اِبْنِ بَسّام، ابوالحسن علی بن محمد بن نصر بن منصور بن بسام عَبَرتایی (د 302 یا 303ق/914م)، شاعر و نویسندهٔ بغدادی. بسام نام نیای بزرگ اوست (ابن اثیر، 1/150؛ مسعودی، 4/206) و عبرتا روستایی است در عراق. برخی نام نیای او را منصور بن نصر نوشتهاند (طبری، 10/14؛ خطیب، 12/63). دربارهٔ زندگی او آگاهی چندانی در دست نیست، جز اینکه میدانیم مادر وی امامهٔ، دختر حمدون ندیم و خواهر احمد بن حمدون بن اسماعیل است (ابن ندیم، 214؛ مرزبانی، 154). پدر بزرگ وی نصر در روزگار خلافت معتصم شغل دیوانی داشت (یاقوت، 14/140) و خود او نیز مدتی ریاست دیوان برید را در جُنِد قِنَّسرین و عواصم شام عهدهدار بود (مسعودی، 4/213). ابن بسام خوش قریحه بود (مرزبانی، 154؛ یاقوت، 14/140)، و صولی در ادب از وی روایت کرده است (خطیب، 12/63). شعرش روان و استادانه است، اما شماری از نویسندگان متأخر، به دلیل اینکه بیشتر اشعارش هجویات است، او را نکوهش کردهاند (ذهبی، 14/113؛ ابن تغری بردی، 3/189). در بدیههگویی استاد بود و قطعهای که به مناسبت مرگ فرزند عبیدالله بن سلیمان وزیر سروده، نشان بارزی از این استادی است: وزیر از شنیدن آن قطعه برافروخت و به احضار شاعر فرمان داد، اما شاعر در حضور وزیر به گونهای شعر را تغییر داد که خشم او را به یکباره فرو نشاند (یاقوت، 14/142). شهرت ابن بسام به هجویههایی است که دربارهٔ بزرگان و رؤسای حکومت میسرود و در آنها معایب آنان را آشکار میساخت. ظاهراً هیچ یک از بزرگان از زخم زبان او رهایی نداشتند. وی حتی از هجو پدر و سایر افراد خانوادهٔ خویش نیز فروگذار نمیکرد (مسعودی، 4/206؛ یاقوت، 14/140). اگرچه این نوع هجو در ادبیات عرب نمونههای دیگری هم دارد، اما دربارهٔ ابن بسام با توجه به توانگری پدرش که مسعودی (4/211-213) آن را به تفصیل تمام وصف کرده، اندکی شگفت مینماید، در هر حال به سبب همین رفتار است که وی را در شمار عققه (فرزندان عاق) دانستهاند. یکی دیگر از کارهای شگفت او آن است که گاه اشعاری میسرود و آنها را به ابن رومی (د 283ق/896م) نسبت میداد (یاقوت، همانجا). صاحبان قدرت از زبان تند وی بیمناک بودند و همین امر سبب میشد که به جای صله به وی باج بدهند تا از گزند زبان او در امان بمانند، اگرچه این چاره نیز چندان کارگر نمیافتاد (همو، 14/145)، زیرا انگیزهٔ وی در سرودن شعر، چه مدیح و چه هجا، دریافت پاداش و مالاندوزی نبود، چنانکه بخششهای بزرگان را خود انگیزهٔ هجو میدانست (نک: همو، 14/146). حکایتی که مسعودی (4/213)، و به تفصیل بیشتر یاقوت (14/144- 145) دربارهٔ قطع لسان وی نقل کردهاند، بیانگر همین برخورد قدرتمندان با اوست: معتضد عباسی در حال بازی شطرنج با ندیم بزرگ خویش احمد بن حمدون که دایی ابن بسام بود، زیر لب سرودهٔ هجوآمیز ابن بسام را دربارهٔ عبیدالله بن سلیمان زمزمه میکرد. در این حال قاسم بن عبیدالله وزیر وی وارد شد و خلیفه از حضور او شرمناک گردید، چنانکه بیتأمل به وی اجازه داد زبان شاعر را قطع کند، و آنگاه که دید احمد بن حمدون از این فرمان وحشت زده گردیده، دوباره وی را احضار کرد و به او گفت که با بخشش و صله زبان او را قطع کند. این نرمش معتضد دربارهٔ ابن بسام شگفت مینماید. ممکن است دلیل آن، قرابت و خویشاوندی او با ندیم وی باشد، هر چند که به نظر میرسد بین او و خلیفه گونهای دوستی و همدلی نیز وجود داشته است، چه ظاهراً ابن بسام در سرودهای هجوآمیز که پس از مرگ معتضد دربارهٔ قاسم بن عبیدالله وزیر سرود، از مرگ خلیفه اظهار تأسف کرده است (همو، 14/145- 146). با این حال حتی اگر این دوستی را بپذیریم ابن بسام دربارهٔ او نیز گذشت نداشت، چنانکه یک بار که معتضد در جایی به نام بحیره عمارتی بنا کرد تا در آن با «دریره» و دیگر کنیزکان به خوش گذرانی بپردازد، ابن بسام قطعهای بسیار تند و رکیک دربارهٔ خلیفه و آن کنیزک ساخت و چون به گوش خلیفه رسید پنهانی فرمان داد تا آن عمارت را که به گفتهٔ یاقوت، 60 هزار دینار برای بنای آن خرج کرده بود ویران سازند (14/143-144). وی در یک قصیده نام همهٔ کسانی را که هجو کرده، از جمله الموفق بالله، ابوالصفر اسماعیل بن بلبل و حامد بن عباس وزیر المقتدر بالله را جمع کرده است. این شعر که مضمونش در ادب هجا بسیار نادر است، چندان شهرت یافت که مسعودی خبر آن را از انطاکیه میدهد (4/207- 208). جعفر بن فرات حاکم مصر چندان از وی بیمناک بود که میخواست با توسل به هر وسیلهای از گزند زبان او در امان بماند و به حاجب خویش فرمان داده بود تا هیچگاه از ورود ابن بسام، حتی اگر در خلوت باشد، جلوگیری نکند. با اینهمه ابن بسام از ریشخند کردن وی نیز خودداری نکرد (یاقوت، 14/147- 148)، اما گاه نیز برخی صاحبان قدرت را میستود (صولی، 19)، هر چند که بیشتر، مدح را به هجو درمیآمیخت و مثلاً ابوالعباس احمد بن فرات و نیز ابوالحسن علی بن فرات را هم ستایش و هم هجو کرد (صابی، 86)، و یا آنگاه که ابن مقله به نقل از ابوالحسن بن فرات، ظاهراً با استناد به همین ستایشها، به دست کشیدن او از هجا اشاراتی کرد، ابن بسام همان لحظه قلم خواست و در دو بیت، گفتهٔ او را رد کرد و علت اندک بودن مدایح خویش را اندک بودن شمار آزادگان دانست (همو، 77). این داستان نمایانگر آزادمنشی و بیپروایی وی در برابر قدرتمندان است.ابن بسام از یک سو مورد احترام بزرگترین و قدرتمندترین وزرای زمان چون ابن فرات است (یاقوت، 14/147- 148) و از سوی دیگر گاه چنان رفتاری دارد که مورد نکوهش احمد بن حمدون ندیم، دایی خویش قرار میگیرد (نک: همو، 14/149-150). مضامین اشعار او، به غیر از هجو، بیشتر پند و اندرزهای حکیمانه و بسیار زیباست (همو، 14/150؛ تنوخی، 5/53). وی کرنش کردن در برابر قدرتمندان را همانند سجده کردن در برابر بوزینگانی میداند که دنیا در دست آنهاست. و نیز بهرهٔ کرنش کننده را چیزی جز خواری نمیداند (مسعودی، 4/210). با توجه به این احوال، نسبت غلامبارگی که صولی به او داده است (یاقوت، 14/149) شاید جعلی باشد و گمان میرود به رسم زمانه، برای هماهنگی با اهل مُجون برای او ساخته باشند. با توجه به مجموعهٔ آثار او شاید نتوان او را در شمار اهل مجون دانست. سرودههای وی حتی در زهرآگینترین آنها از عفت و پاکی شگفتانگیزی برخوردار است؛ بدین جهت ابن بسام در میان اینگونه شاعران پدیدهای استثنایی است. وی قصیدهای در ستایش از نحو سروده که یاقوت (14/151) آن را آورده است. ستودن نحو که حافظ زبان و قومیت عرب به شمار میرفته، گذشته از آنکه بیانگر روحیات اعراب در سدههای 3 و 4ق است، نشانهٔ این نیز هست که ابن بسام خود یکی از نجبای عرب با روحیات شدید قومی و نژادی است. به ویژه اگر بیزاری او را از امرای غیرعرب که به گونهای بیباکانه و تحقیرآمیز مورد تمسخر وی قرار گرفته (نک: مسعودی، 4/208)، و یا هجو وی دربارهٔ ابن عمرویه خراسانی امیر وقت بغداد، و نیز خردهگیری او را بر کُتّاب و تمسخر شیوهٔ آنان در کتابت را که همه از موالی ایرانی بودهاند، در نظر آوریم (یاقوت، 14/151-152)، این نکته آشکارتر میشود. گویا نفوذ روزافزون ایرانیان در دستگاه خلافت چندان بوده است که نجبای عرب همچون ابن بسام را وحشت زده ساخته و به چنین واکنشهای تندی وا میداشته است. آزادمنشی ابن بسام به گونهای بوده است که هیچ چیز حتی مقام و منصب را نیز در برابر آن به جد نمیگرفت. مثلاً میدانیم که او، ظاهراً به اشارت خلیفه معتضد، امر برید صیمره را به عهده داشت. در اواخر خلافت معتضد (د 289ق/902م) بود که روح سرکش و میل به آزادی، او را بر آن داشت که قطعهای دربارهٔ جعفر بن فرات بسراید و منصب خود را رها کند و از شهر بگریزد (همو، 147- 148). ظاهراً اشعار ابن بسام تا دیرگاه پس از وی بر سر زبانها بود و در محافل بزرگان خوانده میشد. داستانی که صاحب ذخیره از نخستین دیدار خویش با وزیر ابومحمد عبدالمجید بن عبدونبازگو کرده،حاکی از همینمطلب است(ابنبسام،1(1)/120). برخی او را شیعه دانستهاند و مرزبانی (ص 154) گفته است که وی قصیدههایی در رثای اهل بیت سروده که مذهب او را آشکار میسازد، اما هیچ یک از آن قصیدهها را که دلیل روشنی بر این گفته باشد ارائه نمیدهد. همچنین ابن خلکان (3/365، 6/400) به قطعهای که به گفتهٔ وی، ابن بسام هنگامی که متوکل قبر حسین بن علی (ع) را ویران ساخت، سروده است، اشاره میکند، اما در انتساب این قطعه به ابن بسام باید تردید کرد، چه اگر گفتهٔ یافوت را مبنی بر اینکه وی هنگام مرگ هفتاد و چند سال داشت (14/140) بپذیریم، او در هنگام اقدام متوکل (236ق/850م) کودکی بیش نبوده است. افزون بر این، این قطعه نه در مآخذ کهن، که تنها در مآخذ بسیار متأخر دیده میشود (ابن وردی، 1/380؛ ابن کثیر، 6/134). آثار: به ابن بسام 5 اثر نسبت دادهاند که هیچ یک از آنها در دست نیست: 1. کتاب اخبار عمر بن ابی ربیعهٔ که ابن ندیم (ص 214) میگوید در آن موضوع کتابی بهتر از آن ندیده است. یاقوت نیز که این کتاب را دیده و میگوید در آن از زبیر بن بکار و عمر بن شبهٔ و دیگران روایت کرده، همین گفته را تکرار میکند (14/141)؛ 2. کتاب المعاقرین یا کتاب الزنجیین؛ 3. دیوان الرسائل؛ 4. مناقضات الشعراء؛ 5. اخبار الاحوص (ابن ندیم، 214؛ یاقوت، 14/141-142). برخی گفتهاند که ممکن است کتاب رسائل، مجموعهٔ مکاتبات دیوانی او باشد ( دانشنامه )، اما با توجه به شخصیت ابن بسام میتوان احتمال داد که این کتاب مجموعهٔ نامههایی بوده که به بزرگان حکومت مینوشته، علاوه بر این، حاجی خلیفه کتاب دیگری به نام اخبار اسحاق ابن ابراهیم الندیم را به وی نسبت میدهد (1/25) که در مآخذ کهنتر دیده نمیشود. مجموع اشعار او که به حدود 180 بیت میرسد، در این مآخذ آمده است: مسعودی (4/206-211)؛ یاقوت (14/142-152)؛ تنوخی (5/53)؛ صابی (77، 86، 123)؛ ابن خلکان (6/429، 3/363)، مرزبانی (ص 154).