اِبْنِ بابَک، ابوالقاسم عبدالصمد بن منصور بن بابک شاعر عهد دیلمیان (د 410ق/1019م). از نام نیایش بابک چنین برمیآید که از خاندانی ایرانی بوده است (قس: لغت نامهٔ دهخدا)، اما خُضیر او را عربی پاکنژاد از قبیلهٔ سلیم که شاخهای از عدنان است پنداشته (کحاله، 382، به نقل از المورد ). چون وی بخشی از هر سال را در بغداد میگذرانید و در آن شهر منزل و مأوایی داشت، برخی به او نسبت بغدادی دادهاند (ذهبی، سیر، 17/280، عباسی، 1/64). منابع ما، از این شاعر پرگوی بیآرام سرگردان چندان اطلاعی به دست نمیدهند. از ثعالبی (د 429ق/1038م) گرفته تا نویسندگان متأخر، همه به تکرار دو سه روایت کوتاه بی حاصل دربارهٔ او اکتفا کردهاند، حال آن که دیوان بسیار مفصل او، آکنده از آگاهیهای تاریخی و اجتماعی و ادبی است که میتواند پژوهشگران را سخت مفید افتد. گزارش منابع ما به این خلاصه میشود که او به صاحب بن عباد (د 385ق/995م) پیوست، زمستانها را نزد او، و تابستانها را در موطن خویش (؟) میگذرانید (ثعالبی، 3/374؛ ابن جوزی، 7/295)، علاوه بر این، به بلاد گوناگون نیز سفر میکرد (ابن خلکان، 3/196؛ ذهبی، 17/280). روزی در مجلس صاحب او را به سرقت اشعار ابن نباته (ه م) متهم کردند. صاحب او را آزمود و چون به زبردستی او ایمان یافت، اتهام زننده را سرزنش کرد (عباسی، 1/68 -70). وی عاقبت در بغداد وفات یافت (ابن تغری بردی، 4/246). از اشعار او پیداست که زندگیش از برخی حوادث تهی نبوده است. مثلاً میدانیم که او هنگام کشمکشهای دیلمیان با امیران جنوب عراق، چندی در کوفه پنهان شد ( دیوان، برگ 259)، یا چون از ری به بغداد رفت، چندی به زندان شرفالدوله افتاد ( دیوان، برگ 137). اما هیچ یک از این ماجراها در منابع ما منعکس نیست. شعر او را همه ستودهاند: ثعالبی (3/374) گوید شعر او گاه استواری و فصاحت قدما را دارد و گاه ظرافت نوخاستگان را. نیز ملاحظه میکنیم که نویسندگانی چون جرجانی (نک: فهرست) و راغب (نک: فهرست) بارها به ابیات او استشهاد کردهاند. با اینهمه دیوان او چندان شهرت نیافت و نسخ آن نادر ماند. نخستین مجموعهٔ اشعارش را، او خود تدوین کرد. ثعالبی (همانجا) که در صدد یافتن اشعار ابن بابک بود، آگاه شد که ابونصر سهل بن مرزبان از بغداد، مجموعهٔ اشعار شاعر را از خود او خواسته است و ابن بابک نیز آثار خود را در مجلدی سخت زیبا و به خطی بسیار خوش برای او فرستاده است. نمونههایی که ثعالبی در یتیمه از اشعار او داده، از همین نسخه استخراج شده است. حدود دو قرن و نیم پس از آن، ابن خلکان (3/196) و ذهبی ( العبر، 3/103) دیوان را در 3 مجلد دیدهاند (همو، سیر، 17/280:2 مجلد). از آن پس دیگر کسی از دیوان کامل او اطلاعی به دست نداده است تا در زمان حاضر که بروکلمان I/445) S, دو نسخه، یکی ناقص و دیگری به ظاهر کامل از آن را معرفی کرده است (قس: سزگین، 2(4)/253-254)، اما نسخهای بسیار مفصل (287 برگ) و منقح از دیوان او در کتابخانهٔ ملی تهران موجود است (ملی، 7/411) که متأسفانه یکی دو برگ از آغاز و بخشی از انجام آن افتاده است. این دیوان به شیوهای خاص تنظیم شده است، بدینگونه که ناسخ (یا خود شاعر؟) قافیهٔ اشعار را بر حسب حروف الفبا منظم کرده و هر حرف را «باب» خوانده است (در درون «بابها» دیگر ترتیب الفبایی مرتبهٔ دوم و سوم مراعات نشده)، سپس اشعار را بر حسب بحر شعر گردآورده و هر بحر را «فصل» خوانده است. پیداست که «فصلهای» دیوان، بر حسب ساختههای شاعر و دشواری قوافی، متفاوت است؛ مثلاً باب دوم (حرف ب) شامل 11 فصل (یا بحر) است که از طویل آغاز شده به متقارب ختم میگردد. حال آنکه باب 4 (حرف ث) بیش از 3 فصل (بحرهای وافر، سریع، متقارب) ندارد. کاتب تا دو سوم کتاب، همین شیوه را ادامه داده است، اما از آن پس (از حرف سین به بعد) ناگهان ترتیب فصلبندی را فرو گذاشته، به ذکر قافیهٔ اشعار هر دسته بسنده کرده و این کار را تا پایان قافیهٔ لام که پایان کتاب است، ادامه داده است. در همین جا با کمال تأسف ملاحظه میکنیم که کاتب نوشته است: «این مجموعهٔ اشعاری بود که از آثار استاد عبدالصمد بن بابک یافتم». بدین ترتیب در مییابیم، علاوه بر چند صفحهای که از آغاز کتاب افتاده (زیرا کتاب از باب 1، فصل 4 آغاز میشود)، کاتب خود دیوان را از روی نسخهای که بخش پایانی آن نابوده شده بوده، استنساخ کرده است. یکی از مزایای کم نظیر این دیوان، آن است که در آغاز هر قصیده، عنوانی نهادهاند که مضمون و هدف شعر را از آغاز آشکار میکند. حال اگر موضوع مدح باشد - که لااقل نُه دهم دیوان مدح است -، نام و لقب ممدوح، مناسبت مدیحه و حتی گاه تاریخ سرودن آن ذکر شده است از آنجا که این شاعر پرگوی مداح جو، از ستایش هیچ خرد و کلانی روی برنمیتافت و نیز از آنجا که او در یکی از درخشانترین و در عین حال پیچیدهترین دورانهای تاریخ ایران میزیست، لاجرم از دیوان او میتوان - مانند کتیبهها و سکهها - بهرههای تاریخی پرارجی به دست آورد. دیوان ابن بابک مشتمل است بر صدها قصیدهها در ستایش امیران دیلمی و وزیران و کاتبان و فرماندهان و حکام و اعیان وابسته به دربارهای متعدد آنان در سراسر فارس و عراق. بدین سان پژوهشگر با دو مسألهٔ اساسی، یکی سیاسی و دیگری زبانشناختی مواجه میگردد که به آسانی نمیتوان پاسخی برای آنها یافت. 1. ابن بابک خصوصاً در زمانی میزیست که عضدالدوله درگذشته بود و شاهزادگان دیلمی هر یک گوشهایاز خاک ایران و عراق را گرفته، آرزوی شاهنشاهی در سر میپروراندند. هر چه زمان بیشتر میگذشت، جدایی و دشمنی میان آنان فزونتر میشد و اندک اندک آتش جنگ از آن میان زبانه میکشید. وزیران و امیران و اعیان هر ناحیه نیز البته از شهریاران خویش پیروی میکردند و به ناچار دامنشان به کشمکشهای سیاسی آلوده میشد. اما شگفتی کار ابن بابک در آن است که وی همهٔ شاهان و امیران عصر خویش را از بغداد گرفته تا کرمان و گرگان مدح گفته و کمتر در دام جدالهای سیاسی گرفتار آمده است. وی حتی از مدح سلطان محمود که از خاور برآمد و قدرت روز افزون مییافت و کیان پادشاهی دیلمی را تهدید میکرد، چشم نپوشید، فهرست ممدوحان او سخت مفصل است. از این میان، ذکر شاهان و شاهزادگان شاید سودمند باشد: فخرالدوله شاهنشاه، در ری و اصفهان،پس از مرگ صاحببنعباد( دیوان، برگ146)؛شمسالدوله پسر فخرالدوله، حاکم همدان و قرمیسین (برگ 7). این مدیحه رادر تاریخ 407ق/1016م سروده است (برگ 231)؛ بهاءالدوله پسر عضدالدوله، فارس و عراق، 4 قصیده (برگهای 12، 28، 76، 270)، اما دو قصیده (سوم و چهارم) را خود موفق نشد نزد شهریار بخواند؛ شرفالدوله پسر عضدالدوله، فارس و عراق. بنابر عنوان قصیده، هنگامی که شاعر از ری به بغداد رفت، شرفالدوله او را گرفته به زندان انداخت (برگ 137)؛ شاهنشاهکهفالامهٔ[= رکنالدوله]، ری، 395ق (برگ 231)؛ ابوکالیجار مرزبان بن ویهان، خوزستان (برگ 78)؛ امیر ابوالعباس، خسرو فیروز بن رکنالدوله، پس از مرگ صاحب (برگ 51)؛ فلک المعالی منوچهر بن شمسالمعالی، گرگان (برگ 213)؛ کیا ابومظفر بن کیا ابی العباس، نهاوند (برگ 132). قصیدهای دیگر در باب وداع و گلایه از او (برگ 256)؛ سلطان محمود غزنوی، قصیدهٔ اول، بیتاریخ (برگهای 41-42)، قصیدهٔ دوم به مناسبت فتح خوارزم در 407ق/1016م (برگ 88) و تنها امیری که شاعر جسارت ورزیده و او را هجا گفته است، بدر بن حسنویه (365- 405ق/979-1014م) است. میدانیم که بدر به شیوهای زیرکانه با امیران آل بویه روابطی نیکو برقرار کرده و در بخش بزرگی از جبال، دولت نیمه مستقلی تشکیل داده بود. با اینهمه بدر در نظر آل بویه پیوسته شخصیتی مزاحم جلوه میکرد، به همین جهت ابن بابک آن قدر گستاخی یافت که او را مورد انتقاد قرار دهد (برگ 123). در عوض شاعر، فرزند او هلال (400- 405ق/ 1010-1014م) را به گونهای ستوده است: در 2 قصیده (برگهای 120، 161) فخرالملک وزیر را مدح گفته و به خلعت گرفتن از هلال اشاره میکند. نکتهٔ جالب آنکه در عناوین قصاید، نام این امیر کرد همه جا هُلَیل آمده نه هلال. با توجه به تعداد اندک قصایدی که وی در مدح شاهان و شاهزادگان گفته، البته نمیتوان او را شاعر دربار خواند. در عوض، اشعاری که در ستایش وزیران بزرگ و کوچک دیلمی پرداخته، سخت فراوان است و در وهلهٔ اول میتوان او را شاعر صاحب بن عباد نامید، زیرا چنانکه گذشت وی زمستانها را نزد صاحب میگذراند و اشعاری که در مدح او سروده به 22 قصیده میرسد که 2 تای آنها را در ری و بقیه را در گرگان به او تقدیم کرده است. با اینهمه، تعداد قصایدی که برای ابوسعد محمد ابن اسماعیل بن فضل سروده، بیشتر است و به 27 قصیده بالغ میگردد. از این قصاید چنین برمیآید که رابطهٔ شاعر با این وزیر - که در همدان مأمور بود - بیشتر دوستانه بوده است، زیرا، یک بار او را در بغداد، یک بار در قزوین پیش از آنکه وزیر شود و 8 بار در ری مدح کرده است. یکی از این مدایح، در جشن مهرگان (394ق/1004م)، به مناسبت وزارت یافتن او، احتمالاً از سوی مجدالدولهٔ دیلمی، سروده شدهاست. 16 قصیدهٔ دیگر که دربارهٔ او سروده احتمالاً همه را در همدان تقدیم او کرده و آخرین قصیده تاریخ دار (399ق) در جشن مهرگان پرداخته شده است. این وزیر عاقبت خانهنشین شد و 2 قصیده به همین مناسبت در دیوان ابن بابک آمده است. دیگر وزیران نسبتاً معتبری که وی در داخل خاک ایران مدح گفته عبارتند از: ابوالقاسم علی بن محمد بن فضل، بیشتری در ری و نهاوند، 17 قصیده؛ وزیر ابوعلی حمد بن احمد، 11 قصیده همه در گرگان؛ وزیر فلک الملک ابوالمعالی در همدان و نهاوند، 8 قصیده که 2 تای آنها را در 406ق ساخته؛ ابونصر خرشید ابن یزدانفادار بن مافنه، 3 قصیده، بدون ذکر محل و تاریخ؛ استاد جلیل ابوعلی حسن بن احمد، در ری، 9 قصیده که آخرین آنها به تاریخ 396ق است، یکی را نیز پس از مصادرهٔ اموالش در ری و یکی را در 388ق/998م در جشن مهرگان زمانی که ابوعلی از ری به جنگ قابوس ابن وشمگیر رفته و به فریم رسیده بود، ساخت؛ اسفهسالار ابونصر احمد بن محمد، 10 قصیده در ری، یکی در قرمیسین؛ ابوسعد منصور ابن حسن آوی (نک: ه د، آبی) وزیر مجدالدوله، 6 قصیده، یکی به تاریخ 399ق/1009م، یکی دیگر هجایی بسیار تند و ناشایست است؛ابوالقاسم و ابوالعلاء از خاندان آل حسول (ه م)، هر کدام یک قصیده و ابوطاهر از همین خاندان، 3 قصیده؛ دربارهٔ ابوبکر بن رافع که چندی والی نهاوند بود (ابن اثیر، 9/214)، 14 قصیده در نهاوند و همدان وری سروده است، اما بیشتر این قصائد در هجای اوست و آگاهیهای تاریخی پر بهایی از آنها به دست میآید. بر این فهرست البته میتوان دهها نام دیگر نیز افزود. چنانکه اشاره شد، ابن بابک تابستانها را در بغداد میگذرانید، به همین جهت ممدوحان بغدادی او نیز متعددند. از آن جملهاند: ابومحمد الا´وحد وزیر سلطان الدوله و عمادالدین دیلمی، یک قصیده؛ اما دربارهٔ فرزندش ابوالمکارم که فرمانده سپاه بود و عزالجیوش لقب داشت، 16 مدیحه ساخته است. وصف خانهها و قصرهایی که این امیر میساخته، از نوع اشعار «داریّات» است که در آن روزگار شهرت یافته بود؛ استاد ابوالحسنسعیدبننصر، 14 قصیده؛ استاد ابونصریزدانفاداربنمرزبان، 5 قصیده. با اینهمه ملاحظه میشود که او هنوز بسیاری از وزیران بزرگ و مشهور را (نک: زامباور، 324-326) مدح نگفته است و یا چون نفوذی در دستگاهشان نداشته، به مدایح اندکی بسنده کرده است. مثلاً ذوالسعادتین ابوغالب وزیر بهاءالدوله و سلطان الدوله را تنها 4 قصیده سروده، یا دربارهٔ ابونصر شاپور بن اردشیر (د 406ق) وزیر بهاءالدوله که از بزرگترین وزیران بغداد بود، تنها 2 قصیده سروده که یکی از آنها هم، مدح نیست، بلکه گلایه از آن است که چرا یکی از خانههای او را در بغداد غصب کردهاند. افزون بر اینها وی برخی از بزرگان روزگار خود را در شهرهای دیگر نیز مدح گفته است، مثلاً ابوالعباس احمد را در بروجرد (برگ 79). ابومخلد را در موصل (برگ 208)، شیخ ابوالحسین بن فادشاه را در اصفهان (برگ 258)، قراوش را در کوفه (برگ 149) و حتی شیخ ابوالحسن متولی بریدرا در دیلمان (برگ 197)، مهذب بدر بن سهلان را در اهواز (برگ 34) و سپس در ارجان (برگ 47) مدح گفته، اگر چه بسیاری از این مدایح را خود نزد ممدوح نمیخوانده، بلکه به وسیلهای به خدمتشان ارسال میداشته است. ممدوح طلبی و پرگویی ابن بابک را جست و جوی مختصری که ما در دیوان کردهایم به خوبی باز مینماید: در دیوان 11 قصیده موجود است که به شهادت عناوین آنها در 395ق/1005م در ری سروده شدهاند. تعداد قصایدی را که وی در همین سال ساخته، ولی مورخ نیستند، دانسته نیست. از میان این قصاید، 4 قصیده را، تنها در نوروز آن سال، برای ممدوحان خوانده است. 2. موضوع دیگری که در شرح احوال شاعری چون ابن بابک مطرح است، چگونگی نفوذ و انتشار زبان و ادبیات عرب، در سرزمین ایران است. ابن بابک در خلال سدهٔ 4ق/10م انبوه قصاید خود را در نواحی مرکزی و شرقی ایران سروده و از بزرگانی چون صاحب بن عباد گرفته تا کاتبان و امیران و اعیان گمنام همه را در اشعاری به زبان عربی مدح و هجا گفته، اما ظاهراً در هیچ جای این سرزمین گسترده که ساکنانش بیگمان به زبان فارسی سخن میگفتند، فهم اشعار عربی او دشوار نبوده است. اینک با در نظر گرفتن این حال، و با توجه به وجود بزرگانی چون ابن عمید، صاحب، حمزهٔ اصفهانی، ابن مسکویه، ابن سینا، ... که در همان روزگار و در همان نواحی میزیستند، و نیز با توجه به صدها شاعری که نامشان را ثعالبی برشمرده، و یا با عنایت به حضور بزرگانی چون شریف رضی و مهیار دیلمی در دربار دیلمیان، شاید بتوان از چگونگی و کثرت انتشار ادب عربی در ایران تصویر نسبتاً روشنی در ذهن فراهم آورد. بیگمان تسلط آل بویه بر بغداد، در ترویج ادب و زبان عربی و حمایت از آن بیتأثیر نبوده است. اقبال به زبان عربی تا اواسط سدهٔ 5ق/11م رو به فزونی داشت و مثلاً گرچه نخستین شاهان دیلمی با عربی چندان آشنا نبودند، اما عضدالدوله و عزالدوله و تاجالدوله و خسرو بن فیروز خود در شمار شاعران یتیمهاند (ثعالبی، 2/195-201). جالب توجه آنکه احساسات میهن دوستی و توجه عمیق به آیینهای کهن ایرانی چون جشنهای نوروز و مهرگان، و تقلید از ساسانیان در مراسم تاجگذاری و لباس پوشیدن و تناول خوراک و جنگیدن...، و یا بر نهادن تبارنامههایی که به پادشاهان ساسانی سر برمیکشید، هیچ کدام مانع انتشار این زبان نشد، بلکه همه به قالب زبان عربی درآمد و به قصاید ابن بابک و هم عصران او راه یافت. نکتهٔ جالب توجه دیگری که لازم است مورد بررسی قرار گیرد، آن است که درست در همین روزگاران، نثر پارسی، بیشتر در خراسان و اندکی در غرب ایران، رو به شکوفایی نهاد. خراسان در این زمینه سهم عظیمی دارد، اما غرب ایران را نیز نباید فراموش کرد. چه در اصفهان و در خدمت علاءالدولهٔ کاکوی بود که، ابن سینا به نگارش دانشنامه، به زبان فارسی پرداخت (قس: دنر، 4/504). اینک خواننده انتظار دارد، در دیوان مفصل ابن بابک نشانههای آشکاری از خصوصیات مادی و معنوی ایرانیان سدهٔ 4 ق بیابد. البته این آثار تا حدی آشکار است، اما نه آنچنانکه انتظار میرود. شیوه و گاه مضامین نوخاستگان سدههای 2 و 3 ق/8 و 9م با نهایت قدرت در دیوان ابن بابک پدیدار است و البته در خلال همین اشعار است که باید به دنبال واقعیات زمان و روحیهٔ ایرانی گشت. اما بر دیوان او، مانند دیوان همهٔ شاعران عربی سرایِ آن روزگار، مضامین و مفاهیم عمومی شعری غالب است و اثری که از پدیدههای ملموس اجتماع پرده بردارد، اندک. در این دیوان کلان، کمتر اثری از ساختمان کهن قصاید بزرگ عرب میتوان یافت. با اینهمه، در جا به جای دیوان، «نسیب»های معمول، همراه با نام معاشیق مشهور عرب در آغاز قصاید پدیدار میشود که به ابراز فضل و خودنمایی شبیهتر است تا به شعر واقعی. از آنجا که ممدوحان ابن بابک بیشتر امیران و اعیان دست دوم و سومند، گویی شاعر آزادانهتر میتوانست به معانی جانبی، چون اندرزهای عام و کلی بپردازد، یا آنکه بیمقدمه شعر را با گلایه آغاز کند، یا از امیری و وزیری حقوق عقب افتاده را بطلبد. هیچ شعری به زبان فارسی در این دیوان نیامده، هر چند به قطع نمیتوانیم گفت که با مردم ایران به زبان فارسی سخن میگفته. البته پرهیز او از زبان مردم و اقبالش به زبان عربی، دلیلی، جز پیروی از سنت عمومی شاعران آن روزگار نداشته و تعصب عربی را در آن دخلی نیست، و حتی به عکس میتوان گفت که او با برخی اعراب تند مزاج نظر خوشی نداشته و در مقابل، دیلمیان را به نژاد کهن ایرانیشان میستوده است؛ زیرا یک بار میبینیم اعرابی را که هنوز به نژاد کهن خود میبالند، نکوهش میکند (برگ 72) و از سوی دیگر، هنگامی که به زندان شرف الدوله میافتد در شعری که از گستاخی و فخر فروشی تهی نیست، دیلمیان را «فرزندان کسری» میخواند و بدین سان بزرگشان میدارد (برگ 137). عدم تعصب او نسبت به اعراب و حتی دیلمیان از مدیحهای که برای سلطان محمود سروده به نیکی آشکار است: وی که در قلمرو دیلمیان و در خدمت اعیان دولت ایشان میزیست، دشمن آنان را پادشاه خاور و باختر مینامد، او را به فتح جهان میخواند و حتی از او میخواهد جیحون را به مکه بپیوندد (برگهای 41-42). کلمات فارسیی که با نگهی سریع در شعر ابن بابک یافتهایم، بخشی از نوع معربات کهن، و بیشتر از نوع معربات نوخاستگان است، مانند: رخ، شاه، مات، جامات، ایوان (برگ، 58)، سکباج، فالوذج، مؤبد (برگ 68)، جهبذ (برگ 135)، نای، زیر (برگ 173)، بابوج (برگ 67)...، اما برخی واژهها و اصطلاحات شاید زاییدهٔ محیط ایرانی او باشند، مانند (در قرائت برخی از این کلمات تردید داریم): به «زرندی» خطاب کرده میگوید: سپر و نیزه «خراجا کجا»؟ (شاید: خراج کجاست؟) (برگ 67)؛ یا در مصراع «لابن بیدادکم ابی البرکات» شاید از «بیداد» معنی همین کلمه را در فارسی اراده کرده باشد، نه نام ابیالبرکات را (برگ 59)، و نیز: خرداذ، شراب استرابادی (برگ 135)، پایین و زیر (برگ 167، البته زیر و بم از عصر جاهلی معروف بودهاند، اما پایین شاید تازه باشد)، فروز دست طبری، رقص الدبا النوازی (شاید: دو پا نوازی) (برگ 182)... . شعر ابن بابک اگر همیشه استوار نیست و مثلاً بدیههای که سروده (برگ 165) «علی غیر نسق» از آب درآمده، در عوض غالباً روان و بیتکلف و دلنشین و از اطنابهای خسته کنندهٔ شعرا تهی است. تقریباً در همهٔ قطعات و حتی برخی قصائد مستقیماً به موضوع موردنظر پرداخته و از آرایشهای لفظی و معنوی پرهیز کرده است. هجای او نیز بسیار صریح و گزنده و ناشایست است (مانند آنچه در حق آبی گفته). این دیوان، از نظر تاریخ دیلمیان، و نیز از نظر لغتشناسی و جامعهشناسی سدهٔ 4ق ایران، اهمیت فراوان دارد.