اِبْنِ ثَوابه، نام چند تن از فرزندان ثوابهٔ بن یونس که آل ثوابه نیز خوانده شدهاند. آنان اهل علم و ادب، شیعی مذهب و از دبیران دستگاه خلافت عباسی در سدههای 3 و 4ق/9 و 10م در عراق بودند. نیای بزرگشان یونس، حجامی نصرانی بود و لبابه لقب داشت (شاید لبابه نام جدهٔ آنان بوده است: ابن ندیم، 143؛ نیز قس: اشعاری را که مادرائی در هجای ابوالعباس بن ثوابه و تعریض به لبابه سروده است: یاقوت، 4/154). نویسندگان شیعی، به ویژه امین (3/89) و مدرس (8/448)، به استناد تشیع ابوالعباس محمد بن ثوابه، دیگر اعضای خاندان را نیز شیعی دانسته و زندگینامهٔ آنان را در کتب تراجم اهل تشیع وارد کردهاند. شاید سبب نیک رفتاری ابوالصقر وزیر با ابوالعباس دلیل دیگری بر تشیع وی و خاندانش باشد. افراد مشهور خاندان ابن ثوابه اینانند: 1. ابوالعباس احمد بن محمد (د 277ق/890م)، ادیب، شاعر و از دبیران برجستهٔ عباسیان. وی یکی از همکاران نزدیک سلیمان بن وهب (د 272ق)، وزیر مهتدی (خلافت 255-256ق) بود. او در یک دوره یک بار همراه سلیمان و برخی دیگر از کاتبان به حضور خلیفه رسید. خلیفه وزیر را مأمور کرد، 10 نامه از سوی او برای کارگزاران ولایات بنویسد. سلیمان 5 نامه را خود نوشت و نگارش 5 نامهٔ دیگر را به ابن ثوابه واگذار کرد. زبر دستی او در این کار چنان بود که ستایش وزیر را برانگیخت. ابوالعباس در دیدار دیگری با خلیفه، با وی در مورد مصادرهٔ پارهای اموال به محاجه پرداخت او را متقاعد ساخت، چنانکه سلیمان از مقبول افتادن رأی او نزد خلیفه، اظهار شگفتی کرد (ابوالفرج، 23/146- 148).ابن ثوابه در توطئه علیه مهتدی، که سلیمان بن وهب، خود یکی از عاملان اصلی آن بود، نیز شرکت داشت. طبری (12/1832) اشاره میکند که به فرمان مهتدی خانهٔ ابن ثوابه، همراه خانههای سلیمان و محمد بن بغا و حسن بن مخلد، غارت شد. علاوه بر آن، در ماجرای خلع خلیفه نامهای در مسجد پیدا شد که نویسندهٔ آن، ابن ثوابه را کارگردان همهٔ وقایع دانسته بود (همو، 12/1796). از آن پس تا حدود 10 سال، دیگر از حوادث زندگی او اطلاعی در دست نیست. اندکی پیش از 265ق وی در مجلس صاعد بن مخلد (د 276ق) که احتمالاً در آن هنگام از کاتبان بزرگ موفق (برادر معتمد) بود و بعدها از وزرای دربار گردید، حضور داشت، و ابوالصقر اسماعیل بن بلبل (د 278ق) نیز پیش از آنکه به وزارت رسد، در همان مجلس بود. ابن ثوابه خود را آن قدر صاحب مقام میپنداشت که شخصیت بزرگی چون ابوالصقر را آماج نکتههای زهرآگین ساخت و لهجهٔ نادرست و نیز بیاطلاعی او را در فقه به استهزا گرفت. بیحرمتی وی نسبت به ابوالصقر موجب خشم و ناسزاگویی ابوالعیناء (191-283ق/807 -896م)، شاعر هجاگوی بصره شد (یاقوت، 4/151؛ ابن خلکان، 4/354). دیری نپایید که معتمد عباسی، ابوالصقر را در 265ق به وزارت برگزید (ابن اثیر، 7/328)، ابن ثوابه که نگران شده بود، در واسط به حضور وزیر شتافت و به کنایات ادیبانه و آیات قرآنی از وی پوزش خواست. وزیر نیز او را به حکومت طسوجهای (نواحی) بابل، سورا و بربسما (غرب بغداد) گمارد (یاقوت، همانجا؛ ابن ابار، 167؛ حصری، 808). سپس چون ابوالصقر داماد موفق شد، ابن ثوابه نامهٔ تهنیتی برای او فرستاد (یاقوت، 4/157). در 277ق که سال مرگ ابن ثوابه است، عبیدالله بن سلیمان بن وهب وزیر معتمد شد، بیدرنگ طسوجهایی را که در اختیار ابن ثوابه بود، از او گرفته به دیگری سپرد. نامهای که ابن ثوابه برای عبیدالله نوشت (همو، 4/147)، نیز بیتأثیر ماند. از اشارات یاقوت (4/152) در مییابیم که او، در روزهایی معین مجلسی تشکیل میداده و ادیبان، از جمله مبرد (د 286 ق)، در آن حضور مییافتهاند. در یکی از همین مجالس بود که غلامی مدیحهٔ کوچکی از بحتری که شامل تقاضایی نیز بود، به خدمت او آورد. ابن ثوابه چنان شاد شد که بیدرنگ تقاضای او را پذیرفت (صولی، 168). رابطهٔ او با بحتری پیش از آن آغاز شده بود، ولی نمیدانیم چرا بحتری در یکی از قصایدش متعرض هجو ابن ثوابه گردیده است (یاقوت، 4/156؛ بحتری، 1/143، 2/1191). با اینهمه ابن ثوابه درهم و جامه و استر برای بحتری فرستاد تا نظر او را به خود جلب کند. پس از آن نیز پیوسته اموالی برای وی ارسال میداشت (یاقوت، 4/157، به نقل از ابوالفرج اصفهانی). نتیجهٔ این بخشندگی 3 مدیحه بوده که در دیوان بحتری (2/746، 6/2062، 2422) مضبوط است. ابن ثوابه میکوشید با ابن رومی نیز پیوند دوستی برقرار کند. از این رو یک بار او را به گردش بر روی دجله دعوت کرد (حصری، 500). ابن رومی گویا وی را مدح نیز گفته است (همو، 398؛ قس: ابن رومی، 576)، اما آنچه در دیوان وی (ص 564) آمده، قصیدهای است در عتاب ابن ثوابه. در مجلس ابن ثوابه، علاوه بر مبرد، دو تن دیگر نیز که در ادب از وی روایت میکردند، حضور مییافتند. یکی ابن ابی طاهر طیفور (ه م) بود که وی را مدح نیز گفته است (ابن عبدربه، 4/202)، اما همو، هنگامی که ابن ثوابه امر طسوجهای غرب بغداد را عهدهدار شد، رسالهٔ مفصلی در ذم او نوشت (صفوت، 299). دیگری مردی است به نام ابوعبدالله بزوری که ابن ثوابه را در زندان (نمیدانیم کدام زندان) دیده و او دو بیت از اشعار خود را برای ابوعبدالله برخوانده است (صفدی، الوافی، 7/368). علاوه بر آنچه گذشت، دو روایت دیگر دربارهٔ او میدانیم: یکی داستان جوانی کاتب است که از الفاظ معقد و سنگین او گریخت و به ابراهیم بن مدبر (د 279ق/892م) پیوست (همانجا). دیگری درآمدن دوستش سعید بن حمید، کاتب و شعوبی معروف به مجلس اوست (ابوالفرج، 18/155) که وی را با غلامی زیباروی یافت (همو، 18/156). روایتی که ابن فرات دربارهٔ احوال خود و رفتار جابرانهٔ ابن ثوابه نقل کرده (دهستانی، 1/322)، متناقض و احتمالاً مجعول است. از آثار ابن ثوابه چیز عمدهای در دست نیست. آنچه یافته شده، به چند نامه منحصر است: یک نامه به ابوالصقر، دو نامه به عبیدالله بن سلیمان، دو نامهٔ دیگر در تسلیت دوستان و پاسخ نامه، و یک نامهٔ مفصل از جانب موفق به یکی از والیان که بیشتر جنبهٔ اندرز دارد (صفوت، 281، 288-292). از همه مهمتر و پرفایدهتر، نامهای است که از جانب خلیفه به یکی از والیان نوشته و از وی خواسته است که به حال زنان و مردان زندانی و وضع خوراک و پوشاک آنان رسیدگی کند (ثعالبی، 151). از اشعار او کلاً 7 بیت به دست آمده است: دو بیت را، چنانکه دیدیم، در زندان برای ابوعبدالله بزوری خوانده و 5 بیت را صفدی (الوافی، 7/370) نقل کرده است، اما صولی که گویا با وی نظر خوشی نداشته، شعر او را پست و حتی مغلوط خوانده است. از دو کتاب الرسایل المجموعهٔ و رسالهٔ فی الخط و الکتابهٔ، که ابن ندیم (ص 144) و صفدی ( الوافی، 7/369) ذکر کردهاند، اثری در دست نیست، اما ابن ندیم (ص 10) و ابوالفرج (19/252) نوشتههای او را دیدهاند.ابن ثوابه محبوب معاصران خویش نبود. خودخواهی، خوی ناهنجار و سخن پیچیده و پرطمطراق او (صفدی، الوافی، 7/368؛ یاقوت، 4/146) موجب شد که حتی شاعران گمنام و کم ارج نیز به هجو او بپردازند و چنانکه اشاره شد، کاتبی به نام احمد بن علی مادرائی هجاهایی زشت در حق او سرود و به لبابه تعریض کرد (یاقوت، 4/154، 159). از همین کاتب، مرزبانی (ص 313) 3 بیت دیگر در هجای ابن ثوابه نقل کرده است که در آنها نیز لبابه به استهزا گرفته شده است. گویا مادرائی با ابن ثوابه دشمنی دیرینه داشته است. روزی ابوالعباس ثعلب (د 291ق/904م) از وی دربارهٔ ابن ثوابه پرسش کرد و او در پاسخ هجایی را که در حق وی سروده بود، بازخواند (3 بیت در یاقوت: 4/155). همچنین شاعر گمنام دیگری به نام ابوسهل بن نوبخت (ابوالفرج، 21/43) دو قطعه شعر اهانت آمیز در هجای او سروده است (یاقوت، 4/159-160). در قطعهٔ نخست که خطاب به عبیدالله بن سلیمان است، شاعر از «ابوالقاسم» گله میکند که چرا ابن ثوابه را در شمار کاتبان نهاده است، اما دیدیم که عبیدالله، همین که به وزارت رسید، این ثوابه را از حکومت طسوجها و شاید از کار کتابت نیز عزل کرد. بنابراین ممکن است، مراد از ابن ثوابه در این شعر، جعفر بن محمد (نک: شمارهٔ 3 همین مقاله) باشد، نه احمد بن محمد. شخصیت و خلقیات ابن ثوابه بدانگونه بود که علاوه بر شاعران گمنام، برخی از ظرفای زمان نیز به هجو او پرداختند. ابوهفان بصری در مجلس ثعلب، هجای مسخرهآمیزی در حق وی، که آن موقع در رقه بود، برخواند. همچنین ابوالعیناء به حیله او را نزد عبیدالله بن عبدالله بن طاهر کشاند و به عنوان کوهی از یخ و برف که در شطرنج باخته است، عرضه کرد (شابشتی، 87؛ صفدی، نکت الهمیان، 267؛ یاقوت، 18/291). ابوحیان توحیدی حدود دو قرن پس از وی توانست داستانی و نامهای برسازد و به او نسبت دهد که یکی از شیرینترین صفحات در ادبیات هزلآمیز عرب است (نک: ابوحیان، 157-163). یاقوت (4/161) مینویسد که این داستان را یا احمد بن طیب، ندیم معتضد ساخته، یا به احتمال قویتر، ابوحیان. حکایت از 3 بخش تشکیل یافته است: الف - دوستی ابن ثوابه را اندرز میدهد که هندسه بیاموزد و او دست به کار میشود؛ ب - آن دوست نامهای به ابن ثوابه مینویسد و میپرسد که چرا دنبال کار را رها کرده است. این نامه که به ظاهر حاوی تجلیل و تکریم کاتب است. لحنی سراپا ریشخند آمیز دارد؛ ج - ابن ثوابه پاسخی بسیار مفصل به آن دوست مینویسد که بخش اصلی روایت است و نهایت زبردستی و هنرمندی نویسنده در آن متجلی است. لحن گفتار و اشارات زیرکانه و ظریف این روایت از ابن ثوابه کاتبی ابله و خودخواه و کوته بین ساخته است. یاقوت (4/161-174)، نظر به زیبایی و شیرینی داستان، همهٔ آن را نقل کرده است. 2. ابوعبدالله محمد (د 279ق/892م). وی فرزند ابوالعباس احمد بود. نخستین بار او را در خدمت بایکباک (مق 256ق/870م) یکی از فرماندهان ترک دربار خلافت میبینیم (یاقوت، 4/147). از طریق او، پای ابن ثوابه به کشمکشهای سیاسی و اجتماعی آن روزگار، که بیشتر به دست ترکان بر پا میگردید، کشیده شد. طی سالهای 255-256ق به دنبال قتل معتز و روی کار آمدن مهتدی، شورش مردم و توطئهٔ امیران ترک که در صدد خلع خلیفه بودند، بالا گرفته بود. بایکباک، فرمانده سپاه، نیز در ایجاد این آشوبها دخالت داشت و مورد اعتماد نبود. با اینهمه خلیفه ناگزیر بود کارگزارانی را که به وی تحمیل میکردند، بپذیرد. بدین سان ابن ثوابه، همراه بایکباک، به دربار خلافت راه یافت. ظاهراً چند ماه پس از ورود وی به دربار، خلیفه او را به رافضی بودن متهم کرد و به توقیفش فرمان داد و ابن ثوابه از بیم گریخت (یاقوت، 4/148)، اما بایکباک کاتب خویش را فرونگذاشت و به وسایل گوناگون از خلیفه خواست که او را ببخشاید. سرانجام خلیفه کاتب را بخشود و به او خلعت داد. از این پس، دیگر اطلاعی از او در دست نیست، ولی بغدادی (2/22) او را دبیر معتضد دانسته و منشآتی نیز به او نسبت داده است. 3. ابوالحسین جعفر بن محمد (د 284ق/897م). وی برادر ابوالعباس بود. پس از آنکه عبیدالله بن سلیمان ابوالعباس را در اواخر عمر از حکومت طسوجهای بغداد خلع کرد، جعفرنامهٔ مفصلی به عبیدالله نوشت و از او تقاضا کرد در دستگاه وی به کار گمارده شود (یاقوت، 7/188-190). به دنبال آن نامه، عبیدالله وی را نزد فرزندش، حسن به نیابت دیوانهای رسایل و «معاون» گمارد و همینکه حسن درگذشت، جعفر مستقلاً عهدهدار دیوان رسائل گردید. این شغل تا دو نسل بعد نیز همچنان در دست اعضای این خاندان بود (یاقوت، 7/188). چنین به نظر میرسد که جعفر نزد بزرگان از احترام بسیاری برخوردار بوده است. شعری که ابن معتز (د 296ق/909م) در رثای او سروده (9 بیت: حصری 3/687 - 688)، قطعهای شورانگیز است که از اندوه عمیق شاعر از مرگ دوستی عزیز حکایت دارد. جعفر شعر نیز میسروده و حتی میخواسته با ابن رومی که برادرش ابوالعباس را مدح میگفته، همسری کند (ابن رومی، 576). اما از آثار او، جز چند بیت که صفدی ( الوافی، 11/137) آورده، چیزی در دست نیست. وی عاقبت در ری درگذشت و در همان شهر به خاک سپرده شد (همانجا). 4. ابوالحسن محمد بن جعفر (د 312ق/924م). او نیز مانند پدرش جعفر، در عصر مقتدر (د 320ق/932م) و وزارت علی بن عیسی بن جراح (د 334ق/945م) عهدهدار دیوان رسایل و دیوان معاون بود. ابن فرات نیز که در 304ق/916م به وزارت رسید، او را در همان منصب باقی گذاشت. شاید به همین سبب بود که چون ابن فرات بار دوم به وزارت رسید، وی نامهای دلنشین و آکنده از ستایش وزیر، از جانب خلیفه به ولایات نوشت (یاقوت، 18/97؛ نیز قس: ترجمهٔ آن در فرج بعد از شدت دهستانی، 1/327). علاوه بر این نامه، قطعات کوچکیاز برخی رسائل او در دست است، از جمله اعلام وزارت حامد بن عباس از جانب مقتدر (همدانی، 1/20)، نامهای در باب آزاد ساختن اموال موروث در 311ق از جانب ابن فرات (صابی، 268)، و نیز چند بیت شعر که صفدی ( الوافی، 2/300) نقل کرده است. صفدی (همانجا) تاریخ وفات او را 316ق نوشته، ولی در جای دیگر (همان، 7/370) سخن خود را اصلاح کرده است. 5. ابوعبدالله احمد (د 349ق/960م). وی پس از مرگ پدرش محمد، در 312ق/924م عهدهدار دیوان رسایل شد (یاقوت، 4/243؛ صفدی، الوافی، 7/370) و تا پایان عمر در این مقام باقی بود. از آثار او چیزی در دست نیست، اما برخی از نویسندگان ضمن ستایش او به چند رساله از رسایل معروف او اشاره کردهاند: رسالهای در خلع قاهر (321ق) با نامهای به ملک روم از جانب راضی (327ق)، رسالهای در ملقب شدن علی بن حمدون به سیفالدوله از جانب متقی در 330ق، نامهای به عماد الدولهٔ دیلمی از جانب مطیع در 335ق (همدانی، 1/83، 111، 129، 158).