اِبْنِ اَهْتَم، خالد بن صفوان بن عبدالله بن اهتم مِنْقَری تمیمی (د 135ق/753م)، خطیب و سخنور بنام عرب در دورهٔ تابعین. ابن خلکان (3/12) خالد را از ذریهٔ عمروبناهتم که از اصحاب پیامبر(ص) بوده، برشمرده است، زیرا او و برخی دیگر از مآخذ (یاقوت، 11/24) در سلسله نسب او نام عمرو را بین نام عبدالله و اهتم نهادهاند، حال آنکه مآخذ قدیمتر (ابن قتیبه، المعارف، 403؛ نهشلی، 23-24) عمرو را نه پدر که برادر عبدالله دانستهاند. ابن اهتم از قبیلهٔ منقر است که یکی از شاخههای بزرگ بنوتمیم بود و بسیاری از صحابهٔ پیامبر(ص) و مشاهیر دیگر، از آن برخاستهاند (ابن خلکان، 6/182). خاندان اهتم همه از خطبا و بلغای معروف عرب بودهاند (نهشلی، 24): نیای وی عبدالله، خطیبی صاحب ریاست بود (جاحظ، البیان، 1/278) و خود و خاندان خویش را وارثان دانش میدانست (نهشلی، همانجا). پدرش صفوان نیز خطیب بود و چندی ریاست بنی تمیم را داشت (ابن قتیبه، المعارف، همانجا). عمّ پدرش عمروبن اهتم نیز شریفی از صحابهٔ پیامبر(ص) و شاعر و خطیبی بلیغ به شمار میآمد (ابن هشام، 4/206- 213؛ ابن حجر، 2/524) و دو قصیدهٔ وی را ضبّی (125-127، 409-412) نقل کرده است. پسر عمش شبیب بن شیبه هم به فصاحت شهرت داشت و سخنوری همانند خالد بود (حصری، 4/953). جاحظ گروهی دیگر از افراد این خاندان را در شمار خطیبان آورده است ( البیان، 1/278- 279). از شرح حال ابن اهتم اخبار اندکی به جای مانده و مجموعاً حاکی از آن است که وی اهل بصره بود و احتمالاً تا آخر عمر نیز در همانجا زندگی کرده است (ذهبی، 6/226؛ ابن منقذ، 341؛ قس: صفدی، 148- 149). برخلاف نظر زرکلی (2/338)، وی زنان بسیاری را به همسری گرفت و بسیاری را نیز طلاق گفت (ابن قتیبه، المعارف، 404). وی فرزندانی نیز داشته است (همانجا؛ مرزبانی، نورالقبس، 53). ابن اهتم قامتی کوتاه و چهرهای ظاهراً گندمگون داشت و از زیبایی بیبهره نبود (جاحظ، البیان، 1/269). در اواخر عمر از بینایی محروم شد (مبرد، 1/262). ابن اهتم نظر به اعتباری که هم از جهت خاندان و هم از جهت بلاغت و فصاحت داشت، در اواسط عمر به دربار عمر بن عبدالعزیز (99-101ق/718-720م) در دمشق راه یافت، زیرا چنانکه ابن جوزی روایت کرده، خلیفه از او خواسته بود که موعظهاش کند، و همو دو نمونه از این موعظهها را ضبط کرده است (2/89 -90). پس از چندین سال، ردپای او را در بصره مییابیم. در آنجا او را با خالد بن عبدالله قسری، والی بصره و کوفه (105-120ق/724- 728م) ارتباط و مجالست بوده است (یاقوت، 11/24)، اما ظاهراً این دوستی چندان استوار نبود، زیرا زمانی که بلال بن ابی برده از جانب خالد امارت و قضای بصره را به عهده داشت، در محاکمهای به زیان ابن اهتم حکم کرد (ابن قتیبه، عیون، 1/80) و چون وی قاضی را به سخن کوتاهی هجو گفت، قاضی او را تازیانه زد و به زندان افکند (صابی، 319؛ مبرد، همانجا؛ صفدی، 148) و در هیچ حال، خالد بن عبدالله به دفاع از ابن اهتم برنخاست. به عکس روابط او با یوسف بن عمر ثقفی که به جای خالد نشست (121- 126ق/739-744م)، بسیار دوستانه بود، و اوست که بلال بن ابی برده را به زندان انداخت (همانجا) و ابن اهتم را با هیأتی از عراق روانهٔ دربار هشام بن عبدالملک کرد (ابوالفرج، 2/35-36؛ یاقوت، 11/28). در خلال همین سفر بود که همراه خلیفه به بادیه رفت و او را به سخنانی سخت مؤثر، موعظه گفت و بیگمان در همین دوره بود که باز در مجلس هشام شاعران عرب را به شیوهٔ دلنشینی وصف کرد و موجب اعجاب حاضران شد (نک: دنبالهٔ مقاله. دربارهٔ دیگر مجالس او با هشام، نک: ابن نباته، 107؛ ابن قتیبه، عیون، 1/24؛ بکری، 1/294؛ یاقوت، 11/25). پس از سالیان دراز، دوباره او را در عراق، و در خدمت نخستین خلیفهٔ عباسی، سفاح (132-134ق/750-753م) باز مییابیم. خلیفه را با وی عنایتی بود (جاحظ، البیان، 1/278) و سخنان وی در مجلس سفاح و گفتوگوی نسبتاً مفصلش با خلیفه، از جملهٔ روایات دلنشینوخواندنی است (نک: صابی، 101- 105). علاوه بر خلفا، وی را با دیگر مشاهیر آن روزگار نیز روابطی بوده است، چنانکه خود میگوید، در بصره، همسایهٔ حسن بصری (د 121ق/728م) بود و در جلسات او شرکت میکرد (بسوی، 2/51 -52). با پسر عمش شبیب بن شیبه که مانند او از مشاهیر خطبا بود، معارضه داشت (ابن قتیبه، عیون، 3/119؛ ابن عبدربه، 2/251)، و روزی به او گفت تسلط تو بر سخن هشداری است بر مرگ من، چه خاندان ما چنان است که چون خطیبی در آن ظهور کند، خطیب پیشین در میگذرد (همانجا؛ ابن خلکان، 6/24). همین ابن شیبه، و نیز محمد بن ذکوان و ابراهیم بن سعد از او روایت کردهاند (جاحظ، البیان، 1/237؛ بسوی، 2/51؛ ابوالفرج، 2/35). در فصاحت و بلاغت و حاضر جوابی او همگان سخن گفتهاند. جاحظ خود، و نیز از قول مکی بن سوادهٔ شاعر، در وصف حاضر جوابی و حضور ذهن او گوید: در پایان کلام، بر آنچه در آغاز گفته بود، استحضار داشت و در هر محفل، برنخبگان، حتی بر دغفل و سحبان، غالب میآمد، و آنگاه که بالبداهه سخن میگفت، دیگر سخنوران در مقابلش بسیار ضعیف به شمار میآمدند. همو دربارهٔ سخن خالد در مجلس سفاح که در قبال مفاخرهٔ منسوبان خلیفه ایراد کرد، میگوید که اگر این گفتار را از پیش تدارک دیده باشد، سخنوری است سخت قوی حافظه، و اگر آن را بالبداهه ساخته باشد، در جهان مانند ندارد ( البیان، 1/268- 269). ابن قتیبه ( المعارف، 404؛ نیز قس: یاقوت، 11/24) و ابن معتز (ص 63) نیز او را در شمار مشهورترین سخنوران عرب یاد کردهاند و حصری (4/954) او را حافظ اخبار دورهٔ اسلامی و سرگذشت خلفا و داستانهای نادر، و خلاصه همهٔ معلومات لازم ادبی میداند. دو روایتی که پیش از ابن بدانها اشاره رفت نیز بر سخندانی او دلالت تمام دارند: هنگامی که عمر بن عبدالعزیز را موعظه کرد، خلیفه چنان متأثر شد و چندان گریست که از هوش رفت (ابن جوزی، 2/89 -90)؛ نیز هنگامی که همراه موکب هشام به قصد تفریح به بادیه رفت، بیاعتباری دنیا را به سخنانی چنان مؤثر نزد خلیفه باز نمود که وی گریست و سفر تفریحی خود را ناتمام گذاشت و فرمان بازگشت داد (نک: ابوالفرج، 2/35-36؛ یاقوت، 11/28-34). همچنین زمانی که در مجلس هشام در باب شاعران بزرگ دورهٔ اموی با حضور خود آنان اظهارنظر کرد، مسلمهٔبنعبدالملک او را در توصیف،از همهٔگذشتگانومعاصران برتر انگاشت و هشام اظهار داشت که مانند آن را ندیده است (همو، 11/25-26). به رغم این روایات و آنچه ما از ذکرش خودداری کردهایم، باز ابن اهتم از بلای «لحن» در امان نماند. جاحظ ( البیان، 2/174) او را در صف بلیغانی که سخن نادرست و اعراب غلط در کلامشان راه داشت، آورده است. نیز در مجلس بلال بن ابی برده، به حدی لحن در کلامش فزونی یافت که او سخت برآشفت و نخواست دیگر اخبار خلفا را با خطاهایی چنین فاحش بشنود. به همین سبب بود که ابن اهتم از آن پس به مسجد بصره میرفت و نحو میآموخت (مبرد، 1/262). یکی از خصوصیات شگفت ابن اهتم، همانا بخل اوست که در اکثر منابع عمده به آن اشاره شده است (همو، 1/263؛ ابن قتیبه، المعارف، 404). مرزبانی ( نورالقبس، 146) و یاقوت (11/34) او را یکی از چهار شاعر بخیل عرب دانستهاند. به سبب همین ویژگی است که ابن اهتم، یکی از قهرمانان کتاب البخلای جاحظ گردیده است (2/81، 86، 87). از خلال برخی از مآخذ برمیآید که ابن اهتم، شاعر نیز بوده است. ابن ندیم (ص 151) در زمره کتابهایی که مدائنی در اخبار شاعران تألیف کرده است، از کتابی به نام کتاب خالد بن صفوان، نام میبرد. دو گزارش مرزبانی ( نورالقبس، 146؛ الموشح، 211) که در هر یک بیتی از او نقل شده است، همین معنی را تأیید میکند، اما مبرد (1/263) تصریح میکند که خالد شعری نگفته است. در زمرهٔ مخطوطات کتابخانه امام یحیی در یمن قصیدهای به نام «عروس» از خالد بن صفوان باقی است (مغربی، 28/130-132)، ولی بعید است که این قصیده از ابن اهتم باشد، زیرا زرکلی در شرح حال خالد بن صفوان القنّاص، به استناد مآخذی که در اختیار داشته، قصیدهای با قافیهٔ نون با نام عروس به وی نسبت داده است (2/296)، از این رو محتمل است که قصیدهٔ محفوظ در کتابخانهٔ امام یحیی همین قصیده و از القناص باشد. کتابی مستقل مشتمل بر گفتههای او نیز وجود داشته که به گفتهٔ جاحظ ( البیان، 1/269) بین وراقان دست به دست میگشته است. به نقل ابن ندیم (ص 167) عبدالعزیزیحییجلودی (د بعد از 330ق/942م)همشهری خالد، کتابی به نام اخبار خالد بن صفوان، تألیف کرده که ممکن است همین کتاب باشد که جاحظ از آن نام برده است.موضوع سخنان و نکتههایی که از ابن اهتم نقل کردهاند، غالباً مضامین اخلاقی پندآمیز است که نمونههایی از آنها در کتب بزرگ ادب و تراجم آمده است (نک: مثلاً ابن قتیبه، عیون، 1/97، 2/33، 3/17، 4/4؛ جاحظ، البیان، 1/151، 2/73؛ ابن معتز، 62؛ وشاء، 53؛ ابن عبدربه، 1/11، 241، 2/136؛ ابوالفرج، 2/35-36؛ قالی، 2/108؛ ابن عبدالبر، 1(1)/55، جم؛ علم الهدی، 1/295؛ ماوردی، 79).