اِبْنِ جَلاّء، ابوعبدالله احمد بن یحیی جلاء (د 306ق/918م)، از صوفیان نامدار شام. سلمی (ص 166) و به تبع وی انصاری (ص 295) نام وی را محمد نیز گفتهاند، ولی احمد را درستتر دانستهاند. خود او دربارهٔ شهرت پدرش به «جلاء» گفته است: پدرم زنگ از آهن نمیزدود، بلکه با سخنان خود زنگ گناهان از دلها پاک میکرد (سراج، 181-182، 373؛ خطیب، 14/204)، و این لقب را ذوالنون به وی داده بوده است (ابن جوزی، صفهٔ، 2/411؛ ابن تغری بردی، 3/30). ابن جلاء در خانوادهای صوفی مشرب زاده شد. پدرش که خود از مشایخ تصوف بود، با بشر حافی، معروف کرخی، سَرِیّ سَقَطی و ذوالنون مصری که از بزرگترین مشایخ آن عصر بودند، ارتباط داشت (قشیری، 12؛ خطیب، همانجا؛ ابن جوزی، منتظم، 5(2)/17؛ ابن تغری بردی، همانجا). از این رو ابن جلاء از اوان جوانی با بزرگان طریقت آشنا بوده و گاه برخی از آنان را خدمت میکرده است (نک: سراج، 184- 185). در منابع ذکری از تاریخ ولادت او به میان نیامده است، اما با توجه به اینکه وی محضر بشر حافی (د 227ق) را درک کرده است، باید مدتی پیش از 227ق تولد یافته باشد. وی در بغداد زاده شد، اما بعدها آنجا را ترک گفت و به رمله و دمشق رفت (سلمی، 166؛ ابونعیم، 10/314؛ خطیب، 5/213-214؛ ابن جوزی، صفهٔ، 2/443). از سوانح زندگی او پیش از ترک بغداد اطلاعی در دست نیست و روشن نیست که در چه دورهای از زندگی و به چه سبب دیار خویش را ترک گفته؛ گر چه چنین به نظر میرسد که به قصد ورود به طریقهٔ تصوف از بغداد راهی سفر به شهرهایی چون مکه، مدینه، رمله و دمشق شده است (نک: سلمی، 166؛ سراج، 169؛ کلاباذی، 154؛ ابن عساکر، 806). در این باب روایتی از خود او نقل شده است که مؤید این معنی است. وی گوید: «در ابتدا پدر و مادر را گفتم مرا در کار خدا کنید. گفتند کردیم. پس از پیش ایشان برفتم مدتی. چون باز آمدم، به در خانه رفتم و در بزدم. پدرم گفت: کیستی؟ گفتم فرزند تو. گفت: ما را فرزندی بود و به خدای بخشیدیم و بخشیده باز نستانیم، و در به من نگشاد» (عطار، 497؛ نیز نک: ابونعیم، 10/315؛ خطیب، 14/204؛ قشیری، 22 و دیگران). سراج (ص 169) از اقامت 18 سالهٔ او در مکه یاد کرده است، اما منابع دیگر به اقامت طولانی او در مکه اشارهای نکردهاند. از حکایاتی که از قول او دربارهٔ مشاهداتش در جامع قیروان ذکر کردهاند (نک: سراج، 287؛ انصاری، 574 - 575)، چنین برمیآید که وی در سفر به مغرب تا قیروان پیش رفته و احتمالاً در طی همین سفرها به دیدار تنی چند از مشایخ صوفیه نائل شده است؛ و اینکه منابع از دیدار وی با 600 تن از پیران صوفیه سخن گفتهاند (نک: ابو نعیم، 10/47؛ خطیب، همانجا؛ قشیری، 18، 23؛ انصاری، 296؛ ابن ملقن، 363)، حاکی از سفرهای او به نقاط مختلف است. مؤلفان تذکرهها و طبقات صوفیه نام گروهی از بزرگان صوفیه را که ابن جلاء با آنان دیدار و ارتباط داشته، ذکر کردهاند. ذوالنون مصری، ابوتراب نخشبی، سری سقطی، ابوعلی رودباری، جنید بغدادی، ابوالحسن نوری و علی بن بندار صیرفی از آن جملهاند (نک: سراج، 209؛ سلمی، 166، 362، 427، 469، 533؛ ابونعیم، 10/219-220، 314؛ خطیب، 5/214؛ هجویری، 169، 170؛ قشیری، 186؛ ابن ملقن، 137- 138). اولین راهنما و پیر او پدرش یحیی جلاء بوده و پس از او ظاهراً بشر حافی و ذوالنون مصری را خدمت میکرده و استاد او در طریقت ابوتراب نخشبی بوده است. گروهی از عرفای بنام سده 4ق/10م، چون ابوبکر محمد بن داوود دقی، محمد بن سلیمان لباد و محمد بن حسن یقطینی را در شمار شاگردان و مریدان او ذکر کردهاند (نک: سلمی، 166؛ انصاری، 295؛ ذهبی، 14/251). برخی از اینان و نیز چند تن دیگر راویان گفتههای او بودهاند و ابن عساکر (ذیل احمد بن یحیی) اسامی این راویان را بدین شرح آورده است: محمد بن سلیمان لبّاد، ابوبکر محمد بن داوود دقی، ابوالعباس وراق دمشقی، محمد بن حسن یقطینی و محمد بن عبدالله جلندی. از آنجا که ابن جلاء و پدرش هر دو از صوفیان بنام زمان خود بودهاند، تذکرهنویسان در مواردی روایات مربوط به آن دو را خلط کردهاند، چنانکه داستان خندیدن پس از مرگ به هنگام غسل و تکفین را برخی به ابن جلاء (قشیری، 22؛ ابن عساکر، همانجا؛ عطار، 499) و برخی دیگر به پدرش (ابن جوزی، صفهٔ، 2/411؛ ابن ملقن، 86) نسبت دادهاند. از ابن جلاء اشعار و سخنانی نیز بر جای مانده است. اشعار وی به طور پراکنده در تذکرهها و طبقات صوفیه نقل شده است (نک: سلمی، 167، 169؛ ابونعیم، 10/315؛ ابن عساکر، همانجا؛ ابن ملقن، 83). سخنانی نیز در باب توکل، بلا، محبت، فقر، ورع، خوف، ابتلاء، زهد، تصوف و تفاوت میان زاهد و عابد و موحد از او نقل شده است (نک: سراج، 26، 48، 49، 53، 61، 174، 179-180، 221؛ کلاباذی، 95؛ سلمی، 168؛ ابونعیم، 10/314- 315؛ مستملی، 3/1242-1243، 1267؛ قشیری، 22، 65؛ ابن ملقن، 81 -82؛ شعرانی، همانجا). علاوه بر این، کرامتی نیز به او نسبت داده و گفتهاند که در خواب از دست رسول اکرم گرده نانی گرفت که چون بیدار شد، نیمی از آن در دستش بود (نک: مستملی، 4/1780-1781؛ قشیری، 195؛ سمرقندی، 142) و این حاکی از آن است که در نزد مردم آن روزگار دارای مقام و منزلتی خاص بوده است. برخی از بزرگان صوفیهٔ هم عصر او نیز گفتهاند: «در دنیا سه مردند که ایشان را چهارم نیست؛ ابوعثمان در نشابور و جنید در بغداد و ابوعبدالله بن الجلاء به شام» (عطار، 475؛ نیز نک: سلمی، 166؛ خطیب، 5/214؛ قشیری، 21؛ انصاری، 196؛ ابن ملقن، 239).