگزیر دیداری پیش آید، کم سخن میگویم تا زمان دیدار کوتاه شود. افزون بر این، کارهایی برای هنگام ملاقات، از پیش آماده میکنم تا آن زمان بیهوده سپری نشود. پس قطعه قطعه کردن کاغذ، تراشیدن قلم، دسته کردن دفترها و کارهایی مانند اینها را که نیاز به اندیشیدن و حضور ذهن ندارد - و به هر حال باید وقتی نیز صرف آنها شود - برای این اوقات مینهم ( صید الخاطر، 306-307).با عنایت به آنچه ابن جوزی خود در باب شمار تألیفات خویش (2هزار اثر) بیان کرده است و با توجه به شمار تألیفات بازمانده از وی (حدود 384 اثر)، همانطور که از منابع برمیآید، باید پذیرفت که بسیاری از آثار وی بر اثر سوانح طبیعی، جنگها و آتشسوزیها از میان رفته است (نک: ابن جوزی، عبدالرحمان، المنتظم، 10/190؛ ابن جوزی، یوسف، مرآهٔ، 8(1)/232؛ علیمی، 1/80). نقد آثار: به رغم بلندی مقام ابن جوزی در تألیف، وی از طعن و خردهگیری علما برکنار نمانده است. شاید سبب اصلی آن غرور و خودپسندی او بوده باشد. علاوه بر این بدگویی بسیار او از علمای دیگر مذاهب و گاه هم مذهبان خود (ابن اثیر، 12/171؛ ابن کثیر، 13/32) سبب برخی خردهگیریها نسبت به وی شده است. به هر حال در کارهای او اغلاط بسیار دیده میشود که منشأ آنها را میتوان کثرت تألیف، بازبینی نکردن آنها پس از تصنیف و میل وی به تأویل در بعضی مسائل دانست، خاصه آنکه در حل شبهات متکلمان و بیان فساد آرای آنان تبحری نداشته است (نک: ابن رجب، 1/414). دانشمندان در ارزیابی آثار ابن جوزی نظرات گوناگونی اظهار کردهاند: ابن تیمیه در اجوبهٔ المصریهٔ میگوید: او در حدیث، وعظ و مباحث مربوط به آنها مصنفاتی دارد که کسی چون او تصنیف نکرده است. از بهترین تصانیف او کتابهایی است که در اخبار پیشینیان گرد آورده، از آن جمله است کتابهای مناقب او. او مردی ثقه است، از تألیفات دیگران آگاهی بسیار دارد و در حسن ترتیب و تبویب و جمع و نگارش تواناست. در این زمینهها برخلاف بسیاری از مؤلفان که راست را از دروغ باز نمیشناسند، ابن جوزی در بازشناختن درست از نادرست بینظیر است (ابن رجب، 1/415-416). اما در برابر این سخن گفتهاند که وی ابوالوفاء بن عقیل را بسیار بزرگ میداشته و با آنکه نظر او را در برخی از مسائل رد میکرده، سخت پیرو او بوده و آنچه از او مییافته، نقل میکرده است و از آنجا که ابن عقیل با همهٔ تبحرش در کلام، در حدیث و آثار آگاهی تام نداشته، سخنانش در این ابواب پریشان و ناهماهنگ بوده و این ناهماهنگی و پریشانی در سخنان ابن جوزی نیز راه یافته است (ابن عماد، 4/331). ذهبی از قول موفق عبداللطیف مینویسد: «در تصانیف ابن جوزی اغلاط بسیار دیده میشود، زیرا او پس از اتمام کتاب به تنقیح آن نمیپرداخته است». آنگاه با تأیید این سخن میافزاید: به سبب ترک مراجعه به کتاب، سخنان بیاساس در آثارش مشاهده میشود و آن قدر تألیف کرده است که اگر عمری دوباره بیابد، نمیتواند آنها را اصلاح و بازنویسی کند ( سیر، 21/378). ابن رجب هم میگوید: ابن جوزی به محض آنکه کتابی را به پایان میبرد، بیآنکه به تنقیح آن بپردازد، به تألیف کتابی دیگر میپرداخت و گاه در یک زمان به تألیف چندین کتاب مشغول بود و اگر جز این بود، اینهمه آثار متعدد گرد نمیآمد (1/414). همچنین ابن فرات مینویسد: صاحب المعجم که کتاب زادالمسیر ابن جوزی را بارها نزد او خوانده بوده است، به وجود اغلاط بسیاری در کتابهای او اشاره میکند (4(2)/211). تألیفات او را در رشتههای گوناگون علمی باید اختصار آثار دیگران به حساب آورد. او بیآنکه دانشی را نزد استادی فرا گرفته و در آن صاحب نظر شده باشد، از کتابها نقل میکرد و از این روست که از او نقل شده که گفته است: «من گرد آورندهام نه مصنف» (ابن رجب، 1/414). در حدیث: ابن جوزی خود در باب احاطهاش بر احادیث نوشته است: «از آنجا که بیشترین اشتغال من حدیث و علوم مربوط به آن بوده، تقریباً میتوانم دربارهٔ هر حدیثی که بر من عرضه میشود، بگویم که صحیح است، حسن است، یا محال ( القصاص، 118). این سخن کاملاً با آنچه علمای حدیث چون ذهبی ( سیر، 21/382) و سیوطی ( طبقات الحفاظ، 480؛ همو، اللا¸لی، جم) آوردهاند، مغایرت دارد. سیوطی به نقل از ذهبی دربارهٔ او مینویسد: ابن جوزی نزد ما از نظر فن حدیث حافظ به شمار نمیآید، ولی میتوان او را به اعتبار کثرت اطلاع بر حدیث و گردآوری آن حافظ خواند ( طبقات الحفاظ، همانجا). وی در تفسیر، وعظ و تاریخ مبرز، در فقه حنبلی متوسط و در متون حدیث دارای اطلاعی کامل بود، اما در شناخت صحیح و سقیم احادیث ذوق محدثان و نقادی حافظان مبرز را نداشت (همو، طبقات المفسرین، 51). همو در مقدمهٔ کتاب اللا¸لی المصنوعهٔ که در رد کتاب الموضوعات ابن جوزی تألیف کرده، نوشته است: وی در این کتاب نه تنها بسیاری از احادیث ضعیف، بلکه صحیح و حسن را به عنوان احادیث موضوعه آورده است. البته امامان و حافظان حدیث از آن جمله ابن صلاح و پیروان او متذکر این مطلب شدهاند، ولی من نیز بر آن شدهام که این کتاب او را مختصر و نقد کنم و اغلاط آن را مشخص سازم (1/2؛ نیز نک: ابوغده، 191- 195). برخی قراین نیز نشان میدهد که ابن جوزی از تاریخ عمومی و اوضاع و احوال جهان در روزگار خود اطلاع چندانی نداشته است، مثلاً در صید الخاطر (ص 530) آورده است: پس از آنکه قیصر (در نخستین فتوحات اسلام) هلاک شد، دیگر قیصری به قدرت نرسید. در شعر: عمادالدین کاتب با نقل 5 نمونه از اشعار ابن جوزی در قوافی مختلف دربارهٔ او مینویسد: وی دارای عباراتی مصنوع و اشاراتی بدیع و دلنشین است و علاقهٔ بسیار به تجنیس دارد (3(1)/260- 265). برخی از محققان نوشتهاند که مجموعهٔ اشعار او به 10 مجلد میرسد (ابوشامه، 24). ابن رجب اشعار او را به زیبایی میستاید و سپس افزون بر اشعاری که ابوشامه آورده، ابیاتی از او نقل میکند (1/423-424). ابن جوزی خود در المنتظم قصیدهای را که در مدح خلیفه المستضی´، مشتمل بر 25 مصراع با قافیهٔ «ان» سروده، نقل کرده است (10/263-264). 3 کتاب در شعر به ابن جوزی نسبت داده شده است: احکام الاشعار باحکام الاشعار، ما قتله من الاشعار و المختار من الاشعار (علوچی، 234). فهرست آثار: مقام علمی و کثرت تألیفات و خدمت بزرگی که ابن جوزی به میراث فرهنگ اسلامی کرده، جمعی از محققان را بر آن داشته است که به بحث و استقصای آثار او بپردازند و ابهامات و اشتباهات موجود در این زمینه را مرتفع سازند، خاصه آنکه هنوز بسیاری از نسخ خطی آثار ابن جوزی در کتابخانههای شرق و غرب عالم پراکنده است و برخی از آنها نیز همچنان ناشناخته مانده است. ابن جوزی خود نخستین کسی است که آثار خویش را فهرست کرده است (ابن رجب، 1/416). ابن رجب پیش از ذکر آثار ابن جوزی مینویسد که ابن قطیعی فهرست ابن جوزی را از آثار خویش به خط خود او دیده و احتمالاً نام کتابهایی دیگر از او را نیز بدان افزوده است (همانجا). از فهرستهای متقدمان که بگذریم، سید عبدالحمید علوچی کتابی با عنوان مؤلفات ابن جوزی نوشته و در آن به شمارش و طبقهبندی آثار او پرداخته است. وی در این کتاب، آثار چاپی، خطی و مفقود ابن جوزی را بر اساس منابع بسیار و فهرستهای متعدد کتب خطی (به زبان عربی و زبانهای دیگر، موجود در کتابخانههای مختلف سراسر جهان) معرفی کرده است (ابن کتاب در بغداد (1385ق/1965م) به چاپ رسیده است. سید محمدباقر بر این کتاب استدراکی نوشته که در مجلهٔ المورد (ص 181-190) چاپ شده است. در این استدراک نام 11 تألیف که در کتاب علوچی نیامده، ذکر شده و بر اساس فهرستهای متعددی که در اختیار علوچی نبوده، عناوین برخی از آثار نیز تصحیح شده است. علاوه بر این، سیدمحمد باقر، اطلاعات بسیاری دربارهٔ کتابخانههایی که آثار ابن جوزی در آنها نگهداری میشود، به دست داده و در پایان نام کتابهای خطی ابن جوزی را که پس از نشر کتاب علوچی به چاپ رسیده، آورده است (ابراهیم، 27- 28). به گفتهٔ محمد بهجت اثری در حاشیهٔ کتاب خریدهٔ القصر عمادالدین کاتب، هلال ناجی نیز در مجلهٔ المورد مستدرکاتی بر کتاب علوچی افزوده است (3(1)/261). ناجیه عبدالله ابراهیم در مورد آثار ابن جوزی تحقیقات تازهای دارد. وی نکاتی را که از قلم علوچی و سیدمحمد باقر افتاده، به ویژه کتابهایی را که خود بدانها دست یافته، به عنوان المستدرک علی مصنفات ابن جوزی آماده انتشار کرده است (ابراهیم، 29). علوچی آثار ابن جوزی را بر حسب موضوعات به شرح زیر طبقهبندی میکند: الف - 27 کتاب در قرآن و علوم قرآنی؛ ب - 42 کتاب در حدیث، رجال و علوم حدیث؛ ج - 54 کتاب در مذاهب، اصول، فقه و عقاید؛ د - 143 کتاب در وعظ، اخلاق و ریاضات که بیشترین تألیفات او در این زمینههاست؛ ه - 10 کتاب در طب؛ و - 16 کتاب در شعر و لغت؛ ز - 92 کتاب در تاریخ، جغرافیا، سیر و حکایات که مجموع آنها 384 کتاب میشود (ص 222-236).از میان آثار بازماندهٔ ابن جوزی که نام آنها پس از این خواهد آمد، المنتظم و تلبیس ابلیس دارای اهمیتی خاص است که در اینجا به بررسی آنها میپردازیم: 1. المنتظم فی تاریخ الملوک و الامم: این کتاب مهمترین اثر ابن جوزی در تاریخ است. در این کتاب مؤلف پس از خطبه که با عبارت «الحمدلله الذی سبق الازمان و ابتدعها و الالوان واخترعها...» شروع میشود، به اقامهٔ دلیل بر وجود خدای تعالی و سپس ذکر نخستین مخلوقات میپردازد و تاریخ عالم را از آغاز تا دوران حضرت رسول و از آن زمان تا 574ق/1178م (خلافت المستضی´، 566 - 575ق/1171- 1179م) میآورد. وی حوادث تاریخی قبل از هجرت را بر حسب ابواب و بعد از آن را به ترتیب سنوات ذکر میکند (دارالکتب، 8/255). در تاریخ هر سال نخست اخبار مهم و حوادثی را که از نظر وی جالب یا شگفتانگیز بوده است، میآورد. سپس به وفیات بزرگان میپردازد و در این بخش نام آنان را که گاه همراه شرح مختصری از احوال و آثارشان است، به ترتیب الفبایی ذکر میکند. حاجی خلیفه پس از معرفی المنتظم و اشاره به فواید جنبی آن در علم حدیث از قول مولا علی بن حنابی، میافزاید، در این کتاب مطالب بیاساس و اغلاط آشکار بسیار است که من به برخی از آنها در حاشیهٔ نسخهای که به خط مؤلف است، اشاره کردهام، آنگاه میافزاید که این کتاب را شیخ علاءالدین علی بن محمد مشهور به مصنفک در 870ق/ 1466م در ادرنه در یک مجلد خلاصه کرده و آن را مختصر المنتظم و ملتقط الملتزم نامیده است (ص 1850-1851). بروکلمان از این کتاب با عنوان المنتظم فی ملتقط الملتزم سخن گفته است I/915) S, که به نظر میرسد تصحیفی از نام مختصر مصنفک باشد. وی مینویسد قسمت اول این کتاب مأخوذ از طبری است که مطالب بسیاری در وفیات بدان افزوده شده است و قسمتهای اخیر آن مقتبس از الکامل ابن اثیر است، هر چند که ابن جوزی خود در المنتظم ابن اثیر را مورد انتقاد قرار داده است (همانجا). در مقایسهای اجمالی که میان مطالب المنتظم و تاریخ طبری و همچنین الکامل ابن اثیر به عمل آمد، معلوم شد که نظر بروکلمان در مورد قسمت اول صحیح است، اما اقتباس قسمتهای اخیر المنتظم از الکامل ثابت نشد. بنابراین و با توجه به سخن عبدالمنعم در مقدمه بر کتاب العسجد المسبوکِ غسانی که مینویسد: گروهی از مؤلفان پس از ابن جوزی از جمله ابن اثیر از المنتظم سود جستهاند (ص 111). میتوان احتمال داد که بروکلمان تلخیص مصنفک را با المنتظم اشتباه کرده و آن را با تاریخ طبری و الکامل ابن اثیر مقایسه نموده باشد. ابن قفطی در بحث از علم تاریخ و کتب تاریخی، المنتظم ابن جوزی را به مثابه یکی از تکملههای متوالی تاریخ طبری که هر یک برای کامل کردن کتابهای پیش از خود تألیف شده، به شمار آمده است و میگوید: ذکر حوادث پس از المنتظم را ابن قادسی تا 616ق ادامه داده و آن را تکمیل کرده است (ص 110-111). ابن جوزی در المنتظم نظیر آنچه در روزنامههای روزگار ما میآید، از حوادث گوناگون سخن میگوید: رویدادهای مهم سیاسی، توطئهها، اخبار مربوط به جنگها، اخبار فرهنگی (برگزاری مجالس وعظ و خطابه و مناظره، تأسیس مدارس و نام مدرسان و معیدان آنها...)، منازعات مذهبی و کلامی، تاریخ آغاز و پایان بناها، قتلها، سرقتها، نیرنگها، آتش سوزیها، رویدادهای شگفتانگیز، اخبار مربوط به خلیفه (شکار، سیاحت، بیماری...)، گزارش برخی نرخها در روزهای گرانی و ارزانی، قحط و غلاها، شیوع بیماریها، سوانح طبیعی (طغیان رودها، بارانهای شدید، تگرگهای درشت...)، گزارش گرمترین روز سال، اخبار مربوط به افطاری و مهمانیها به مناسبتهای مختلف، گزارش اعدامها (دزدان، قاتلان، بدمذهبها...) و ...، تا آنجا که اگر صحت این گزارشها محقق گردد، میتوان این کتاب، به ویژه جلد نهم و دهم آن را که مقارن دوران زندگی مؤلف است، آیینهٔ تمام نمای روزگار او دانست که از لحاظ مطالعات علوم انسانی به ویژه علوم اجتماعی حائز اهمیت فراوان است (نک: مثلاً 10/203- 208). 6 مجلد از این کتاب (ج 5 -10) مشتمل بر حوادث و وفیات سالهای 257-574ق/871 - 1178م با برخی حواشی و تصحیحات در 1357- 1359ق در حیدرآباد دکن به طبع رسیده و در 1360-1362ق فهرست اعلام مجلدات پنجم تا نهم آن توسط سیدظهیرالدین حسن تهیه گردیده و به پایان هر مجلد افزوده و منتشر شده است.ابن جوزی خود کتاب المنتظم را که در 10 جلد بزرگ تألیف کرده بود، در یک مجلد کوچک مختصر ساخت و آن را شذور العقود فی تاریخ العهود نامید. سخاوی این کتاب را به خط ابن جوزی دیده است (ص 304). سبط ابن جوزی مینویسد تاریخ نیایم یعنی المنتظم در 574ق به پایان رسید. او تاریخ کوچکی به نام درهٔ الاکلیل دارد که ذیلی بر المنتظم و حاوی حوادث سالهای 575 -590ق (سال تبعید او به واسط) است و در این کتاب حوادث به طور کامل استقصا نشده است (ابن جوزی، یوسف، مرآهٔ، 8(1)/353). کسانی دیگر نیز بر المنتظم ذیلهایی نوشتهاند: محمد بن احمد بن محمد قادسی (د 694ق) ذیل خود را که در چند مجلد است، الفاخر فی ذکر حوادث ایام الامام الناصر نامیده است. امام العز ابوبکر محفوظ بن معتوق بن البزوری نیز ذیلی بر المنتظم دارد (سخاوی، همانجا). 2. تلبیس ابلیس: ابن جوزی در مقدمهٔ کوتاه این کتاب مینویسد: پس از رحلت حضرت رسول(ص) و درگذشت یاران او... هواها بازگشت و بدعتها آفرید... بیشتر مردم به گروههای گوناگون گرویدند و ابلیس سربرآورد تا آنان را بفریبد و باطل را بیاراید و تفرقه افکند و گمراهان را گرد هم آورد... از این رو من بر آن شدم تا با تألیف تلبیس ابلیس مردم را از نیرنگهای او بر حذر دارم و دامهایش را بنمایانم (ص 4). ابن جوزی این کتاب را در 13 باب تألیف کرده که برخی از ابواب آن خود به فصول و بخشهای فرعی تقسیم شده است. از آنجا که فصول و بخشهای این کتاب تا حدود زیادی بیانگر عقاید و آرای ابن جوزی است. اشاره به مباحث اصلی این ابواب و فصول، به شناخت بیشتر شخصیت او کمک میکند: باب اول - در امر به پیروی از سنت و همراهی با جماعت: در این باب ابن جوزی با استناد به روایات عامه لزوم پیروی از «سنت» را بر اساس تلقی اهل تسنن از «سنت» تبیین میکند و با اشاره به حدیث افتراق، «اهل جماعت» را فرقهٔ ناجیه معرفی میکند (ص 8). باب دوم - در نکوهش بدعتها و بدعتگزاران: در این باب ابن جوزی بدعت گذاران را به 6 گروه اصلی و هر گروه اصلی را به 12 گروه فرعی تقسیم میکند. گروههای اصلی بدعتگذار از نظر وی عبارتند از حروریه، قدریه، جهمیه، مرجئه، رافضه و جبریه (ص 19-23). وی از گروههای فرعی رافضه به دو گروه شیعه و امامیه اشاره و آنها را چنین معرفی میکند: شیعه معتقد است که علی(ع) وصی پیامبر خداست و ولی امر بعد از اوست و امت که با جز او بیعت کردند. کافر شدند. امامیه معتقدند که ممکن نیست دنیا از وجود امامی از فرزندان حسین(ع) خالی باشد. امام را جبرئیل تعلیم میدهد و هر گاه بمیرد، کسی چون او جانشینش میشود (ص 22). باب سوم - در تحذیر از فتنهها و نیرنگهای ابلیس: در این باب با استناد به قرآن کریم و احادیث به بیان فریبکاری شیطان میپردازد و میگوید: هر انسانی را شیطانی است و شیطان همانند خون در آدمی جریان دارد و آنگاه فصلی به ضرورت پناه بردن به خدا از شر شیطان اختصاص میدهد. باب چهارم - در معنی تلبیس و غرور: به نظر وی تلبیس نمایاندن باطل به صورت حق و غرور نوعی نادانی است که نادرست را درست و زشت را زیبا مینمایاند. باب پنجم - در ذکر فریبکاری ابلیس در اعتقادات و دینها: در این باب به بیان بطلان عقاید سوفسطائیان، دهریان، طبایعیان (معتقدان به عناصر چهارگانه)، ثنویان، فلاسفه و پیروان آنان، معتقدان به هیاکل (کسانی که اجرام سماوی را به عنوان جسم روحانیان علوی میپرستند)، بتپرستان، پرستندگان آتش و خورشید و ماه، مردم دوران جاهلیت، منکران نبوت، یهودیان، نصاری، صابئان، مجوس، منجمان، منکران رستاخیز و تناسخیان میپردازد. آنگاه چگونگی فریبکاری شیطان را در اعتقادات امت مسلمان شرح میدهد و در این زمینه از تقلید و اجتهاد و مسائل مربوط به آنها سخن میگوید و پس از بحثی راجع به کلام و نکوهش متکلمان کیفیت فریبکاری ابلیس را بر خوارج، رافضیان، باطنیان (اسماعیلیه، سبعیه، بابکیه، محمره، قرامطه، خرمیه، تعلیمیه) بیان میکند. باب ششم - در فریفتن عالمان: در این باب تلبیس شیطان بر قاریان، محدثان، فقیهان، اهل جدل، واعظان و گویندگان قصص، لغویان و ادیبان، شاعران و دانشمندان مبرز شرح داده میشود. باب هفتم - در فریفتن فرمانروایان و پادشاهان. باب هشتم - در فریبکاری در عبادات: در این باب چگونگی فریفته شدن عابدان در تطهیر، وضو، اذان، نماز، قرائت قرآن، روزه، حج، جهاد، امر به معروف و نهی از منکر بیان میشود. باب نهم - در فریفتن زاهدان و عابدان: وی در این باب ترک دنیا، سرزنش علما، روی گردانی از آموختن علم، ترک مباحات، پشمینه پوشی، حب جاه، ژولیدگی، ظاهر زاهدانه، احتراز از خرید، انگشت نما شدن، عجب به عبادت، عمل به اوهام و پندارها به عنوان «واقعه»ها و ... را از مصادیق تلبیس ابلیس میشمارد. باب دهم - در فریفتن صوفیان: ابن جوزی در آغاز این باب صوفیان را گروهی از زاهدان میشمارد که با صفات، نشانهها و احوالی از زاهدان بازشناخته میشوند. سپس با استناد بر اخبار به بیان وجه تسمیهٔ این گروه به صوفیه و متصوفه میپردازد (ص 161-162) و آنگاه مباحثی در نادرستی اعتقادت صوفیان بیان میکند. باب یازدهم - در فریفتن متدینان در آنچه شبیه کرامات است. باب دوازدهم - در فریفتن مردم عامی. باب سیزدهم - در فریفتن عموم مردم با آرزوهای دور و دراز. آثار چاپ شده: 1. در قرآن و علوم قرآنی: زادالمسیر فی علم التفسیر، دمشق، در 1406ق زیر چاپ: المدهش، بغداد، 1348ق. 2. در حدیث و رجال حدیث و علوم آن: آفهٔ اصحاب الحدیث، به کوشش سیدعلی میلانی حسینی، تهران، مکتبهٔ نینوی الحدیثهٔ؛ اخبار اهل الرسوخ، قاهره، 1322ق، چاپ دیگر در بمبئی بدون تاریخ. 3. در مذاهب و اصول و فقه و عقاید: دفع الشبههٔ التشبیه و الرد علی المجسمهٔ، دمشق، 1345ق. 4. در وعظ و اخلاق و ریاضات: بستان الواعظین و ریاض السامعین، قاهره، 1934م، چاپ دیگر در 1963م؛ تلبیس ابلیس یا الناموس فی تلبیس ابلیس، دهلی، 1323، چاپهای دیگر در قاهره، 1340، 1347 و 1368ق (شرح آن گذشت)؛ روح الارواح، قاهره، 1309ق؛ رؤوس القواریر، قاهره، 1914م؛ صید الخاطر، دمشق، 1960م، چاپ دیگر بدون تاریخ؛ عجیب الخطب، تهران، 1274ق؛ لفتهٔ الکبدالی [فی] نصیحهٔ الولد، مطبعهٔ المنار، 1931م؛ یاقوتهٔ المواعظ و الموعظهٔ، قاهره، 1309ق، چاپ دیگر 1322ق. 5. در طب: تنبیه النائم الغمر علی حفظ مواسم عمر، مطبعهٔ الجوائب، 1885م؛ الطب الروحانی، دمشق، 1348ق. 6. در شعر و لغت: تقویم اللسان (در 1385ق آماده طبع بوده است). 7. در تاریخ، جغرافیا، سیر و حکایات: اخبار الظراف و المتماجنین، دمشق، 1347ق؛ اخبار النساء، قاهره، چاپ دیگر بیروت (منسوب به ابن قیم الجوزیهٔ)؛ الاذکیاء، مصر، 1277ق و چاپهای دیگر 1304، 1306ق و ...؛ تلقیح فهوم اهل الاثر، چاپ ناقص در لیدن، 1892م، چاپ کامل در دهلی، 1869م، چاپ دیگر 1927م؛ الحمقی و المغفلین، دمشق، 1357ق، چاپ دیگر با نام اخبار الحمقی و المغفلین، به کوشش عثمان خلیل، مصر، 1928م؛ الذهب المسبوک فی سیر الملوک، بیروت، 1885م؛ ذم الهوی، قاهره، 1962م؛ صفوهٔ الصفوهٔ، حیدرآباد دکن، 1936-1937م، چاپ دیگر با نام صفهٔ الصفوهٔ، بیروت، 1406ق/1986م؛ مناقب احمد بن حنبل، قاهره، 1349ق؛ مناقب بغداد، بغداد، 1342ق؛ مناقب الحسن البصری، قاهره، 1931م؛ مناقب عمر بن الخطاب یا تاریخ عمر بن الخطاب، قاهره، 1347ق؛ مناقب عمر بن عبدالعزیز یا سیرهٔ عمر بن عبدالعزیز، قاهره، 1331ق، مختصر آن به نام مختصر مناقب عمر بن عبدالعزیز، لایپزیگ، 1899م، و چاپ دیگر آن قاهره، 1331ق؛ ملتقط الحکایات، قاهره، 1309ق؛ المنتظم، حیدرآباد دکن، 1938-1940م (شرح آن گذشت)؛ مولد النبی (ص)، بارها به چاپ رسیده است؛ الوفا فی فضائل المصطفی(ص)، به کوشش بروکلمان. آثار خطی: علوچی از 384 اثر ابن جوزی 139 کتاب را به عنوان خطی معرفی کرده (ص 206-211) و نام کتابخانههایی را که این نسخهها در آنها نگهداری میشود، آورده و آنها را در موضوعات مختلف بدین شرح طبقهبندی کرده است: قرآن و علوم قرآنی، 10 اثر؛ حدیث، رجال حدیث و علوم آن، 14 اثر؛ مذهب، اصول، فقه و عقاید، 12 اثر؛ وعظ، اخلاق و ریاضات، 72 اثر؛ طب، 3 اثر؛ شعر و لغت، 2 اثر؛ تراجم عام، 9 اثر؛ تراجم خاص، 9 اثر؛ حکایات و قصص، 5 اثر؛ تاریخ یک اثر؛ جغرافیا، 2 اثر (ص 63 -203، 222- 239).